• پيمان حُدَيبيَه‏

نقل شده است که پس از جنگ احزاب رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: از اين پس آنان به جنگ ما نخواهند آمد و اين ما هستيم كه به جنگ با ايشان خواهيم رفت. اعتقاد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله چنين بود كه قريش با توجه به شكستى كه در احزاب متحمل شد و به علاوه‌ی همه تجربه‏هاى گذشته، در طول حدود بيست سال از آغاز بعثت، فكر حمله به اسلام را از سر بيرون كرده؛ چرا كه توان آن را از دست داده است. بنابراین، قريش همانند بدويان بيابانى نبود كه تنها در انديشه جنگ باشد، بلكه مى‏توانست به صلح نيز بينديشد. اگر قرار باشد جنگى بى‏حاصل برپا شود، آن هم با همه تبعات سخت آن كه يكى از آنها قطع راه تجارتى قريش است، چه بهتر كه درباره صلح نيز فكرى شود.

به هر روى سران قريش تا اين اندازه پختگى سياسى داشتند كه بفهمند جنگ با مسلمانان آن هم با هدف براندازى، ديگر از توان آنان خارج شده است. زمانى كه بُدَيْل بن ورقاء به حديبيه آمد، پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله جمله فرمود:

«قريش قومى هستند كه از جنگ ضرر و زيان ديده‌اند و جنگ آنان را به ستوه آورده است». (1)

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله با توجه به شناخت عميقى كه از روحيه دشمن داشت، در شوّال سال ششم هجرى، مصمم شد تا براى عمره راهى مكه شود. منشأ اين تصميم، آن بود كه‏ حضرت خواب ديدند كه وارد حرم شده، سرشان را تراشيده و كليد خانه كعبه را در دست گرفته‏اند. به دنبال آن اعلام كردند تا مردم براى انجام عمره آماده شوند. مسلمانان نيز به سرعت وسايل سفر را فراهم كردند. گفته شده است كه مسلمانان ترديدى در پيروزى نداشتند.

در محدوده مكه، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله هم‌پيمانانى از قبيله خزاعه داشت كه در طول جنگ‌هايش با قريش، بهره فراوان اطلاعاتى از آنان گرفته بود. يكى از رهبران آنان بديل بن ورقاء خزاعى بود كه در ايام استقرار رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در حديبيه، تماس‌هايى با آن حضرت داشت. در همين ايام، عمرو بن سالم خزاعى چندين گوسفند به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و ديگر اصحاب آن حضرت هديه كرد. آن حضرت دستور داد تا آنان را كشتند و گوشت‌شان را ميان مسلمانان تقسيم كردند. غلامى از خزاعه هدايايى را نزد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله آورد و پس از آن از حضرت خواست تا اجازه دهد دست وى را ببوسد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله اجازه چنين كارى به او دادند و سپس، دستى به سر او كشيدند و فرمودند: خدا به تو خير و بركت دهد.

گفته‏اند كه در همين ايام، آن حضرت بر سر چاه كم آبى فرود آمد و مسلمانان از کمی آب شكايت كردند. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله تيرى از تيردانش را به يكى از اصحاب سپرد تا در ته چاه بگذارد پس از آن بود كه چاه مملو از آب شد. زمانى نيز كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله پس از قربانى كردن شتران سرش را تراشيد، مسلمانان چند تار موى آن حضرت را برداشتند. به هر روى خزاعيان كه برخى مسلمان و برخى هم‌پيمان بودند، در منطقه تهامه چشم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بودند و چيزى از آن حضرت پنهان نمى‏كردند.

گفته‏اند كه عثمان سه روز در مكه براى دعوت قريش به پذيرش صلح ماند. با اين حال دقيقاً روشن نيست چرا و چگونه قريش او را سه روز در شهر آزاد گذاشته‏اند. قاعدتاً يا او علاقمند بود تا با اقوام خود ديدارى تازه كند، كما اینكه برخى از مسلمانان ديگر نيز براى ديدن خويشان از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله اجازه گرفتند. يا آن كه قريش او را به زور نگاه داشته‏اند.

فرض دوم قابل قبول نيست، چون او از خاندان بنى‌اميه بود؛ و مدافعان فراوانى در شهر داشت. به علاوه، وى در بدو ورود در پناه «ابان بن سعيد بن عاص» قرار گرفت.

واقدى مى‏گويد: هنوز موافقت‌نامه نوشته نشده بود كه عمر بن خطاب رو به پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله كرد و گفت: اى رسول خدا! مگر ما مسلمان نيستيم؟ حضرت فرمود: آرى؛ عمر گفت: پس چرا در دين خود اظهار خوارى و حقارت كنيم؟

حضرت فرمود: من بنده خداوند و فرستاده او هستم و هرگز با فرمان او مخالفت نمى‏كنم و او نيز مرا تباه نخواهد كرد.

واقدى مى‏افزايد: پس از آن عمر- كه هنوز ترديدش برطرف نشده بود- نزد ابوبكر رفت و مانند همين مطالب ميان آنان رد و بدل شد و ابوبكر همان پاسخ را داد. با اين حال عمر سخت ناراحت بود، و مى‏گفت: چرا ما بايد خوارى در دين را بپذيريم؟

ابن عباس مى‏گويد: بعدها عمر در دوره خلافتش به من گفت: در آن روز خيال و شك و ترديدى برايم حاصل شد كه از آغاز مسلمانى خود تا آن روز گرفتارش نشده بودم؛ و اگر در آن روز كسانى را مى‏يافتم كه به آن واسطه دست از مسلمانى برمى‏داشتند من هم دست برمى‏داشتم! (2)

حقيقت آن است كه عمر فردى عصبى مزاج و تند و افراطى بود و برداشتش از دين، برداشتى افراطى و نامتعادل بود. او دين را بسيار سختگيرانه مى‏ديد و كمتر اهل تسامح بود. درباره او در «تاريخ خلفا» به تفصيل درباره اين روحيه و نيز انديشه‏هاى او سخن گفته‏ شده است. تصور او در حديبيه آن بود كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله اكنون كه قريش را تا بدين حد قانع ديده است، براى حفظ قدرت خويش، بدون جنگ و درگيرى، دست به پذيرش صلح زده است. او همانگونه كه به ابن عباس گفت، گويا در اين انديشه بود كه اسلام براى پيامبر بهانه‏اى براى رسيدن به قدرت بوده است. گرچه خود مى‏گويد كه به هر روى خداوند او را از اين مهلكه نجات داد.

در مباحث كلامى مربوط به امامت، عالمان شيعه برخورد وى را در حديبيه به عنوان نقطه ضعف مهم او در نافرمانى با خواست پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله تلقى مى‏كنند. او با اين برخورد نشان داد كه چندان اطمينانى به تصميم‌گيري‌هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله نداشته است و مى‏توان پذيرفت كه بعدها نسبت به غدير هم مشابه همين برخورد را كرده است.

پس از بحث‌هاى فراوان، قرار شد تا عهدنامه نوشته شود. امام على عليه‌السلام مأمور نوشتن صلح‌نامه شد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در ابتدا فرمود تا چنين بنويسد:

بسم الله الرحمن الرحيم؛ اما سهيل اعتراض كرد و گفت: ما «رحمن» را نمى‏شناسيم. پيش از آن در مكه نيز مشركان نسبت به كلمه «رحمان» حساسيت داشته و اظهار مى‏كردند كه او را نمى‏شناسند. پس از اصرار سهيل قرار شد تا به نوشتن «باسمك اللهم» كه مورد توافق دو طرف بود اكتفا شود.

جمله بعد اين بود: اين آن چيزى است كه رسول الله و … بر آن توافق كرده؛ سهيل به نوشتن «رسول الله» اعتراض كرد و گفت: تنها بايد نام خود و پدرت باشد، چون ما تو را رسول خدا نمى‏دانيم. صداى اعتراض مسلمانان برخاست. اعتراض سهيل در قالب يك قرارداد مورد توافق دو طرف وارد بود و لذا رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مسلمانان را ساكت كرد و قرار شد تا «محمد بن عبد الله» نوشته شود.

 آنچه كه بر آن توافق شد عبارت از اين چند اصل بود:

از روى اين متن دو نسخه نوشته شد و هر كدام نسخه‏اى از آن برداشتند. در اين قرارداد تنها دو امتياز براى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله وجود داشت كه قريش در يكى از آنها با آن حضرت مشترك بود. يكى امنيت ده ساله كه قريش به تجارت خويش مى‏پرداخت و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله با استفاده از آن، فرصتى براى بسط دعوت خويش در ساير نقاط جزيرة العرب و حتى خارج از آن يافت. امتياز ديگر اجازه ورود به مكه براى انجام عمره بود كه البته به سال بعد موكول شد. بنابراين، از آن به بعد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و مسلمانان توانستند بدون جنگ براى عمره به مكه بروند و علاوه بر انجام شعاير دينى، به اعراب نشان دهند كه آنان نيز كعبه را معظم مى‏شمرند. در سال هفتم هجرت آن حضرت همراه شمار زيادى از اصحاب خود فرصت انجام «عمرة القضاء» را در مكه يافت.

اما مهم‌تر از اين دو، امتياز اين كه مسأله صلح، گذار از يك مرحله بود. قريش موجوديت سياسى دولت مدينه را پذيرفت. تا پيش از آن، قريش در انديشه نابودى مسلمانان بود، اما اكنون پذيرفته بود كه براندازى اسلام كار آسانى نيست و بايد آن را به عنوان يك واقعيت بپذيرد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله با دورانديشى ويژه خود، اين حركت را آغاز فتح مكه مى‏دانست و خداوند نيز در آيات قرآن اين صلح را فتح و پيروزى آشكار شناساند.

جابر مى‏گويد: ما فتح مكه را جز روز حديبيه نمى‏بينيم. گفته‏اند كه سوره فتح درباره صلح حديبيه نازل شد و آياتى از آن درباره بيعت رضوان است.

واقدى مى‏گويد: جنگ مانع ميان مردم و سخن گفتن با آنها بود. زمانى كه جنگ به صلح تبديل شد، هر كسى كمترين شعورى داشت و درباره اسلام چيزى مى‏شنيد، مسلمان مى‏شد. تا جايى كه برخى از سران شرك همچون «خالد بن وليد» و «عمرو بن عاص» نيز مسلمان شدند.

 از اين ديدگاه، همين آميختگى در شرايطى كه اسلام به صورت يك قدرت برتر درآمده بود، در اسلام آوردن مشركان مؤثر بوده است.

براء بن عازب نيز مى‏گفت: شما فتح مكه را فتح مى‏دانيد، اما ما بيعت رضوان را فتح مى‏دانيم.

  • اهداف، عمره

نخستین نکته‌ای که توجه همگان را به خود جلب می‌کند، دلالت‌های این تحرک جدید است. در اینجا به مواردی اشاره می‌شود:

  1. خروج پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله با لباس احرام و به هدف انجام عمره می‌توانست به اهالی مکه و قبایل اطراف اطمینان دهد که آن حضرت قصد جنگ ندارد و آنان می‌توانند از این بابت احساس امنیت کنند.
  2. تأکید بر حق مردم در حفظ مقدسات و انجام عبادات خود رد کمال احترام و بر اساس اعتقادات و آن چنان که برایشان به اثبات رسیده است.
  3. اظهار سرکشی و تجاوزگزی قریش که از هر گونه منطق و محبت عاری است و صرفاً به قدرت و قوت خویش می‌نازد و به ظلم و تجاوزگری می‌پردازد.
  4. مهم‌تر از همه شکستن شوکت و هیبت شرک و مشرکان خصوصاً قریش در منطقه است.
  5. وقتی مردم احساس کردند که اسلام قوی و قدرتمند است. اگر جرئت نکنند بدان گردن نهند، خصوصاً قبایل نزدیک، شهامت خواهند یافت با حکومت مدینه پیمان بسته از هر گونه قرار داد همکاری با دشمنان اسلام دوری کنند و از شرکت در جنگ با مسلمانان بپرهیزند. (3)

  • فایده خواب

در چند جای قرآن از خواب و تأویل آن سخن گفته است. از جمله آنجا که خداوند سبحان خواب ابراهیم علیه‌السلام را حکایت می‌کند که دید فرزندش اسماعیل را ذبح می‌کند. همان‌گونه که از تأویل آن هم سخن به میان آورده است. نمونه دیگر خواب یوسف علیه‌السلام است که ده ستاره و خورشید و ماه در مقابلش سجده می‌کردند و نیز تاویل آن.

معلوم است که خواب (رویای) پیغمبران صلى‌الله‌عليه‌و‌آله یکی از راه‌های وحی الهی به آنان است. قرآن همچنین از خواب دو زندانی همراه یوسف علیه‌السلام سخن می‌گوید و تأویلی که وی از خواب آن دو داشت؛ و نیز خواب عزیز مصر و تأویل خواب، تأویل و ارتباط آن با واقعیت بیرونی، امری ثابت و غیر قابل تردید است و آن گاه که از پیغمبر یا وحی او باشد؛ هیچ شبهه‌ای بر آن وارد نمی‌شود. اما خواب دیگران ممکن است رویای صادقه باشد یا اضغاث احلام: خواب‌های آشفته.. این نکته را نه می‌توان رد و نه در آن مناقشه کرد و آیات قرآنی و احادیث نبوی و روایات ائمه علیهم‌السلام بارها آن را تأیید و بر آن دلالت آشکار دارند. بیان کرده‌اند که رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله کثیر الرویا بود و خیلی خواب می‌دید و هر خوابی که می‌دید همانند صبح نمایان، به وقوع می‌پیوست و محقق می‌شد.

علت آن است که خواب از راه‌های وحی الهی به پیامبران است و نه چیزی دیگر. (4)

  • اعراب و منافقان در حدیبیه

1- اعراب

در اخبار و گزارش‌ها آمده است که گروه‌هایی از مردمان بادیه‌نشین پیرامون مدینه و همین طور طوایفی دیگر از ترس اینکه مبادا قریش با حضرت بجنگند یا او را از زیارت کعبه باز دارند، با پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله همراه نشدند و گفتند: آیا به سوی قومی برویم که در خانه‌اش در مدینه با او جنگیده و یارانش را کشته‌اند و با آنان بجنگیم؟!

در همین گزارش‌ها آمده است که رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از راه بیداء رفت و در مسیر مدینه تا مکه از قبایل «بنی بکر»، «مزینه» و «جهنه» عبور کرد و از آنان خواست تا با او همراه شوند اما آنان به اموالشان مشغول شدند و به همدیگر گفتند: محمد می‌خواهد به وسیله ما با قومی بجنگد که از نظر اسب و اسلحه خود را آماده کرده‌اند.

الف) از ظاهر این سخن به دست می‌آید که آنان مردمانی خود خواه بودند و فقط به منافع و مصالح خویش می‌اندیشیدند. از سوی دیگر، ایمانشان نه خالص بود و نه درست؛ زیرا این موضع را در همراهی نکردن با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله هنگامی اتخاذ کردند که دشمنان حضرت را به درجه‌ای قدرتمند می‌دیدند که در خانه‌اش در مدینه با او جنگیدند و یارانش را کشتند.

ب) آنان تصریح کردند که دعوت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از آنان برای عمره در حقیقت دعوت برای مشارکت در جنگ است.

ج) قصد آنان پافشاری بر خط ارتجاعی تفاهم با قریش بود. بدین معنی که اگر در نهایت قریش پیروز شود، با آنان به تفاهم و تعامل روی آورند. در حالی که با پذیرش ظاهری اسلام، از سوی مسلمانان هیچ خطری آنان را تهدید نمی‌کرد بلکه در امنیت کامل به سر می‌بردند. (5)

2- منافقان

بسیاری از منافقان نیر معتقد بودند که همراهی با پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در این سفر به مصلحت آنان نیست؛ زیرا ظواهر امر نشان می‌داد که مشرکان مکه اجازه نخواهند داد که محمد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله وارد شهر شود و ناگزیر بین آنان جنگ خواهد شد. از این رو مصلحت نباشد جان خود را در مناطق دور دست در معرض خطرهایی چنین مهلک قرار دهند.

البته برخی از منافقان با مسلمانان همراه شدند. چنین افرادی از یک سو به سبب زعامت و موقعیت خویش، حضور خود را در کنار پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله ضروری می‌دانستند و تخلف از آن را موجب تنگنا در مقابل قرآن و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و از سوی دیگر با اطمینان از روابط و مناسبات خویش با مشرکان مکه احساس امنیت می‌کردند. بدین معنی که در صورت وقوع جنگ و شکست مسلمانان، هیچ خطری آنان را تهدید نخواهد کرد. شاید دلایل دیگری هم در کار بود. (6)

  • مذاکرات صلح

گفت و گوی «رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله» و «سهیل بن عمرو» ادامه داشت تا اینکه بر موارد زیر به توافق رسیدند.

1.ده سال، جنگ بین آنان نباشد.

  1. مردم به همدیگر امان دهند.
  2. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله امسال بر گردد و سال آینده به مکه آید. قریش مکه را برای او رها کنند و او سه روز در آن بماند.
  3. جز اسلحه سواره نیاورد و شمشیرها در غلاف باشد و جز این حال وارد مکه نشود.
  4. هر کس از قریش بدون اجازه سرپرست خویش نزد محمد آید- هر چند بر دین محمد باشد- او را بازگرداند.
  5. هر کس از پیروان محمد نزد قریش آید، او را بازنگردانند.
  6. بین آنان و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله راستی و وفاداری است.
  7. و نه دزدی باید در کار باشد و نه خیانت.
  8. هر کس بخواهد به محمد بپیوندد و به عهد او در آید، چنان کند و هر کس بخواهد به قریش پیوندد و به پیمان آنان در آید، چنان کند.

برخی منابع، موارد زیر را به توافقات رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و فرستاده قریش افزوده‌اند:

  1. هر کس از یاران محمد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به قصد گزاردن حج یا عمره و یا تجارت به مکه آید، جام و مالش در امان باشد.
  2. و هر کس از قریش برای تجارت و سفر به شام یا مصر از مدینه گذر کند، جان و مال وی در امان باشد.
  3. سال آینده، قریش سه روز مکه را برای رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله خالی کنند و همه قریش از آن خارج شوند مگر یک مرد که او را همراه محمد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و یارانش در مکه باقی می‌گذارند.
  4. نباید احدی از اهالی مکه را با خود ببرد؛ اگر چه او بخواهد از محمد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله پیروی کند.
  5. احدی از یاران خود را اگر بخواهد در مکه مقیم شود، باز ندارد.
  6. اسلام در مکه آشکار باشد، هیچ کس به موجب دین خود نه مجبور شود و نه شکنجه و نه سرزنش. (7)

آن گاه عهدنامه‌ای نوشتند و طرفین امضا کردند و نام گروهی از حاضران به عنوان شاهد مثبت شد.

بنی خزاعه به پا خاستند وگفتند: ما در عقد و پیمان محمد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله پیوستیم.

بنی بکر پیش آمدند و اعلام کردند: ما در عهد و پیمان قریش هستیم.

مسلمانان از این شرایط ناخشنود شدند و خشم خود را از آن بیان داشتند اما سهیل بن عمرو جز این نپذیرفت.

گویند: چون صلح کردند و فقط نوشتن صلح نامه باقی مانده بود، عمر بن خطاب پیش رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از جای برجست و گفت:

ای رسول خدا! مگر ما بر حق و آنان بر باطل نیستند؟

فرمود: بلی.

گفت: مگر کشته‌های ما در بهشت و کشته‌های آنان در جهنم نیستند؟

فرمود: بلی

گفت: پس چرا در دین مان کوتاهی می‌کنیم (امتیاز می‌دهیم) و بر می‌گردیم در حالی که خداوند بین ما و آنان حکم نکرده است؟

و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: من بنده و فرستاده خدایم و با او مخالفت نمی‌کنم و او هرگز مرا تباه نخواهد کرد و او یاور من است.

گفت: مگر در حقیقت نگفتی که به زودی وارد خانه خدا می‌شویم و طواف می‌کنیم؟!

فرمود: بلی، آیا به تو خبر دادم که همین امسال وارد خانه خواهی شد؟

گفت: نه

فرمود: پس بدان که به خانه می‌آیی و طواف می‌کنی.

عمر خشمگین و بی‌صبرانه نزد ابوبکر رفت و گفت: ای ابوبکر؛ مگر او واقعاً پیامبر خدا نیست؟

گفت: چرا!

گفت: مگر ما بر حق و آنان باطل نیستند؟ مگر کشته‌های ما در بهشت و کشته‌های آنان در آتش (جهنم) نیستند؟

گفت: چرا!

گفت: پس چرا در دینمان پستی می‌کنیم (و امتیاز می‌دهیم) و باز می‌گردیم در حالی که خداوند بین ما و آنان حکم نکرده است؟

گفت: ای مرد؛ او رسول خداست و پروردگارش را نافرمانی نمی‌کند و خدا او را یاری می‌کند. پس از او پیروی کن (و به رکابش چنگ زن) تا اینکه بمیری. به خدا سوگند؛ او برحق است. در لفظ دیگری: او رسول خداست.

عمر گفت: من هم گواهی می‌دهم که او رسول خداست. مگر به ما نمی‌گفت به زودی وارد خانه می‌شویم و به دور آن طواف می‌کنیم؟

گفت: چرا! مگر به تو گفت که امسال وارد خانه می‌شوی؟

گفت: نه

گفت: پس به خانه می‌آیی و به دور آن طواف می‌کنی.

عمر از این شروط درس بزرگی گرفت.

  • متن صلح نامه

اختلاف‌هایی در متون مختلف صلح نامه حدیبیه دیده می‌شود.

از جمله: ده سال جنگ نباشد، یا چهار سال یا سه سال یا دو سال .

اقوالی در این باره وجود دارد. شاید منشأ این اختلاف‌ها، حفظ بد ناقل یا نقل به معنای برخی راویان یا بنا به دلایل دیگر بوده است.

  • صلح حدیبیه و زنان

در متون تاریخی و حدیثی آمده است که پس از صلح حدیبیه؛ شماری از زنان از مکه به مدینه مهاجرت کردند و قریش را پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله خواست تا آنان را بازگرداند؛ اما حضرت این درخواست قریش را رد و اعلام کرد: مفاد صلح حدیبیه، شامل زنان نمی‌شود. برخی منابع بیان می‌کند که عبارت موجود در توافق‌نامه می‌گوید:

سهیل گفت: به این شرط که (مردی) به سوی تو نیاید و گرچه بر دین تو باشد، مگر اینکه او را به ما بازگردانی؛ و اگر یکی از کسانی که با تو هستند؛ نرد ما بیاید، ما او را به تو بازنگردانیم.

بنابراین ادعای برخی نادرست است که می‌گویند: آیاتی در جواز نقض عهد درباره بازگرداندن زنان فرود آمد.

علاوه بر این، اگر چنین ادعایی درست بود، می‌بایست قریش آن را دستاویزی برای انتقاد و حمله به آیین اسلام قرار می‌دادند، وانگهی مادامی که قرآن را به رسمیت نشناخته و آن را وحی الهی نمی‌دانستند، هرگز چنین عذری را در بازنگرداندن زنان مبنی بر نقض قرآن نمی‌پذیرفتند. (8)

  • خروج مسلمانان از احرام عمره‏

قمى در تفسير خود از امام صادق عليه‌السّلام آورده است كه فرمود: رسول الله صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به اصحابش دستور داد كه شترهاى خود را قربانى كنيد و سرهاى خود را بتراشيد. آنها از اين كار امتناع كردند و گفتند:

چگونه قربانى كنيم و سرهاى خود را بتراشيم در حالى كه كعبه را طواف نكرده‏ايم و سعى بين صفا و مروه را به جاى نياورده‏ايم؟!

رسول الله صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از اين رفتار اصحابش غمگين شد و نزد امّ سلمه از اصحابش گلايه كرد.

ام سلمه گفت: اى رسول خدا، خودت قربانى كن و سرت را بتراش.

رسول الله صلى‌الله‌عليه‌و‌آله قربانى كرد و سرش را تراشيد، به دنبال وى اصحاب آن حضرت نيز با يقين و شك و دودلى قربانى‏ها را انجام دادند.

  • در راه بازگشت‏

نقل كرده‏اند كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بيش از ده روز در حديبيه ماند و سپس به سوى مدينه بازگشت.

پس از آن كه به تنعيم‏، رسيدند، بعضى از اصحاب آن حضرت صلى‌الله‌عليه‌و‌آله كه پذيرش صلح را منكر شده بودند، نزد آن حضرت صلى‌الله‌عليه‌و‌آله آمدند و عذر خواهى و اظهار ندامت کردند و از ايشان خواستند كه براى آنها طلب استغفار كند … پس از آن (اوايل سوره فتح) نازل شد: «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً» ما براى تو فتحى آشكار كرديم.

  • تردید در قربانی

می‌گویند: چون پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از صلح نامه فراغت یافت و سهیل بن عمرو و یارانش رفتند، به اصحاب خود فرمود: برخیزید قربانی‌های خود را بکشید و سرهایتان را بتراشید! ولی هیچ کس فرمان را اجابت نکرد. پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله این دستور را سه مرتبه تکرار فرمود ولی حتی یک نفر هم دستور را اجرا نکرد. پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به خیمه ام سلمه همسر خود که در این سفر همراهش بود، برگشت و در حالی که سخت خشمگین بود، دراز کشید. ام سلمه چند بار گفت: ای رسول خدا؛ تو را چه می‌شود؟ چرا پاسخ مرا نمی‌دهی؟ فرمود: جای شگفتی است! من چند بار به مردم گفتم قربانی‌های خود را بکشید و سرهایتان را بتراشید و از احرام خارج شوید، ولی هیچ کس از ایشان اطاعت نکرد و پاسخ هم نداد، در حالی که گفتار مرا می‌شنیدند و به صورتم نگاه می‌کردند.

ام سلمه گوید: گفتم: ای رسول خدا؛ برخیز و خودت قربانیت را بکش، بدون شک مردم از شما پیروی خواهند کرد.

گوید: پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله جامه خود را از زیر بغل راست خود رد کرد و به شانه چپ پیچید و کاردی به دست گرفت و قربانی‌های خود را هی کرد. گویی هم اکنون دارم می‌بینم که با کارد، آهنگ ضربه زدن به گلوگاه شتران را کرده و صدای خویش را بلند کرده و می‌گوید: بسم الله و الله اکبر. چون مردم آن حضرت را به این حال دیدند، برای قربانی کردن هجوم آوردند و چنان ازدحامی کردند که ترسیدم بعضی‌ها باعث زحمت بعضی دیگر شوند. (9)

  • شک عمر در نبوت

الف) درحدیبیه

برخی از حدود اعتراض در گذشته به شک در نبوت هم رسیده بودند؛ چنان که مورخان از عمر نقل می‌کنند: در حدیبیه گرفتار شک و تردید در نبوت شدم و چنان سخن گفتم که از آن می‌ترسم و به کفاره آنچه که در آن روز کردم، صدقه می‌دهم و نماز می‌خوانم.

و گفت: اگر چهل مرد همراه داشتم با او مخالفت می‌کردم. در برخی روایات آمده است: اگر صد مرد پیدا می‌کردم.

یا گفت: اگر اعوانی پیدا می‌کردم، در نوشتن صلح با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مخالفت می‌کردم.

گفته‌اند: عموم اصحاب با پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مخالفت کردند و مخالفت عمر از همه شدیدتر بود. عمر هنگام خلافت خود این داستان را گفت و اظهار داشت: چنان شک و تردیدی برایم حاصل شد که از آغاز مسلمانی خود تا آن روز گرفتارش نشده بودم و اگر در آن روز پیروانی می‌یافتم که به آن واسطه از مسلمانی دست بر می‌داشتند، من هم دست بر می‌داشتم. در پی سخنان عمر سر و صدا و غوغا شد و صداها به هوا خاست؛ و مجادله آنان به درازا کشید و به روی هم شمشیر کشیدند و نزدیک بود فتنه‌ای به وقوع پیوندد و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله آنان را ساکت می‌کرد و به آرامش می‌خواند.

برخی کوشیده‌اند این را دلیل صلاح این قوم و نشان اخلاص آنان در قبال دین و غیرت اینان بر مسلمانی بدانند و ادعا کنند که این دسته از اصحاب، چنین صلحی را پستی و موجب ننگ و عار می‌پنداشتند؛ از این رو طاقت نیاوردند و چنان واکنش نشان دادند.

اما واقعیت این است که:

  1. آن که به نبوت و رسالت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله ایمان آورده باید که او را در همه اقوال و افعال تأیید کند و معتقد باشد که بدون رضای خداوند متعال، هیچ کاری انجام نمی‌دهد و خداوند نیز برای بنده مؤمن خود خواری و ذلت نمی‌خواهد بلکه او را عزیز و قوی می‌طلبد، چنان که عزت را جز برای اهل ایمان نمی‌داند:

«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَاكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ؛ (10)

و [لى‏] عزّت از آنِ خدا و از آنِ پيامبر او و از آنِ مؤمنان است ليكن اين دورويان نمى‏دانند».

از امام صادق علیه‌السلام مروی است:

«خداوند سبحان و متعال همه چیز را به مؤمن تفویض کرده جز اینکه خویش را خوار و ذلیل سازد».

با این حال، آیا می‌توان گفت: پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به ذلت اهل ایمان رضایت داد و در کاردین خود، کوتاه آمد.

آیا ایمان چنین گوینده‌ای تام و تمام است و او عارف به حدود ایمان و آگاه از حقایق و دقائق آن؟!

  1. امکان ندارد که رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در دین کوتاه بیاید و امتیاز دهد… اگر او در نیافت که آنچه انجام می‌دهد، امتیازدهی از دین است اما اصحاب دریافتند که امتیاز دهی است، در این صورت آنان به مقام نبوت شایسته‌ترند!!

کار وقتی مشکل‌تر شد که وی پس از توضیح و تنبیه شدید هنوز هم بر موضع خود اصرار داشت…

  1. پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله صراحتاً به عمر گفت که فرمان خداوند متعال را اجرا می‌کند و اگر خلاف آن انجام دهد، عصیان حضرت حق کرده است، آنجا که به وی فرمود: هرگز در مقابل فرمان پروردگار عصیان نخواهم کرد.

در متن دیگری: با فرمان خدا مخالفت نمی‌کنیم و او ما را هرگز ضایع نمی‌کند. پس چرا همچنان اصرار دارد؟! آیا، العیاذ بالله، پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله را متهم می‌کند که به خداوند دروغ می‌بندد یا در فهم مراد خداوند از اوامر و نواهی، دچار اشتباه می‌شود؟!

شگفت‌تر اینکه نزد ابوبکر می‌رود و همین پرسش‌ها را از او می‌پرسد. آیا پسر ابوقحافه، از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله راستگوتر بود یا عارف‌تر؟!

  1. ممکن است برخی مردمان ساده لوح بودند که تحت تأثیر حمیت و عصبیت قرار می‌گرفتند و از شعارها متأثر شده ثبات فکری و عقیدتی خود را از دست می‌دادند و دچار شبهه و تردید می‌شدند.

آنان در چنین روحیه حماسی معذورند و چنین اعتراضاتی از آنان بخشیده می‌شود. چون از نیت پاک وخالصی برخوردارند.

اما آنجا که پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله تبیین و به صراحت به آنان یاد‌آور می‌شود که متوجه همه جهات هست و آنچه انجام می‌دهد، خواسته خداوند متعال از او است، در این صورت تداوم و استمرار اعتراض، حتی از چنین کسانی هم قابل قبول نیست تا چه رسد از افراد با سابقه و زیرکی همچون عمر.

  1. رسوا تر اینکه کار به جایی می‌رسد که آمادگی خود را برای رهبری جنبش ضد پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله اعلام می‌کنند که اگر صد نفر و به قولی چهل مرد بیابد، جنبشی به راه می‌اندازد!
  2. این جرئت و جسارت صحابه در قبال پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله چه معنا می‌دهد؟!

چرا آشوب و هیاهو، چرا سرو صدا و غوغا؟!

چرا فریادهای خود را در مقابل پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله چنان به هوا بلند می‌کنند که با هم فریاد می‌زنند و دعوا می‌کنند؟!

چرا از خداوند و رسول پیشی می‌گیرند؟!

چرا وقتی پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله آنان را به سکوت و آرامش می‌خواند، نمی‌پذیرند؟

مگر خداوند نفرموده است:

«يَأَيهَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ بَينَ يَدَىِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ  وَ اتَّقُواْ اللَّهَ  إِنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ». (11)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، در برابر خدا و پيامبرش [در هيچ كارى‏] پيشى مجوييد و از خدا پروا بداريد كه خدا شنواى داناست.

«يَأَيهَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرْفَعُواْ أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبىِّ وَ لَا تجْهَرُواْ لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ؛ (12)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مبرید، و هم چنان كه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى‏گوييد با او به صداى بلند سخن مگوييد، مبادا بى‏آنكه بدانيد كرده‏هايتان تباه شود».

«يَأَيهَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلىِ الْأَمْرِ مِنكمْ  فَإِن تَنَازَعْتُمْ فىِ شىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلىَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ  ذَالِكَ خَيرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً؛ (13)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد پس هر گاه در امرى [دينى‏] اختلاف نظر يافتيد، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به [كتاب‏] خدا و [سنت‏] پيامبر [او] عرضه بداريد، اين بهتر و نيك‏فرجام‏تر است».

«وَ مَا ءَاتَئكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَئكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛ (14)

و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت، بازايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت‏كيفر است».

پس چرا به فرمان حضرت گردن نمی‌نهند و دست از اعتراض برنمی‌دارند؟!

  1. اگر معترض را معذور داریم که حمیتش به جوش آمده و عزتش او را در پی خود کشیدو وادار ساخت تا چنین موضع حماسی کوبنده‌ای در مقابل تصمیم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بگیرد؛ اما چگونه و چرا کسی را معذور داریم که آشکارا اعلام کرد در دین خود و نبوت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله شک کرده است؟!

اگر واقعاً چنین شکی به وقوع پیوسته است حال چگونه مطمئن باشیم که یقین به وی بازگشته است؟! و در زمزه مؤمنان یا مسلمانان وارد شده است؟! اگراین یقین حاصل آمده است از کجا مطمئن باشیم که امور دیگری ان را نقص نکرده و دوباره مشکل به جای خود برنگشته است؟!

خصوصاً با این تصریح که شک وی در حدیبیه از وقتی مسلمان شده بود، نظیر نداشت. او خود می‌گفت: هرگز در پیامبری محمد شک نکردم جز در روز حدیبیه، چنان شک و تردیدی برایم حاصل شد که از آغاز مسلمانی خود تا به آن روز دچارش نگشته بودم و اگر در آن روز پیروانی می‌یافتم که به سبب صلح از جرگه مسلمانان خارج می‌شدم.

 این سخن بسیارخطرناک است؛ زیرا دلالت دارد که در طول زندگی رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به دفعات فراوان دچار تردید در دین شده است …

شاید پس از حدیبیه هم این شک و تردیدها به سراغش آمده است؛ اما نمی‌دانیم آیا همه از وی زدوده شد یا همچنان باقی ماند؟! پاسخ این پرسش هم برای ما نا معلوم است که چرا از میان آن همه صحابی فقط وی به این سادگی دچار شک و تردید می‌شد؟! مگر اینکه گفته شود: دیگران هم دچار شک می‌شدند؛ اما شجاعت نداشتند به صراحت اظهار کنند.

همچنین نمی‌دانیم آیا شکست و تردید‌های وی فقط به دوره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله محدود می‌شد یا پس از رحلت آن حضرت هم تا زنده بود، سرانجام آن چه بود؟! چه تضمینی وجود دارد که این تردیدها تا پایان عمر با او نبوده است؟!

چگونه می‌توان این مرد را با فردی مقایسه کرد که همچون کوه راسخ و استوار بود و چنان در کار دین و پروردگارش یقین و قطع داشت که می‌گفت: «لَوْ كُشِفَ لِيَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِينا». (15)

یا فرمود: از وقتی حق را دیدم در آن تردید نکردم.

همه آنچه از داد و فریاد و آشوب و غوغا، به وقوع پیوست و کارها را به فتنه کشاند، به ما کمک می‌کند که انگیزه حقیقی در بیعت رضوان را هر چه بهتر بفهمیم. (16)

ب) تداوم تردید های عمر

  1. تا طایف

عبد الرحمن سیابه و اجلح (هر دو) از جابر بن عبدالله انصاری نقل می‌کنند: در آن روز که رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در طایف با علی علیه‌السلام خلوت کرد، عمر بن خطاب پیش آمده گفت: آیا با علی علیه‌السلام به تنهایی راز می‌گویی و با او خلوت می‌کنی و راز خودت را به ما نمی‌گویی؟

فرمود: ای عمر؛ من با او راز نمی‌گفتم بلکه خدا راز گویی با او داشت.

عمر رو گردانده و گفت: این سخن نیز مانند آن سخنی است که پیش از حدیبیه به ما گفتی که: «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ ءَامِنِين؛ (17)

شما بدون شک، به خواست خدا با خاطری آسوده در مسجد الحرام در خواهید آمد».

در صورتی که ما دیدیم که داخل مسجد الحرام نشدیم (و به واسطه آن صلحی که در حدیبیه انجام شد) مشرکین ما را از رفتن بدانجا جلوگیری کردند.

پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله با ندای بلند و به او فرمود: من به شما نگفتم در همان سال داخل مسجد الحرام می‌شوید.

چنین برداشت می‌شود که:

  1. هنوز عمر قضیه حدیبیه را در دل دارد و آن را چونان موضوعی قابل مأخذه از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله می‌داند…؛ چنان که سایر امور را با آن مقایسه می‌کند.
  2. در این کلام وی، اتهام پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به دروغ و تدلیس بر ضد او و مسلمانان نهفته است!
  3. پاسخ پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به عمر: «به شما نگفتم که در همان سال وارد مسجد الحرام می‌شوید…» برای نخستین بار نبود که به گوش پسر خطاب می‌رسید؛ زیرا این سخن را در حدیبیه هم به وی گفته بود.
  4. پیش از این، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در عمره قضا؛ عمر را احضار کرد؛ و به او تبیین کرد که وارد مکه شده‌اند و آنچه در عمره قضا در جریان است، تصدیق خبری است که در حدیبیه به آنان داده بود که وارد مسجد الحرام می‌شوند.
  5. تا حجه الوداع

به نظر می‌رسد که تردیدهای عمر تا سال فتح مکه هم تداوم داشت و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله همچنان تلاش می‌کرد آن را از بین ببرد. ما نمی‌دانیم آیا از بین رفت یا همچنان در دل وی ماند؟!

روایت است که وقتی در فتح مکه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله کلید کعبه را گرفت، فرمود:

عمر بن خطاب را برایم بخوانید. سپس فرمود: این همان چیزی است که به شما گفته بودم. بلکه باید گفت: تردید‌های عمر تا حجه الوداع هم تداوم داشت، چنان که گفته‌اند:

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در حجه الوداع درعرفه ایستاد و فرمود:

ای عمر؛ این همان است که به شما گفتم، من رسول خدا هستم. به خدای یکتا قسم؛ در اسلام، فتحی عظیم‌تر از صلح حدیبیه نبود.

آیا عمر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله را تصدیق کرد؟! آیا از موضع و تردید‌های قبلی خود دست برداشت؟!

پاسخ منفی است.

عمر به درجه‌ای از یقین رسیده بود؛ اما در جهت عکس، چرا که در بستر بیماری رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله علیه حضرت حکم کرد که هذیان می‌گوید یا درد بر او غالب آمده است یا درد او شدت گرفته است. هر سه این تعبیر در روایات آمده است.

اما اگر به این روایت تمسک جوییم که می‌گوید: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: او را چه شده است که هذیان میگویم، از وی بپرسید؛ شاید بتوان فهمید که هنوز هم بر شک خود باقی بود. خداوند یکتا از حقایق آگاه است. (18)

  • نتایج و آثار صلح حدیبیه

آیات سوره مبارکه فتح، سخنان صریح رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و مفاد صلح نامه حدیبیه آشکار ساخت که اسلام در حدیبیه دستاوردهای مهمی کسب کرد و اهداف اساسی و مهمی را تحقق بخشید. در اینجا به اشاره‌ای گذرا به برخی موارد بسنده می‌شود:

الف) سوره فتح، ماجرای حدیبیه را یک فتح آشکار خوانده است.

ب) قرآن این فتح را به خدای سبحان نسبت می‌دهد. بدین معنی که خداوند متعال زمینه فتح را مهیا کرد. بررسی سیر حوادث آشکار می‌سازد که اگر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به تمایل و علاقه یارانش پاسخ می‌داد، به این فتح بزرگ دست نمی‌یافت، فتحی که موجب شد همه منطقه بدون جنگ وارد اسلام شوند و ظلم و بیداد قریش و عدالت و تجاوزگری، در عین حال ضعف و ناتوانی آن و در مقابل آسانی‌گیری و سماجت اسلام و مقاصد و اهداف ارجمند و مرکزیت قدرت آن را نمایان ساخت.

ج) آیات سوره فتح توضیح می‌دهد که یکی از دستاوردهای صلح حدیبیه آن بود که خداوند متعال کارها را در مسیری قرار داد که قریش را به اتخاذ موضعی وادار کرد که می‌توانست همه پندارهای باطل آنان را درباره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بی‌اعتبار سازد. این صلح نشان داد که پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله نه برای بریدن پیوندهای خویشاوندی تلاش می‌کرد و نه در پی‌عدوان و تجاوزگری بود؛ بلکه از همه می‌خواست از ستمگری دست بردارند و خود پیوند‌های رحمی را گرامی می‌داشت، مهربان، اهل رحمت و رضایت بود. حتی بدترین دشمنان خود را عفو می‌کرد و از خطاهای آنان می‌گذشت.

د) دقت در مفاد صلح نامه و شرایطی که در سند صلح حدیبیه آمده است، بسیاری از دستاورد‌های ارزشمند آن را آشکار می‌سازد. از جمله می‌توان به نمونه‌های زیر اشاره کرد:

  1. فراهم سازی فرصت برای بسیاری از مشرکان و مسلمانان برای تلاقی در مکه، مدینه و هر جای دیگر و طرح مسائل فی ‌مابین؛ چنان که بسیاری از دوستان، خانواده‌ها و خویشاوندان با هم دیدار کردند و بر مبنای محبت، اخلاص و صداقت از هرگونه نصیحت و خیرخواهی کوتاهی نکردند. در نتیجه بسیاری از ابهام‌هایی که درباره حقایق اسلام در میان مشرکان وجود داشت، بسی روشن شد و اهداف حقیقی مسلمانان را به آنان تفهیم کرد. همین امر زمینه را برای ورود بسیاری از آنان به آیین مسلمانی همواره ساخت و دست کم از شدن دشمنی آنان کاست و تا حدود زیادی به تنش‌زدایی در روابط و مناسبات مکه و مدینه مدد رساند.
  2. بسیاری از مشرکان، از نزدیک شاهد احوال و چه بسا برخی معجزات پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بودند و سیر نیکو و روش ستوده و اخلاق کریمه حضرت را با چشم خود آشکارا دیدند و چگونگی تعامل وی با قضایا و حوادث را تا حدود زیادی شناختند. آنان به خوبی دریافتند که هدف پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله سلطه‌جویی بر دیگران و امتیازخواهی از آنان نیست؛ بلکه در پی تحقق هر چه بیشتر رفعت، شوکت، کرامت و عزت آنان است. این مسئله‌ای بود که هرگز در میان زعمای دنیاخواه و سلطه‌جوی خود نه دیده و نه شنیده بودند. بنابراین باید دل‌های آنان به ایمان گرایش یابد و خلقی مسلمان شوند و شماری به آن تمایل پیدا کنند.

این بزرگ‌ترین فتح بود که طی دو سال به اندازه همه سال‌های قبل و بلکه بیشتر از آن مسلمانان شدند.

از امام جعفر صادق علیه‌السلام روایت شده است که فرمود:

هنوز آن مدت (دو سال صلح) نگذشته بود که تقریباً اسلام بر مردم مکه چیره شد.

  1. شرایط صلح به اسلام اجازه داد به دور از هر گونه فشار حتی روانی در مکه آشکار شود. تقریباً هیچ کس مانع از مسلمان شدن دیگری نمی‌شد. هر کس می‌خواست مسلمان می‌شد و از هیچ‌گونه آزار و اذیت و ظلم و ستم، نگران نبود بلکه اطمینان داشت از هرگونه فشار روانی بر ضد خویش در امان است؛ زیرا به موجب مفاد صلح‌نامه احدی نمی‌توانست به سرزنش وی بپردازد.
  2. مسلمانان به موجب صلح حدیبیه از جانب قریش در امان قرار گرفتند. از این رو به نشر اسلام در میان سایر قبایل روی آوردند و قلمرو اسلام هر چه گسترده‌تر شد و از حالت محاصره اسلام در مدینه و مناطق اطراف به محاصره قریش در مکه و بلکه در برخی محله‌های آن بدل شد. اسلام به سرعت در مکه گسترش می‌یافت و در همه خانه‌های قبایل، تیره‌ها و شاخه‌های قریش حضور پیدا کرد.
  3. ورود رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به مکه در سال بعد و ادای مناسک عمره بدون جنگ و قتال… اعتراف رسمی قریش به قدرت اسلام بود و اینکه مسلمانان حق دارند حتی در مکه شعائر دینی خود را به پای دارند و قریش در منع آنان از این حق، ظالمانه رفتار کرده است.

