• والدین پیامبر

شيخ صدوق در خصال با سند از امام صادق علیه‌السلام از پدرش عليه‌السلام از جابر بن عبدالله انصارى نقل كرده است كه از رسول الله صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله در مورد فرزندان عبدالمطلب سؤال شد. آن حضرت فرمود:

«آنها با عباس ده نفر بودند؛ يعنى يازده پسر داشت».

سپس شيخ صدوق مى‏گويد: بزرگ‏تر آنها «حارث» بوده است كه براى همين كنيه عبدالمطلب، «ابوحارث» بود و فرزندان ديگر عبارت بودند از:  «عبد العزّى» كه همان «ابولهب» است، «ابوطالب» كه اسم ديگرش «عبد مناف» بوده است، ضرار، زبير، غيداق، مقوّم، حجل، حمزه، عباس و عبداللّه». (1)

و کتاب «عيون الاخبار» با سند از على بن الحسن بن فَضال نقل مى‏كند كه گفت:

«از امام رضا عليه‌السّلام در مورد گفتار پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله كه فرموده بودند: «من پسر دو ذبيح هستم.» سؤال كردم.

آن حضرت فرمودند كه «آنها اسماعيل بن ابراهيم خليل عليه السلام و عبدالله بن عبدالمطلب بوده‏اند».

و در ادامه فرمود:

«عبدالمطلب حلقه در كعبه را گرفته و نذر كرده بود كه اگر خداوند به او ده پسر عنايت فرمايد، يكى از آنها را ذبح كند. پس از آن كه تعداد فرزندانش به ده عدد رسيد، گفت: خدا به وعده‏اش وفا كرده است و من هم به وعده خويش عمل خواهم كرد. سپس فرزندانش را داخل كعبه برد و بين آنها قرعه زد.

قرعه به نام عبدالله، پدر رسول الله صلى‌الله‌عليه‌و‌آله درآمد و او محبوب‏ترين فرزندانش بود.

براى بار دوم قرعه زد كه باز هم نام عبدالله خارج شد و براى سومين بار قرعه زد كه باز هم نام عبدالله خارج شد!

عبدالمطلب او را پيش خود خواند و تصميم به ذبح او گرفت!

قريشى‏ها جمع شدند و او را از اين كار بازداشتند. زنان عبدالمطلب هم گريه و زارى به راه انداخته بودند و دخترش عاتكه مى‏گفت:

از آنچه كه بين تو و خدايت است عذرخواهى كن و عبدالله را ذبح نكن.

عبدالمطلب گفت: چگونه عذرخواهى كنم، دخترم؟

عاتكه گفت: با گَله‏هايى كه در صحراهاى حرم دارى و بين خون عبدالله و شتران قرعه بينداز و آن قدر تعداد شتران را بالا ببر تا خدايت راضى شود.

عبدالمطلب شخصى را به دنبال شترهايش فرستاد و آنها را حاضر كرد و آنگاه ده شتر از ميانشان جدا كرد و بين آنها و عبدالله قرعه‏كشى كرد كه به نام عبدالله افتاد.

سپس ده شتر ديگر به آن شترها اضافه كرد و قرعه زد كه باز هم قرعه به نام عبدالله افتاد و همچنين ده تا ده تا به شترها اضافه مى‏كرد و قرعه مى‏زد تا اين كه تعداد شترها به صد نفر رسيد و قرعه به نام شترها افتاد. عبدالمطلب گفت: با خدايم به انصاف رفتار نكردم و براى همين سه بار قرعه را تكرار كرد كه در هر بار قرعه به نام شترها افتاد و آنگاه گفت:

الان دانستم كه خدايم به اين عمل من راضى است و شترها را قربانى كرد.

در اين هنگام قريشيان چنان تكبير گفتند كه كوه‏هاى اطراف به لرزه درآمد! آنگاه كه سومين قرعه هم به نام شتران درآمد، زبير و ابوطالب و برادرانشان، عبدالله را از زير دست‏هاى عبدالمطلب بيرون كشيدند و چون گونه‏اش را بر زمين گذاشته بود، مقدارى از پوست آن كنده شده بود.

آنها او را روى دست‏هاى خود بلند كردند و او را غرق بوسه ساختند و شروع كردند به زدودن گرد و خاك‏ از بدنش. پس از آن عبدالمطلب دستور داد كه شترها را در بازار حَزوره‏ (تپه معروفى است در مكه كه به عنوان بازار انتخاب مى‏شد.) نحر کرده و گوشت آن را پخش کنند.

آرى اگر عبدالمطلب از حجّت‏هاى خدا نبود و تصميم وى به ذبح عبدالله، شبيه تصميم ابراهيم به ذبح فرزندش اسماعيل نبود، هرگز نبى اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به اين افتخار نمى‏كرد كه فرزند دو ذبيح است و نمى‏گفت:

«انا ابن الذبيحين / من پسر دو ذبيح هستم».

و همان علّتى كه باعث شد خداوند ذبح شدن را از اسماعيل علیه‌السلام دور كند، باعث شد كه ذبح شدن را از عبداللّه دور كند و علّت آن اين بود كه نبى اكرم و ائمه معصوم صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله در صُلبشان بودند و به بركت نبى اكرم و ائمه صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله خداوند ذبح شدن را از آنها دور كرد». (2)

شايد در اينجا گفته شود كه عبدالمطلبى كه مورخان درباره‏اش نوشته‏اند: «دست سارق را قطع مى‏ساخت و از طواف عريان و از كارهاى پست جلوگيرى و از بت‏پرستى خوددارى مى‏کرد، چگونه فرزندش را «عبد مناف» ناميده است؟ در حالى كه «مناف» نام یک بُت است؛ يا اینکه فرزند ديگرش را «عبد العُزّى» ناميده است كه آن هم نام بتى است!

در پاسخ باید گفت: با توجه به اينكه مسئله نامگذارى در گذشته و حتی هم اكنون نيز غالباً به دست مادران و يا مادر بزرگان و يا بزرگ قبيله و يا ديگران انجام مي‌شد، در بسيارى از موارد پدران چندان دخالتى نداشته‌اند. يا زياد ديده شده است كه پدر و مادر براى فرزند نامى انتخاب كرده‌اند ولى همان فرزند در ميان مردم به نام ديگرى مشهور شده است و همان نام مشهور روى او مانده است. چنانچه درباره خود عبدالمطلب آمده است كه نامش «شيبة الحمد» بود ولى چون در وقت ورود به مكه پشت سر عمويش«مطلب» بر شتر سوار بود مردم خيال كردند او بنده مطلب است كه او را از يثرب خريدارى كرده و به مكه آورده است. همچنین درباره خود عبد مناف در تاريخ آمده است كه نام اصلى او «مغيرة» بود. ولى مادر و يا كسان او نامش را «عبد مناف» گذارده‌اند.

از اصبغ بن نباته روايت شده است كه گويد: از اميرالمؤمنين علیه‌السلام شنيدم كه مى‌فرمود: به خدا سوگند نه پدرم و نه جدم عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبد مناف هيچ كدام هرگز بتى را پرستش نكردند. به حضرت عرض شد: پس آنها چه چيزى را پرستش مى‌كردند؟

فرمود:

«كانوا يصلون على البيت على دين ابراهيم عليه‌السلام متمسكين به؛ آنها بر آیين ابراهيم علیه‌السلام به سوى خانه كعبه نماز گذارده و بر دين او تمسك مى‌جستند». (3)

  • ازدواج مبارك‏

يعقوبى مى‏نويسد:

بيست سال پس از حفر زمزم و يك سال پس از فديه دادن براى عبدالله، ازدواج مباركی بین وی و «آمنه دختر وهب» -که در آن هنگام چهارده ساله بود- رخ داد. (4)

ابن اسحاق مى‏نويسد:

«عبدالمطلب فرزندش عبدالله را با خود برد تا به خانه «وهب بن عبد مناف بن زهره» كه در آن ايام از بزرگان بنى زهره به شمار مى‏رفت، رسيد و دخترش آمنه را براى پسرش عبدالله تزويج كرد و آمنه از بهترين زنان قريش از جهت شرافت و جايگاه خانوادگى بود و بدين ترتيب عبدالمطلب او را به تزويج عبدالله درآورد و مراسم زفاف در خانه عبدالمطلب انجام شد و آمنه به رسول الله صلى‌اللّه‌عليه‌و‌آله حامله شد». (5)

طبرسى در احتجاج از امام كاظم علیه‌السلام به نقل از حضرت على عليه‌السلام روايت مى‏كند كه فرمودند:

«آمنه دختر وهب در عالم رؤيا مشاهده كرد كه به وى گفته شد: جنينى كه به همراه دارى از بزرگان است و پس از تولد اسمش را محمّد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بگذار».

سپس حضرت على عليه‌السلام فرمودند:

«خداوند اسمى از اسماء خودش را مشتق کرد، خداوند محمود است و اين محمّد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله است». (6)

ابن اسحاق مى‏نويسد:

مردم مى‏گويند: آمنه دختر وهب در صحبتهایش مى‌گفت هنگامى كه او به نبى اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله حامله شد، مشاهده کرد كه نورى از وى درخشيد كه به وسيله آن كاخ‏هاى بصرى در سرزمين شام روشن شدند و به وى گفته شد:

«تو به سرور اين امّت باردار هستی و هنگامى كه پا به عرصه هستى گذاشت، بگو: او را از شرّ هر حسودى در پناه خدا قرار مى‏دهم و او را محمّد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله نام‏گذارى كن». (7)

سپس با سندى از عبدالله بن جعفر بن ابى طالب روايت مى‏كند كه وى از حليمه سعديه از آمنه دختر وهب نقل كرده است كه گفت:

«هنگامى كه به نبى اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله حامله شدم نورى از من درخشيد كه كاخ‏هاى بصرى در سرزمين شام را روشن كرد. سپس به خدا قسم كه هيچ حملى را خفيف‏تر و راحت‏تر از اين نديدم و هنگامى كه او را به دنيا آوردم، دست‏هايش را بر زمين گذاشت و سرش را به سوى آسمان گرفت. (8)

—————-

1- خصال، ج 2، صفحات 452- 453.

2- عيون اخبار الرضا عليه‌السلام، ج 1، ص 212؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 209 / الصحيح من سيرة النبى الاعظم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله، سيد جعفر مرتضى، ج 1، ص 65- 70.

3- بحارالانوار، ج 15 ص 118 و كمال الدين، ج 1، ص 174.

4- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 210؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 9.

5- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 211؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: سيره ابن اسحاق، ج 1، ص 165.

6- الاحتجاج، ج 1، ص 321.

7- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 212؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: سيره ابن هشام، ج 1، ص 166 / طبرى در تاريخ طبرى، ج 2، ص 156 و ابن شهر آشوب در مناقب، ج 1، ص 29 از وى نقل كرده است و قمى در تفسيرش، ص 349 و صدوق در اكمال الدين، ج 1، ص 196.

8- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 213.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا