- یارِ غار
«إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانىَ اثْنَينِ إِذْ هُمَا فىِ الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَحِبِهِ لَا تحَزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلىَ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْيَا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛ (1)
اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد، قطعاً خدا او را يارى كرد: هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند، او را [از مكّه] بيرون كردند، و او نفر دوم از دو تن بود، آن گاه كه در غار [ثَور] بودند، وقتى به همراه خود مىگفت: «اندوه مدار كه خدا با ماست.» پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد، و او را با سپاهيانى كه آنها را نمىديديد تأييد كرد، و كلمه كسانى را كه كفر ورزيدند پستتر گردانيد، و كلمه خداست كه برتر است، و خدا شكستناپذير حكيم است».
شاید کسانی این آیه را دلیل بر فضیلت ابوبکر بدانند. بدین ترتیب که:
الف) در این آیه از ابوبکر به «ثانی اثنین» یاد شده است. به این معنی که وی در فضیلت یکی از دو نفر است و چه فضیلتی از این بالاتر که ابوبکر قرین پیغمبر صلیاللهعلیهوآله باشد.
ب) ابوبکر در این آیه، یار پیامبر صلیاللهعلیهوآله خوانده شده است. میدانیم که همراه بودن در این موقعیت بزرگ، منزلت بلندی است.
ج) پیامبر صلیاللهعلیهوآله به او گفت: «خداوند با ماست» یعنی خداوند آنها را حمایت و نصرت خواهد کرد. کسی که در نصرت و یاری خداوند، شریک پیامبرصلیاللهعلیهوآله باشد، از بزرگترین مردم است.
د) از این به دست میآید که سکینه: آرامش بر ابوبکر فرو فرستاد شد؛ زیرا او محتاج آرامش بود، نه پیامبرصلیاللهعلیهوآله؛ چه پیامبرصلیاللهعلیهوآله میدانست که از جانب خداوند متعال حفظ میشود. (2)
از نظر ما هیچ یک از این دلایل درست نیست؛ زیرا:
- عایشه میگوید: خداوند در قرآن چیزی درباره ما نازل نکرد، جز اینکه عذر مرا فرو فرستاد. (3)
- ثانی اثنین بودن ابوبکر جز خبر دادن از تعداد، چیزی نیست و بر فضیلت وی دلالت ندارد؛ زیرا ممکن است، دومی یک کودک، یک جاهل، یک مومن، یک فاسق یا هر کس دیگری باشد. در قرآن کریم فضیلت منحصر در تقوا و پرهیزگاری است نه در دوم بودن:
«إِنَّ أَكْرَمَكمُ عِندَ اللَّهِ أَتْقَئكُمْ». (4)
علامه محمد حسن مظفر معتقد است که اگر منظور دوم بودن در فضیلت و شرافت بود، میبایست ابوبکر از پیامبر صلیاللهعلیهوآله هم برتر باشد! زیرا به اقتضای آیه مبارکه، او اول بود و پیامبر صلیاللهعلیهوآله دوم. (5)
- روشن است که هدف این آیه اشاره به موقعیت خطرناکی است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله در غار داشت و در آنجا کسی نبود که از او حمایت و دفاع کند. همراه وی تنها از او دفاع نمیکرد، بلکه به خاطر اندوه، خوف و حشت خود، بارسنگینی بر دوش پیامبرصلیاللهعلیهوآله به حساب میآمد و به جای اینکه به حضرت کمک کند و از خطر بکاهد، خود نیازمند دلداری پیامبر صلیاللهعلیهوآله بود و دست کم هیچ تأثیری در دفاع از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و کاهش مشکلات و سختیهای موجود نداشت، بلکه فقط بر تعداد افزود و عدد را به دو رساند.
- همراهی با پیامبرصلیاللهعلیهوآله نیز برای وی فضیلتی به شمار نمیرود، زیرا فقط بر با هم بودن در یک مکان دلالت دارد که چه بسا یکی بزرگ و دیگری کوچک، یک عالم و دانشمند و دیگری جاهل و نادان باشد؛ بنابراین همراهی، به خودی خود فضیلت ندارد.
- عبارت «ان الله معنا؛ خدا با ماست» برای دلداری ابوبکر آمده تا اندوه او را ببرد و یاد آوری کند که خداوند آنان را از چشم قریش، حفظ خواهد کرد، لذا فضیلتی ندارد.
- به گفته مورخان، اندوه ابوبکر پس از دیدن معجزات آشکار و آیات باهره الهی بود. بنابراین با دیدن آن میبایست به پیروزی و حفظ جان پیامبرصلیاللهعلیهوآله و خودش مطمئن میشد، نه اندوهگین. اینکه فرمود: «اندوهگین مباش»؛ نشان میدهد که وی حتی یک گام راسخ در معرفت جلال و عظمت الهی بر نداشت.
- عقیده آنان که ابوبکر در نصرت الهی با پیامبرصلیاللهعلیهوآله شریک است و این یک فضیلت بزرگ به شمار میرود؛ عقیده باطلی است، زیرا مطابق نص صریح، تابع محض بود و تابعیت در نصرت، فضیلت به همراه نمیآورد.
- فرود آمدن «سکینه: آرامش» بر ابوبکر روا نیست، بلکه این آرامش بر شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نازل شد؛ زیرا ضمایر متأخر و متقدم در این آیه مبارکه، همه به رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله بر میگردد و کسی در این باره اختلاف ندارد، حال چگونه یک ضمیر در میان آیه، به کسی جز پیامبر صلیاللهعلیهوآله باز میگردد؟! این خلاف ظاهر است و اثبات آن به قرینه قاطع نیاز دارد. (6)
- لقب صدیق
چنانکه در شواهد النبوة آمده، برخی عقیده دارند که خداوند متعال در قضیه غار، ابوبکر را صدیق نامید. روایت شده است: «وقتی خداوند به پیامبرش اجازه هجرت داد، حضرت به جبرئیل فرمود: چه کسی با من هجرت میکند؟ جبرئیل گفت: ابوبکر صدیق». (7)
ما در صحت این ادعا تردید داریم، زیرا:
– روایات در سبب زمان و وجه تسمیه ابوبکر به صدیق با هم تناقض دارند؛
برخی برآنند که این موضوع در قضیه غار بود.
– در مقابل کسی میگوید: این کار موقعی بود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از سفر اسراء بازگشت و چون بیت المقدس را برای قوم خویش توصیف کرد، ابوبکر او را در این باره تصدیق کرد. (8)
– قول سوم بر این است که این داستان به وقت بعثت بود که ابوبکر پیامبر صلیاللهعلیهوآله را تصدیق کرد. از این رو صدیق نامیده شد. (9)
– دیدگاه، چهارم میگوید: این کار به وقت معراج رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود؛ زیرا از آن حضرت روایت شده است که فرمود: چون مرا به معراج بردند، از هیچ آسمانی نگذشتم مگر اینکه دیدم اسم من در آن نوشته شده است. محمد رسول الله ابوبکر الصدیق. (10)
به نظر شما، کدام یک درست است؟!
– روایات صحیح و حسن عدیدهای وجود دارد که در دهها منبع نقل شده است و تأکید دارد که «صدیق» امیر المؤمنین علی علیهالسلام است نه ابوبکر. مواردی از این روایات را در اینجا بیان میشود:
- از علی علیهالسلام به سند صحیح به شرط مسلم و بخاری، که فرمود:
من بنده خدایم و برادر رسول خدا و منم صدیق اکبر؛ این را پس از من کسی نمیگوید مگر دروغگوی بهتان زن. هفت سال پیش از همه مردمان نماز گزاردم. (11)
- قرشی در شمس الاخبار، روایتی طولانی از پیامبر صلیاللهعلیهوآله آورده است که خداوند متعال در شب اسراء، علی علیهالسلام را صدیق اکبر نامید. (12)
- از عبد الله بن عباس از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که فرمود:
صدیقها سه نفرند: حزقیل مومن آل فرعون و حبیب نجار صاحب آل یاسین و علی ابن ابی طالب. سومی برترین آنهاست.
نزدیک به این حدیث، روایتی از ابن ابی لیلی غفاری که به تأکید سیوطی، سند آن حسن است. (13)
بنابراین حصر صدیقها توسط پیامبر صلیاللهعلیهوآله در سه نفر با تسمیه ابوبکر منافات دارد مگر که چهار نفر باشند و در این صورت، حصر در سه نفر درست نخواهد بود.
- معاذه گفت: از علی علیهالسلام که بالای منبر بصره خطبه میخواند شنیدم که میگوید: منم صدیق اکبر، پیش از آنکه ابوبکر ایمان آورد، ایمان آوردم و قبل از آنکه ابوبکر مسلمان شود، مسلمان شدم. (14)
ظاهر کلام آن است که حضرت در صدد نفی صدیق بودن ابوبکر است که در آن زمان در میان مردم شایع شده بود.
- از ابوذر و عبد الله بن عباس که گفتند: شنیدیم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به علی علیهالسلام میگفت:
تویی صدیق اکبر و فاروقی که میان حق و با طل جدایی میاندازی. (15)
نزدیک به این از ابن ابی لیلی غفاری هم نقل است.
- از ابوذر و سلمان: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دست علی علیهالسلام را گرفت و گفت:
این نخستین کسی است که به من ایمان آورد و اولین فردی است که روز قیامت با من مصاحفه میکند و این صدیق اکبر است و فاروق این امت که بین حق و باطل جدایی میاندازد… (16)
- در خطبهای طولانی از ام الخیر دختر حریس که آن را درباره صفین ایراد کرد، امیر المؤمنین علی علیهالسلام را «صدیق اکبر» توصیف کرد. (17)
- محب الدین طبری گوید: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله او را صدیق گوید. (18)
- خجندی گوید: علی علیهالسلام به یعسوب امت و صدیق اکبر ملقب بود. (19)
- در روایت دیگری آمده است: فرشتهای از میان عرش به آنان پاسخ میدهد: ای گروه آدمیان؛ این نه فرشتهای مقرب است و نه پیامبری مرسل و نه حامل عرش بلکه این صدیق اکبر، علی ابن ابی طالب… (20)
- این آیات درباره علی علیهالسلام نازل شد:
«وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَئكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ». (21)
و كسانى كه به خدا و پيامبران وى ايمان آوردهاند، آنان همان راستينانند.
«وَ الَّذِى جَاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ». (22)
و آن كس كه راستى آورد و آن را باور کرد آنانند كه خود پرهيزگارانند.
«وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُوْلَئكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهْم مِّنَ النَّبِيِّنَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشهَّدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُوْلَئكَ رَفِيقًا». (23)
و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [يعنى] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو همدمانند.
- در روایت انس بن مالک: امام علی علیهالسلام او را صدیق اکبر است. (24)
پس از آنچه گذشت، اینکه به صراحت میتوان فهمید که «صدیق» لقب اختصاصی امام علی علیهالسلام است و امکان ندارد برای دیگری ثابت شود.
- پیر سرشناس و جان ناشناس
در برخی روایات آمده است:
چون پیامبرصلیاللهعلیهوآله روی به مدینه نهاد، ابوبکر میان مکه و مدینه پشت سر پیامبرصلیاللهعلیهوآله سوار بود. آن هنگام ابوبکر پیرمردی سرشناس بود و پیامبرصلیاللهعلیهوآله جوانی ناشناس. مردم که به ابوبکر بر میخوردند، از او میپرسیدند: ای ابوبکر؛ این مرد که جلوی تو است کیست؟ (25)
در متن دیگری آمده است:
چون رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به مدینه آمد، مسلمانان با او برخوردند و ابوبکر برای مردم برخاست و پیامبر نشست و آن هنگام ابوبکر پیری بود و پیامبرصلیاللهعلیهوآله جوان. کسانی از انصار که پیامبر را ندیده بودند، به این گمان که ابوبکر پیغمبر است صلیاللهعلیهوآله، نزد وی میآمدند و او پیامبرصلیاللهعلیهوآله را به ایشان معرفی میکرد تا اینکه آفتاب بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله افتاد و ابوبکر از بالا پوش خود سایهبانی برای او ساخت. در این هنگام مردم او را شناختند. (26)
این سخن بنا به دلایل زیر درست نیست:
الف) نمیتوان پذیرفت که ابوبکر پیری سرشناس و پیامبر جوانی ناشناس! زیرا آن حضرت در طول سالیان دراز دعوت خود را به قبایلی که به مکه میآمدند، عرضه میکرد؛ چنانچه که یاد و نام او در همه آفاق پراکنده بود. تنها سه ماه پیش از هجرت، هشتاد نفر از مردم مدینه با او بیعت کردند و بیش از پانصد نفر از آنان او را نزدیک در مناسک حج دیدند.
حال چگونه ابوبکر شناخته شده بود و پیامبر صلیاللهعلیهوآله ناشناس؟! (27)
از سوی دیگر نه احدی به سفر ابوبکر اهتمام میورزید و یا آن را در مییافت و نه کسی را برای شناخت او انگیزهای بود.
وانگهی، چون به قباء رسیدند، ابوبکر از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله جدا شد و تا وقت ورود به مدینه در کنار حضرت نماند!
این سخن که میگفت: «کسانی از انصار که حضرت را ندیده بودند، به این گمان که ابوبکر پیغمبر صلیاللهعلیهوآله است» با سخن دیگر شان منافات دارد که میگویند: «پیامبر جوانی ناشناس و ابوبکر پیرمردی سر شناس بود»!
ب) مردم مدینه بیصبرانه در انتظار قدوم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودند و پانصد سواره به هنگام ورود حضرت در میانه حرّه به استقبال آمدند. (28)
آن حضرت چند روز در قباء به انتظار علی علیهالسلام و همراهانش توقف کرد. در این مدت دستههای مختلف مردم را به حضور میپذیرفت؛ چنانکه قسطلانی میگوید؛ (29)
آیا قابل قبول تواند بود که هنگام ورود به مدینه ناشناس باشد؟!
آیا ممکن است وقتی وارد مدینه شد، احدی از اهالی قباء یا مدینه همراه حضرت نباشند؟ علی علیهالسلام آن هنگام، کجا بود؟!
مگر نه آن است که مردم مدینه دسته دسته و یکی یکی به قباء میآمدند تا به افتخار زیارت حضرت نایل آیند؟! پس چرا پیغمبر صلیاللهعلیهوآله را به آنان که نمیشناختند، معرفی نمیکردند؟! (30)
ج) رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دو سال و چند ماه از ابوبکر بزرگتر بود؛ زیرا او در سال عام الفیل به دنیا آمد و ابوبکر با خلافت خود به سن پیامبرصلیاللهعلیهوآله رسید؛ چنان که ادعا میکنند، وقتی مرد، هم سن حضرت بود. یعنی شصت و سه سال داشت. (31)
پس چگونه این سخن آنان درست تواند بود که گویند: او پیر بود و پیغمبر جوان؟!
از آنچه بیان شد: نادرستی روایت یزید بن اصم روشن میشود که پس از سال صد هجری در سن هفتاد و سه سالگی در گذشت. این روایت میگوید: پیامبر صلیاللهعلیهوآله به ابوبکر گفت: من بزرگ ترم یا تو؟
ابوبکر گفت: نه، بلکه تو از من بزرگتر و ارجمندتری و من از تو مسنتر. (32)
هم این اعتذار نادرست است که میگویند: بر خلاف پیغمبر صلیاللهعلیهوآله، پیری در صورت و ریش ابوبکر بسیار نمایان بود. (33)
و هم این سخن که ابوبکر مردی تاجر بود و به وقت رفت و آمد وی به شام، مردم مدینه او را میدیدند و از این رو میشناختند؛ زیرا پیری و جوانی چهره، جوانی و پیری به سن و سال را نمیپوشاند؛ چنانکه در برخی روایات مذکور این تعبیر آمده است که میپرسیدند:
این جوان که جلوی تو است کیست؟
این تعبیر از مردی که عمرش از پنجاه سال گذشته چه معنا دارد؟!
مگر اینکه بگویند: واژه «غلام: جوان» که در رویات آمده، از واژههای اضداد است و برای پیر و جوان به کار میرود!
همچنین از عبد الله بن عباس به سند صحیح روایت شده که گفت: ابوبکر به پیامبر صلیاللهعلیهوآله گفت: ای رسول خدا؛ پیر شدی!
فرمود: مرا سورههای هود و واقعه پیر کرد. (34)
حافظان نظیر آن را از عبد الله بن مسعود هم گزارش کردهاند و در روایت ابو جحیفه آمده است:
گفتند: ای رسول خدا؛ تو را میبینیم که پیر شدهای.
گفت: مرا سورههای هود و واقعه وشمس پیر کرد. (35)
چنان که معلوم است این سورهها مکی است. بنابراین استفاده میشود که نشانههای پیری بر خلاف عادت و خیلی زود در مکه بر چهره حضرت نمایان شده بود و از این رو مردم از علت این پیری زود رس میپرسیدند. (36)
در مورد رفت و آمد و تجاری ابوبکر می گوییم: وی در دوره جاهلی آموزگار کودکان بود. سپس به خیاطی رو آورد. همچنان ابوبکر به شام رفت و آمد میکرد، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هم به آنجا در رفت و آمد بود و انگیزه برای شناخت وی بیشتر بود که هم در میان قریش و عرب شرافت و سروری داشت و هم در مدینه قوم و خویش.
این نکته هم گذشت که حضرت سالیان دراز دعوت خود را به قبایل مختلف که به مکه میآمدند، عرضه میکرد.
همچنین صفات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر آن حضرت دلالت کامل داشت؛ چنان که وقتی ام معبد او را برای شوهرش توصیف کرد، پیغمبر صلیاللهعلیهوآله را شناخت.
د) ما هیچ توجیهی نیافتیم که چرا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و ابوبکر سوار یک شتر شدند؟! هر کدام شتر جدا خاص خود را داشت.
هـ) به عقیده علامه امینی؛ گفت و شنود یاد شده در مورد سن و سال، نه میان حضرت و ابوبکر، بلکه با سعید بن یربوع مخزومی بوده است که در سال54 هجری در سن صدو بیست یا به گفته برخی صد و بیست و چهار سالگی در گذشت ولی چون ریش سفید ابوبکر و سالخوردگی او یگانه دلیل وی در روز سقیفه بود؛ از این رو کسانی که در فضیلت بافی برای او تندروی کردهاند، با دستبرد به تاریخ و جابه جا کردن وقایع آن و با این دروغهای ساختگی، خواستهاند دلیل مزبور را استحکام بیشتری بخشند و خدا میداند که آنان به راستی، دروغ میگویند. (37)
——————————
1- سوره توبه، آیه 40؛ الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 159.
2- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 160؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: دلائل الصدق، ج 2، ص 404-405.
3- الصحیح من سیرة النبی الاعظم،ج 2، ص 160؛ صحیح بخاری، ج 3، ص 121؛ فتح القدیر، ج 4، ص 21.
4- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2؛ ص160؛ سوره حجرات، آیه 13.
5- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج2، ص 160؛ دلائل الصدق، ج 2، ص 404.
6- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 161.
7- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 164؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 323؛ شواهد النبوۀ؛ سیره حلبی، ج2، ص 29.
8- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 164؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: سیره حلبی، ج 1، ص 273؛ ج 2، ص 29.
9- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 164؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: سیره حلبی، ج 1، ص 273؛ ج 2، ص 29.
10- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 164؛ کشف الاستار، ج 3، ص 163؛ مسند احمد، ج4، ص 343؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 41؛ تهذیب التهذیب، ج 5، ص 38؛ الغدیر ج 5، ص303، 326؛ از تاریخ بغداد.
11- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 165؛ المستدرک علی الصحیح، ج 3، ص 112؛ تلخیص المستدرک، ج 3، ص 112؛ الاوئل، ج 1، ص 195؛ فرائد المسطین، ج 1، ص 248؛ شرح النهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 228؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: ج 1، ص 30؛ البدایه و النهایه، ج 3، ص 26.
12- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 166؛ الغدیر، ج 2، ص 313-314.
13- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 166؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 50؛ از ابو نعیم در معرفه الصحابه، تاریخ بغدادی، ج 14، ص 155؛ الصواعق المحرقه، ص 123؛ شواهد التنزیل، ج 2، ص 224.
14- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 166؛ ذخائر العقبی، ص 56؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 228؛ المعارف، ص 73-74؛ الغدیر، ج 2، ص 314.
15- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج2، ص 167؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 22؛ فرائد المسطین، ج 1، ص 76-78؛ نقض العثمانیه، ص 290؛ اللالی المصنوعه، ج 1، ص 324-325.
16- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 167؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102؛ اطبرانی و بزار؛ الغدیر، ج 2، ص 313؛ ج 10، ص 49 از او و از کفایه الطالب، ص 187.
17- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 167؛ العقد الفرید، ج 2، ص 117؛ بلاغات النساء، ص 38؛ الغدیر، ج 2، ص 313.
18- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 167؛ الغدیر، ج 2، ص 312؛ از الریاض النضره، ج 2، ص 155.
19- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج2، ص 167؛ الغدیر، ج 2، ص 312؛ از الریاض النضره، ج 2، ص 155.
20- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 167؛ کنز العمال، ج 15، ص 134.
21- سوره حدید، آیه 19.
22- سوره زمر، آیه 33.
23- سوره نساء، آیه 69؛ الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 168.
24- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 168؛ المناقب، خوارزمی، ص 32.
25- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 177.
26- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 178؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: سیره حلبی، ج 2، ص 41؛ ارشاد الساری، ج 6، ص 214؛ صحیح بخاری، ج 6، ص 53؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 137.
27- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 178؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: الغدیر، ج 7، ص 258.
28- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 179؛ الثقات، ج 1، ص 131؛ دلایل النبوه، ج 2، ص 233؛ وفاء الوفاء ج 1، ص 255؛ سیره حلبی، ج 2، ص 52؛ سیره دحلان، ج 1، ص 325؛ تاریخ الخمیس، ج 1، ص 326.
29- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 179؛ ارشاد الساری، ج 6، ص 214.
30- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج2، ص 179.
31- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 180؛ المعارف، ص 75؛ اسد الغابه، ج 3، ص 223؛ مراه الجنان، ج 1، ص 65-69؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 60؛ الاصابه ج 2، ص 341-344.
32- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص180؛ الغدیر، ج 7، ص 270؛ الاستیعاب، ج 2، ص 226؛ الریاض النضره؛ ج 1، ص 127؛ تاریخ الخلفاء، ص 72.
33- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج2، ص 180؛ فتح الباری، ج 7، ص 195؛ الغدیر،ج 7، ص260-261.
34- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج2، ص 180.
35- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 181؛ المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 343؛ اللمع، ص 280؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 435؛ الغدیر، ج 7، ص 261؛ الجامع الاحکام القرآن، ج 7، ص 1؛ تفسیر خازن، ج 2، ص 335.
36- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 181؛ الغدیر، ج 7، ص 261.
37- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 181-182؛ الغدیر، ج 7، ص 271.