همچنان که به دیگران برای تعامل با مسلمانان جرئت بیشتری می‌داد و قریش حق نداشت در این باره متعرض احدی شود یا کوچک‌ترین فشاری علیه آنان اعمال کند.

  1. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله سپاهی آماده و قدرتمند داشت که برای هرگونه قربانی و جانفشانی در راه خدا آماده بودند.

با این حال از کامل کردن عمره خود صرف‌نظر کرد و در همان‌جا که بود قربانی کرد و از احرام بیرون آمد، با این وعده که سال آینده برای عمره و زیارت و بزرگداشت کعبه وارد مکه شود و مسلمانان و مشرکان بتوانند با خانواده‌ها و خویشاوندان خود دیدار کنند.

این اقدام می‌توانست در عمل به مردم بفهماند که شایعات قریش درباره پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مبنی بر اینکه خانه خدا را بزرگ نمی‌دارد، تعظیم نمی‌کند و در پی تباهی زندگی مردم و قطع پیوند‌های رحمی و خویشاوندی است، افترای محض و به دور از حقیقت است و شواهد خلاف آن را ثابت می‌کند.

  1. قریش به چشم خود دید که اندکی بعد از صلح حدیبیه شماری از پادشاهان عرب و عجم خواهان روابط مودت‌آمیز با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله شدند و «باذان ساسانی» کارگزار خسرو پرویز در یمن به اسلام گرایید و شماری دیگر از ملوک عرب و عجم مسلمان شدند و برخی پادشاهان مثل مقوقس، نجاشی و دیگران هدایایی برای رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرستادند.
  2. نتایج این صلح از همان لحظه امضای صلح نامه آشکار شد. آن گاه که به موجب این ماده که می‌گوید:

هرکس می‌خواهد به محمد پیوندد و به پیمان او در آید، چنان کند و هر کس می‌خواهد به قریش پیوندد و پیمان او در آید، چنان کند؛

افراد قبیله خزاعه به پا خاستند و گفتند: «ما به محمد پیوستیم و هم پیمان او هستیم» و کسان قبیله بکر به پا خاستند و گفتند: « ما در پیوند و پیمان قریش هستیم».

  1. آن گاه که خیال مسلمانان از ناحیه قریش راحت شد، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به پادشاهان و ملوک پیرامون نامه نوشت و خسرو پرویز، قیصر، مقومس و دیگران را به اسلام دعوت کرد. ارسال دعوت‌نامه‌ها پس از صلح حدیبیه، در سال ششم یا هفتم هجرت بود. این کار به ملت‌ها فرصت می‌داد تا به اخبار بعثت گوش دهند و به پیام دعوت او توجه کنند. از سوی دیگر، این کار می‌توانست هیبت حضرت را در منطقه هر چه بیشتر تقویت و تثبیت کند.
  2. در سایه صلح حدیبیه، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به سراغ یهودیان خیبر رفت که همراه با اسلام و مسلمانان اعلام جنگ می‌کردند و با دشمنان پیمان می‌بستند و علیه حکومت مدینه توطئه و دیگران را به ضد آن تشویق می‌کردند و اگر فرصت می‌یافتند و شرایط به آنان امکان می‌داد، مشکلات فراوان و بزرگی برای مسلمانان به وجود می‌آوردند.
  3. لشکرکشی بزرگ به منطقه خارج از حوزه مسلمانی بود و آنجا که پیغمبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله سه هزار نیروی رزمنده را به موته فرستاد و آنان بزرگ‌ترین قهرمانی‌ها را در مقابل ده‌ها هزار نیروی دشمن از خود نشان دادند. این غزوه توجه دقیقی از دلاوری مسلمانان به بیزانس داد و به امپراتوری روم فهماند که آنان به سوی تغییر و تحولات بزرگ در حرکت هستند و چه بسا بزرگ‌ترین تأثیر را بر آینده زندگی سیاسی، دینی و اجتماعی رومیان خواهد داشت.
  4. قریش مجبور شد به قدرت و قوت مسلمانان اعتراف کند و بپذیرد که این قدرت با آنان در یک سطح برابر و مساوی قرار داد و حضور آن واقعی و غیر قابل انکار است و باید با آن تعامل عادلانه و هم سطحی داشت. اگر قریش چنین دیدگاهی درباره مسلمانان نداشت، هرگز با پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله صلح نمی‌کرد.
  5. شگفت‌انگیز است که اندکی بعد، قریش با تقدیم در خواست و اعزام میانجی از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله خواست همان شرطی را که برای خودش پیروزی می‌دانست و مسلمانان، عقب‌نشینی و کوتاه آمدن از دین خود می‌شمردند، حذف کند و نادیده انگارد، این شرط می‌گفت:

هر کس از قریش، بی‌اجازه سرپرست خویش، نزد محمد آید، وی او را به قریش باز گرداند؛ ولی هر یک از همراهان محمد که نزد قریش رود، او را به محمد بازنگرداند.

قریشیان ابوسفیان را نزد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرستادند تا از او بخواهند که ابوجندل را نزد خویش فراخواند و هرکس از آنان نزد پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بیاید، همان جا بماند و حضرت او را به قریش بازنگرداند. (19)

——————————–

1- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 579؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 309؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 71- 61؛ المغازى، ج 2، ص 592 و قريشٌ قومٌ قد اضرّتْ بهم الحرب ونَهَكَتْهم.

2- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 588؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: المغازى، ج 2، ص 607- 606؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 77.

3- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 5، ص 438.

4- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 5، ص 439.

5- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 5، ص 446.

6- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 5، ص 447.

7- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 5، ص 535؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج2، ص 45؛ بحار الانوار، ج20، ص 362.

8- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 5، ص 559.

9- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 5، ص 563.

10- سوره منافقون، آیه 8.

11- سوره حجرات، آیه 1.

12- سوره حجرات، آیه 2.

13- سوره نساء، آیه 59.

14- سوره حشر، آیه 7.

15- الروضة في فضائل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهما السلام (لابن شاذان القمي)، ص 235.

16- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 5، ص 572.

17- سوره فتح، آیه 27.

18- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 5، ص 574.

19- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 5، ص 586 ؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: مکاتیب الرسول صلى‌الله‌عليه‌و‌آله، ج 1، ص 113؛ الطبقات الکبری، ج 1، ص 258- 259؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص80؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 288؛ تاریخ ابوالفداء، ج 1، ص 148.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا