• نبرد احزاب‏

قريش برای جبران شکست بدر و همچنین يكسره كردن كار اسلام، تلاش جدى خود را آغاز كرد. اين تنها قريش نبود كه خواستار از بين رفتن اسلام بود بلكه قبايل ديگرى نيز در اين مدت دريافته بودند؛ كه اسلام به صورت يك تهديد جدى براى آنان در آمده است. يهوديان هم به دليل‏ رخدادهاى مربوط به بنى قينقاع و بنى النضير و نيز كشته شدن برخى از سرانشان همچون كعب بن اشرف، كينه شديدى از اسلام به دل داشتند. بنابراين همگى احزاب يكپارچه مصمم شدند تا طى يك بسيج عمومى بر مدينه، شهرى كه تمامى جمعيت آن از مرد و زن، كوچك و بزرگ در حدود ده هزار نفر بود يورش برند و اسلام را از ميان بردارند. افزايش شمار مشركان در احزاب، در قياس با احد به بيش از سه برابر، نشان از جديت آنها در اين جنگ بود؛ به احتمال قوى هيچ گاه جزيرة العرب، در آن روزگار، در جنگ‌هاى بين القبايلى خود، شاهد بسيج شدن اين تعداد نبوده است. (1)

سيره نويسان مسبب اصلى جنگ احزاب را يهوديان دانسته‏اند. در اصل، پس از واقعه بنى النضير سران آن طايفه كه به خيبر رفته بودند، به سراغ قريش آمده و از آنان خواستند تا براى به زانو در آوردن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بايكديگر متحد شوند و به جنگ مدينه بروند. قريش نيز با آنه در مكه بود، تمايل جدى به اين اتفاق و اتحاد داشت. بنابراین ابوسفيان در پاسخ يهوديان گفت: بهترين افراد براى ما كسانى هستند كه در دشمنى با محمد ما را يارى دهند.

گفته‏اند كه قريش با ديدن سران يهودى، بر آن شد تا درباره درستى دين خود و لااقل برترى آن بر دين اسلام، از يهوديان پرسش كند. اعراب، يهوديان را به عنوان «اهل العلم و الكتاب الأوّل» مى‏ناميدند. سؤال اين بود آيا دين ما (قريش) كه خانه خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله را ساخته، حاجيان را سيراب كرده و عبادت بتان را مى‏كنيم بهتر است يا دين محمد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله؟ پاسخ يهوديان فرصت طلب آن بود كه البته دين شمابهتراست؛ زيرا اين خانه را بزرگ مى‏داريد، سقايت حجّاج مى‏كنيد، شتران را ذبح می‌كنيد (به قصد اطعام) و بر دين پدران خويش هستيد.

يهوديان به تحريك قريش بسنده نكردند بلكه قبايلى چون بنى سُلَيْم و غطفان را كه پيشينه دشمنى با اسلام داشتند به همراهى فرا خواندند. يهوديان قول دادند تا در برابر كمك غَطَفان نصف حاصل خرماى خيبر (و در نقلى تمام حاصل يك سال آن را) به آنان بدهند.  قريش نيز هم‌پيمانان خود را به كمك طلبيده و مجموعه قريش ، يك سپاه چهار هزار نفرى با سيصد اسب را تشكيل دادند. از بنى سليم هفتصد نفر به فرماندهى سفيان بن عبد شمس‏، بنو فرازه همگى‏شان به رهبرى عيينة بن حصن، قبيله اشجع با چهارصد نفر، بنى مرّة با چهار صد نفر؛ و همچنين بنى اسد به فرماندهى طليحة بن خويلد مجموعاً سپاه‏ عظيمى را براى جنگ با اسلام به راه انداختند. عده كثيرى نيز از غطفان، قريش را همراهى كردند به طوري كه گفته شده است مجموع سپاه مشرك ده هزار نفر بودند. كه در قالب سه لشكر به سوى مدينه به راه افتادند.

اين بار نيز خبر آماده شدن مشركان توسط گروهى از قبيله خزاعه، كه هم‌پيمان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بودند، به مدينه رسيد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله با مسلمانان درباره جنگ با مشركان به رايزنى پرداخت.

واقدى تأكيد مى‏كند كه: «و كان رسول الله يُكثر مشاورتهم فى الحرب؛ رسول خدا رسول الله در امر جنگ فراوان مشورت مى‏كرد».

احتمال دارد بگوييم كه فقط در امر جنگ مشورت مى‏كرد. سيره نويسان از اينكه پيشنهاداتى مطرح شده است به دقت سخن نگفته‏اند؛ واقدى مى‏گويد: گروهى گفتند كه ما در ميان ثنية الوداع، جُرْف و بعاث مى‏ايستيم. اين محل تقريباً در موضعى است كه خندق در آن حدود حفر شده است. به هر روى سلمان از تجربه ايرانيان سخن گفت؛ پيشنهاد اين بود كه در موقع ترس از سواران دشمن مى‏توان خندقى حفر كرد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از اين پيشنهاد استقبال و به سرعت كار را آغاز كرد. بلاذرى مى‏افزايد كه عرب با شگرد نظامى كندن خندق آشنا نبودند. (2)

  • نقد و بررسی جنگ احزاب

باید گفت برخی از مطالبی که درباره سپاه احزاب گفته شده است، قابل مناقشه و بررسی است؛ چنان‌که شماری نیز به قدری توضیح نیاز دارد. کوشش می‌شود در اینجا نمونه‌هایی از هر دو دسته بیان شود. (3)

  • تاریخ جنگ

 مورخان در تاریخ وقوع جنگ اختلاف نظر دارند. گروهی جنگ احزاب را در سال پنجم هجری دانسته‌اند.

گروهی دیگر از مورخان و سیره‌نگاران عقیده دارند که جنگ خندق در سال چهارم هجری روی داده است.

کسانی که معتقدند جنگ خندق در سال چهارم بوده است، منظورشان این است که پس از چهار سال و پیش از رسیدن به سال پنجم روی داده است. در مقابل آنها که عقیده دارند این جنگ در سال پنجم بوده است.

  • مدت حفر خندق

مورخان می‌گویند: مسلمانان شتابان شروع به کندن خندق کردند و می‌خواستند پیش از رسیدن دشمن آن را به سامانه برسانند. آنان در مدت حفر خندق با هم اختلاف دارند؛ چنان که از شش روز تا یک ماه گفته‌اند.

  • نتایج حفر خندق

خندق نیز دستاوردهای مهمی برای مسلمانان در پی داشت. آنان خیلی زود فهمیدند که حفر خندق تدبیر خردمندانه و زیرکانه‌ای است که می‌تواند رویای فتح و ظفر را از دشمنان بگیرد و نقشه‌های تجاوزگرانه آنان را برای نابودی مسلمانان و ویرانی شهر و دیار پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و لکه‌دار کردن عزت و شوکت اسلامی نقش بر آب سازد.

مسلمانان در اثر حفر خندق با چشمان خود دیدند:

  1. چگونه دشمن نتوانست برای مدت طولانی صبر کند. علت آن دوری از مراکز امداد رسانی در زمینه‌های تدارکاتی و نیروی انسانی بود. علاوه بر این توان تدارکاتی احزاب محدود بود، زیرا ذخیره کافی آذوقه برای این همه نیرو و نیز حیوانات همراه آنان از قبیل اسب و شتر ناممکن بود.
  2. خندق توانست موجودیت و کرامت مسلمانان را حفظ کند، چنان‌که دشمن نتوانست ذره‌ای به اهداف شوم خود دست یابد و کوچک‌ترین پیروزی را بر مسلمانان کسب کند، بلکه خداوند متعال احزاب را به وسیله خندق خوار و حقیر ساخت و آنها را در حالی که دل‌هایی مالامال از خشم و غضب داشتند، وادار به فرار کرد.
  3. مسلمانان پس از خندق فرصت‌های بیشتری برای ترویج و گسترش آیین توحیدی پیدا کردند و با بهره‌برداری از این فرصت‌ها توان دفاعی و جنگی خود را هر چه بیشتر ساختند، چنان‌که این یکپارچگی و هم‌دلی گروه‌های مختلف مسلمان به بقای دین و تثبیت ارکان و پایه‌های آن مدد رساند.

  • شداید و سختی‌ها

روشن است که کندن خندق با این حجم در مورد یک شهر بزرگ خصوصاً برای مردمی که در سراسر زندگی خویش هرگز چنین کار عظیمی انجام نداده‌اند و با توجه به وسایل ابتدایی و بسیار محدود که مجبور شدند برخی را از یهودیان بنی قریضه عاریه بگیرند، کار ساده‌ای نبود. علاوه بر این مسلمانان ناچار بودند، برای تهیه ارزاق خوراکی خویش گاهی اوقات دست از کار بکشند. بنابراین طبیعی بود که مسلمانان از دو جهت در حفر خندق شداید و سختی را تحمل کنند.

الف) انجام این عمل بسیار سخت و بزرگ در فرصت بسی کوتاه و محدود که مستلزم تلاش و کوشش مضاعف بود، آن هم برای مردمی که نه تنها کارهای کوچک‌تر از این انجام نداده بودند، بلکه حتی برای یک بار هم در طول زندگی خویش با چنین موردی روبه رو نشده بودند.

ب) تنگنای مالی سخت که در فقر و ضعف و گرسنگی توأم با تلاش و کوشش مسلمانان در آن شرایط دشوار نمود پیدا کرده بود.

  • کرامات و معجزات در خندق

مسلمانان در خندق با بزرگ‌ترین تهدید از جهت تعداد و زمان مواجه بودند. علاوه بر این از محاصره هم رنج می‌بردند؛ و احساس خطر آنان وقتی افزایش یافت که نشانه‌هایی از خیانت و نیرنگ کسانی نمایان شد که مسلمانان با آنها عهد و پیمان‌ها بسته بودند؛ ولی این پیمان‌ها قادر نبود کوچک‌ترین احساس امنیت و آرامش را برای مسلمین فراهم آورد. همچنان که احسان و نیکی پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و پیروان حضرت و مواضع بشر دوستانه آنان مانع از این نشده بود که دریافت کنندگان احسان، با دشمنان اسلام هم‌پیمان نشوند و پاداش احسان و نیکوکاری را با بدی پاسخ دادند.

مسلمانان دریافتند که آنان مجموعه‌ای از گرگ‌ها و درندگان وحشی و خطرناکی هستند که همه معانی و مفاهیم انسانی و حتی ارزش‌هایی که مردم عرب هم بدان افتخار می‌کنند، محروم‌ و تهی هستند.

افزون بر این باید از منافقانی یاد کرد که در میان مسلمانان حضور داشتند و در جسم و پیکره امت رخنه کرده بودند و تلاش می‌کردند اتحاد و یکپارچگی آنان را بر هم زنند و تخم شک و تردید کشنده را در دل‌ها بکارند و موجب شوند شبهات ویرانگر در آنان ریشه دواند و نفوذ کند.

از این رو کرامات و معجزات به وقوع پیوست تا چونان عَلَمی امان‌بخش برای این دل‌های ترسان و مضطرب باشد و خداوند آن را به قلوب مسلمانان پیوند زند. (4)

در اینجا به برخی از کرامات اشاره می‌شود:

الف) پیش‌گویی صادق

واقدی، مقریزی و دیگران گفته‌اند: ابی بن عباس بن سهل از قول پدر و پدر بزرگش نقل کرد که می‌گفت:

ما روز حفر خندق همراه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بودیم. آن حضرت تیشه را به دست گرفت و به سنگی زد که بانگی بلند برخاست. حضرت خندید. پرسیدند: ای رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از چه چیزی خندیدید؟

فرمود: از قومی می‌خندم که ایشان را در قید و غل از شرق می‌آورند و ایشان را به سوی بهشت می‌برند و آنان این را خوش ندارند. ظاهراً اشاره به مردم ایران است.

ب) سنگ سخت

جابر بن عبدالله انصاری گفت:

روز خندق مردم به سنگی بزرگ و سخت برخوردند و آن‌قدر با تیشه‌های خود به آن کوبیدند که تیشه‌ها شکست. آنان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله را دعوت کردند. حضرت آب طلبید و بر آن سنگ پاشید. پس به صورت ریگ و شن در آمد.

ج) مشتی خرما

گویند: دختر بشیر بن سعد، مشتی خرما برای چاشت پدر و دایی اش عبد الله بن رواحه آورد. هنگامی که دخترک در جست و جوی پدر و دایی خود بود، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله او را دید و خرما را از وی گرفت. آن‌گاه دستور داد تا پارچه‌ای پهن کردند و خرما را روی آن ریخت. سپس جعال بن سراقه را فرمود که همه اهل خندق را فرا خواند. همه گرد سفره حاضر شدند و از آن خوردند و برخاستند و هنوز آن قدر خرما بود که از طرف پارچه می‌ریخت.

درباره سلمان فارسى‏

مغازی مى‏نويسد: سلمان فارسى قوىّ و زورمند و آشناى به كندن خندق بود.

همچنين با سندى از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل كرده است كه براى سلمان مساحتى به پهنا و درازاى پنج ذرع (هر ذرعی 103 سانتی‌متر است.) در نظر گرفتند و مدت زيادى نگذشت كه او به تنهايى از حفر آن فارغ شد و در اين حال مى‏گفت: خدايا، هيچ عيش و زندگانى، همانند عيش آخرت نيست.

مسلمانان درباره او نزاع مى‏كردند و مهاجران مى‏گفتند: سلمان از ما است و انصار مى‏گفتند:

سلمان از ما است و ما نسبت به او أولى‏تر هستيم. اين خبر به اطلاع رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله رسيد و آن حضرت صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: «سلمان، يكى از ما اهل بيت است».

  • وضعيت رسول اللّه و مسلمانان‏

طبرسى مى‏نويسد: رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و مسلمانان حركت كردند و در حالى كه سه هزار نفر بودند، پشت خود را به کوه سلع كرده و در آنجا اردو زدند و با اين وضعيت، خندق را بين خود و مشركان قرار دادند و به زنان و بچه‏ها دستور دادند كه به قلعه‏ها بروند.

  • روحیه سپاه احزاب

مشرکان مدتی طولانی مسلمانان را در مدینه محاصره کردند. بی‌تردید سپاه احزاب به استناد نیروهای فراوانی که توانسته بودند، گرد آورند و از این بابت بی‌نظیر بود، مطمئن بودند که در جنگ با مسلمانان نتایج خوب و شگفت‌انگیز و حتی کوبنده‌ای به دست خواهند آورد. وقتی نیروهای سپاه شرک به مدینه رسیدند، هر چند از طرح دفاع مسلمانان غافلگیر شدند؛ اما امید خود را از دست ندادند، بلکه به تجهیز و فراهم‌سازی نیرو و امکانات بیشتر، علاقه وافر و اقدام مؤثرتری انجام دادند. بدین ترتیب که از یک سو تلاش کردند بنی قریظه را به نقض عهد وادارند و از سوی دیگر راه نفوذی بیایند تا به گونه‌ای از خندق بگذرند و از این طریق به مواجهه و مقابله کوبنده‌ای دست یابند که بدان امید خود را به مدینه رسانده بودند. طبیعی بود که سپاه احزاب به غرور و خود پسندی و استکبار و خود‌برتر‌جویی و فرح و شادمانی تظاهر کنند.

ابن شهر آشوب می‌گوید:

کفار شراب و غنا و نیرو و اسلحه داشتند. البته در آینده و پس از آنکه علی صلى‌الله‌عليه‌و‌آله عمرو بن عبدو را کشت، اوضاع تغییر کرد.

  • مسلمانان در مواجهه احزاب

قرآن هم از وضعیت عمومی مسلمانان در مقابله و مواجهه با سپاه احزاب سخن گفته است و هم از حالت منافقان و مواضع و شیوه‌های رفتاری آنان در این موقعیت حساس و سرنوشت‌ساز؛ چنان‌که وضعیت اهل ایمان و اخلاص را بیان و آنان را از دیگران متمایز کرده است. در اینجا آیاتی را می‌آوریم که از این سه گروه، سخن گفته است.

  • وضعیت عمومی:

حالتی از خوف و وحشت بر فضای عمومی مسلمانانی سیطره داشت که ایمان در جان و دل آنان استوار نشده بود؛ چنان‌که نفس‌ها به حنجره رسید و چشمان تیره و تار شد. خداوند فرمود:

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم  مَّسَّتهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُواْ حَتىَ‏ يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ مَتىَ‏ نَصْرُ اللَّهِ  أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ؛ (5)

آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى‏شويد و حال آنكه هنوز مانند آنچه بر [سرِ] پيشينيان شما آمد، بر [سرِ] شما نيامده است؟ آنان دچار سختى و زيان شدند و به [هول و] تكان درآمدند، تا جايى كه پيامبر [خدا] و كسانى كه با وى ايمان آورده بودند گفتند: «يارى خدا كى خواهد بود؟» هش دار، كه پيروزى خدا نزديك است».

با تداوم محاصره و افشای برخی مذاکرات (میان احزاب و یهود)، این خوف و وحشت فزونی گرفت. خداوند سبحان به این موضوع اشاره دارد، آنجا که فرمود:

«يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيهْمْ رِيحًا وَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا  وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا؛ إِذْ جَاءُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا؛ هُنَالِكَ ابْتُلىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُواْ زِلْزَالًا شَدِيدًا؛ (6)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، نعمت خدا را بر خود به ياد آريد، آن‌گاه كه لشكرهايى به سوى شما [در] آمدند، پس بر سر آنان تندبادى و لشكرهايى كه آنها را نمى‏ديديد فرستاديم، و خدا به آنچه مى‏كنيد همواره بيناست.

هنگامى كه از بالاى [سر] شما و از زير [پاى‏] شما آمدند، و آن‌گاه كه چشم‌ها خيره شد و جان‌ها به گلوگاه‌ها رسيد و به خدا گمان‌هايى [نابجا] مى‏برديد.

آنجا [بود كه‏] مؤمنان در آزمايش قرار گرفتند و سخت تكان خوردند».

  • یقین اهل ایمان:

گروه مومنان صابر و مجاهد، بدون ذره‌ای شک و تردید، مطمئن بودند که خداوند آنان را بر دشمنان پیروز خواهد کرد.

خداوند درباره آنان فرمود:

«وَ لَمَّا رَءَا الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُواْ هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ  وَ مَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَ تَسْلِيمًا؛ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَاهَدُواْ اللَّهَ عَلَيْهِ  فَمِنْهُم مَّن قَضىَ‏ نحَبَهُ وَ مِنهُم مَّن يَنتَظِرُ  وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلًا؛ لِّيَجْزِىَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ  إِنَّ اللَّهَ كاَنَ غَفُورًا رَّحِيمًا؛ (7)

و چون مؤمنان دسته‏هاى دشمن را ديدند، گفتند: «اين همان است كه خدا و فرستاده‏اش به ما وعده دادند و خدا و فرستاده‏اش راست گفتند»، و جز بر ايمان و فرمانبردارى آنان نيفزود. از ميان مؤمنان مردانى‏اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در [همين‏] انتظارند و [هرگز عقيده خود را] تبديل نكردند. تا خدا راستگويان را به [پاداش‏] راستى‏شان پاداش دهد، و منافقان را اگر بخواهد، عذاب كند يا بر ايشان ببخشايد كه خدا همواره آمرزنده مهربان است».

  • وضعیت منافقان:

منافقان از ابتدا در توانایی مسلمانان برای مقابله و مواجهه تردید می‌کردند.

آوردیم که در حفر خندق، نفاق خود را در همه مراحل مقابله با دشمن ادامه داشت، نمایان ساختند. خداوند سبحان در بیان وضعیت آنان فرمود:

«وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فىِ قُلُوبهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا؛

وَ إِذْ قَالَت طَّائفَةٌ مِّنهُمْ يَأَهْلَ يَثرْبَ لَا مُقَامَ لَكمْ فَارْجِعُواْ وَ يَسْتَذِنُ فَرِيقٌ مِّنهُمُ النَّبىَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِىَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا؛ وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيهْم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئلُواْ الْفِتْنَةَ لاَتَوْهَا وَ مَا تَلَبَّثُواْ بهَا إِلَّا يَسِيرًا؛ وَ لَقَدْ كاَنُواْ عَاهَدُواْ اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَ كاَنَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْولًا؛ قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذًا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا؛ قُلْ مَن ذَا الَّذِى يَعْصِمُكمُ مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِكمُ‏ رَحْمَةً وَ لَا يجَدُونَ لهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لَا نَصِيرًا؛ قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكمْ وَ الْقَائلِينَ لِاخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا  وَ لَا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلاً؛ أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ  فَإِذَا جَاءَ الخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كاَلَّذِى يُغْشىَ‏ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ  فَإِذَا ذَهَبَ الخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلىَ الخَيرْ أُوْلَئكَ لَمْ يُؤْمِنُواْ فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَ كاَنَ ذَالِكَ عَلىَ اللَّهِ يَسِيرًا؛ يحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُواْ وَ إِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّواْ لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فىِ الْأَعْرَابِ يَسَلُونَ عَنْ أَنبَائكُمْ  وَ لَوْ كَانُواْ فِيكُم مَّا قَاتَلُواْ إِلَّا قَلِيلًا؛ (8)

و هنگامى كه منافقان و كسانى كه در دل‌هايشان بيمارى است مى‏گفتند: «خدا و فرستاده‏اش جز فريب به ما وعده‏اى ندادند.» و چون گروهى از آنان گفتند: «اى مردم مدينه، ديگر شما را جاى درنگ نيست، برگرديد.» و گروهى از آنان از پيامبر اجازه مى‏خواستند و مى‏گفتند: «خانه‏هاى ما بى‏حفاظ است» و [لى خانه‏هايشان‏] بى‏حفاظ نبود، [آنان‏] جز گريز [از جهاد] چيزى نمى‏خواستند. و اگر از اطرافِ [مدينه‏] مورد هجوم واقع مى‏شدند و آن گاه آنان را به ارتداد مى‏خواندند، قطعاً آن را مى‏پذيرفتند و جز اندكى در اين [كار] درنگ نمى‏كردند

با آنكه قبلًا با خدا سخت پيمان بسته بودند كه پشت [به دشمن‏] نكنند، و پيمان خدا همواره بازخواست دارد. بگو: «اگر از مرگ يا كشته شدن بگريزيد، هرگز اين گريز براى شما سود نمى‏بخشد، و در آن صورت جز اندكى برخوردار نخواهيد شد.» بگو: «چه كسى مى‏تواند در برابر خدا از شما حمايت كند اگر او بخواهد براى شما بد بياورد يا بخواهد شما را رحمت كند؟ و غير از خدا براى خود يار و ياورى نخواهند يافت.» خداوند كارشكنان [و مانع شوندگان‏] شما و آن كسانى را كه به برادرانشان مى گفتند: «نزد ما بياييد» و جز اندكى روى به جنگ نمى‏آورند [خوب‏] مى‏شناسد. بر شما بخيلانند، و چون خطر فرا رسد آنان را مى‏بينى كه مانند كسى كه مرگ او را فرو گرفته، چشمانشان در حدقه مى‏چرخد [و] به سوى تو مى‏نگرند و چون ترس برطرف شود شما را با زبانهايى تند نيش مى‏زنند بر مال حريصند. آنان ايمان نياورده‏اند و خدا اعمالشان را تباه گردانيده، و اين [كار] همواره بر خدا آسان است. اينان [چنين‏] مى‏پندارند كه دسته‏هاى دشمن نرفته‏اند، و اگر دسته‏هاى دشمن بازآيند آرزو مى‏كنند: كاش ميان اعراب باديه‏نشين بودند و از اخبار [مربوط به‏] شما جويا مى‏شدند، و اگر در ميان شما بودند، جز اندكى جنگ نمى‏كردند».

از آیات شریفه قرآن به دست می‌آید که شایعات منافقان و مواضع آنان بر وضعیت عمومی مردم تأثیر گذاشت و در تحریک احساس ترس و وحشت آنان سهیم بود. (9)

  • فضایل موهوم:

از عایشه روایت کرده‌اند که گفت:

در خندق رخنه‌ای بود که به خاطر عجله نتوانسته بودند، آنجا را به خوبی به هم آورند. بیم آن می‌رفت که مبادا دشمن از آنجا عبور کند. از این رو پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مرتب به آنجا سرکشی می‌کرد و خودش از آن پاسداری می‌داد. یک شب که سرما موجب آزار آن حضرت شد، پیش من آمد. من او را گرم کردم. پس از اینکه گرم شد، دوباره برای حراست از همان رخنه بیرون رفت.

همچنان که پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در کنار من بود و گرم می‌شد، فرمود: ای کاش مرد نیکوکاری امشب از این رخنه ( از من یا از این موضع) پاسداری می‌کرد. در همین موقع صدای به هم خوردن اسلحه شنیده شد، پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: کیست؟ گفت: سعد بن ابی وقاصم.

فرمود: از این رخنه مواظبت کن. سپس پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله خوابید تا صدای نفس زدن او بلند شد. چه هر گاه پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به خواب می‌رفت، بلند بلند نفس می‌کشید. (10)

ما، در صحت این داستان تردید داریم و معتقدیم که هدف از نقل چنین داستانی ثبت یک فضیلت برای سعد بن ابی وقاص و دیگری برای عایشه است. آنچه موجب شک و تردید ما، در صحت این داستان می‌شود، به شرح زیر است:

– اگر در خندق رخنه‌ای وجود داشت، چرا برای ترمیم آن اقدام نکردند، به چه دلیلی آنجا را به حال خود رها کردند تا موجب ترس و وحشت مسلمانان از عبور احتمالی مشرکان از این منطقه باشد؟

در حالی که وقتی سلمان جایی در خندق دید که امکان پرش اسب از آنجا وجود داشت و عمرو بن عاص همراه حدود صد نفر سوار؛ می‌خواست از آنجا عبور کند، پس از فراری دادن دشمن توسط نگهبانان، به اسید بن حضیر گفت: دهانه خندق در اینجا تنگ است  می‌ترسیم که اسب‌های آنان از اینجا بپرند. مردم در کندن این قسمت عجله کرده بودند. در آن شب با شتاب آنجا را دوباره کنده و بر عرض آن افزودند تا به صورت خندق در آمد و از این بابت آسوده خاطر شدند. (11)

  • مبارزه عمرو با على عليه السّلام‏

پس از مجروح شدن سعد بن معاذ، روسای مشرکان تصمیم گرفتند که فردا دسته جمعی حمله کنند. این گروه در جست و جوی نقطه باریکی از خندق بر آمدند تا آنجا با اسب‌های خود به سوی پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و یاران او هجوم برند. اتفاقاً به نقطه تنگی رسیدند که مسلمانان از آن غفلت کرده بودند و هرگز به خیالشان نرسیده بود. عکرمه بن ابی جهل، نوفل بن عبد الله مخزومی، ضرار بن خطاب فهری، هبیره بن وهب و عمرو بن عبدود از خندق عبور کردند و دیگران همان سوی خندق ماندند.

مفید؛ مرداس فهری و برخی دیگر؛ حسل بن عمرو بن عبدود را از جمله کسانی خواند که از خندق عبور کردند.

قاضی نعمان گوید: پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به علی علیه‌السلام دستور داد تا با همراهی گروهی برای جلوگیری از عبور مشرکان از آن نقطه بروند و فرمود: اگر کسی با شما جنگید، او را بکشید.

علی علیه‌السلام همراه گروهی از مسلمانان رفت و تنگه را از مشرکان گرفت و به نگهبانان مسلمان سپرد. عمرو پیش رفت و چون مسلمانان را دید، با سواران همراه خود ایستاد و مبارز طلبید چنان که قاضی نعمان می‌گوید: این واقعه یک ماه پس از محاصره بود.

اقوال دیگری هم در این باره گفته‌اند. گویند: عمرو بن عبدود در جنگ بدر شرکت کرد و زخمی شد؛ اما در جنگ احد حضور نداشت. او روغن مالیدن را بر خود حرام کرده بود، مگر اینکه از محمد و یارانش انتقام بگیرد. او در آن موقع سال خورده و سن نود سالگی رسیده بود.

ما معتقدیم که در سن عمرو مبالغه ‌ند. شاید هدف آنان این بوده است که چنین وانمود سازند که در این هنگام ضعیف و ناتوان بود. که قتل وی هم چندان هم مهم نباشد. اما ترس مسلمانان که یک لشکر کامل بودند، از رویارویی وی و سخن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله درباره قاتل عمرو کید خائنان را باطل می‌کند.

گویند: عمرو تک سوار قریش بود و با هزار سوار برابری می‌کرد او از پهلوانان نامدار و شجاعان عرب بود.

امام علی علیه‌السلام فرمود:

در آن روزگار، سوار قریش و عرب، عمرو بن عبدود بود که چونان شتر مست بانگ می‌زد. عرب جز او سواری برای خود نمی‌شناخت.

  • علی جوان و دو پیر قریش

عرو بن عبدود به علی علیه‌السلام گفت: … تو نوجوانی، من دو پیر قریش را برای نبرد می‌خواستم.

در روایت ابن ابی الحدید هم آمد که عمرو گفت: در این صورت زنان قریش خواهند گفت که نوجوانی مرا فریب داد. (12)

در این باره به دو نکته توجه می‌دهیم:

الف) علی علیه‌السلام در آن هنگام بیست و هفت یا بیست و هشت سال سن داشت. هر چند به نظر ما این صحیح‌ترین و قوی‌ترین درباره عمر آن حضرت است، اما اقوال دیگری هم هست که عمر او را سال‌ها بیش از این می‌دانند. بنابراین نمی‌توان او را در جنگ خندق نوجوان خواند.

ب) در آن هنگام ابوبکر و عمر نیز پیران قریش نبودند تا چه رسد، پیش از آن. از سوی دیگر به سواری و شجاعت هم شهره نبودند تا عمر بن عبدود بخواهد با آنان هماورد کند و بدین ترتیب شهرت و آوازه خویش را بالا برد. بنابراین قتل این دو تن نمی‌توانست شوکت جنگی مسلمانان را در هم شکند و از این بابت روحیه رزمندگان مسلمان را تضعیف کند. درحالی که قتل علی علیه‌السلام پس از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در سر لوحه بر نامه‌های جنگی قریش قرار داشت؛ چه او بود که سواران قریش را در جنگ‌های بدر و احد کشته بود. (13)

از سوی دیگر، ضرار بن خطاب و خالد بن ولید هم در خندق و احد به رغم دستیابی آنها به عمر او را نکشتند، بلکه از این مواضع به دست می‌آید که نوعی اهتمام برای نجات وی نیز پیوستگی رشته‌های مودت و دوستی وجود داشته است؛ و باید گفت که اسرای قریش در بدر به واسطه میانجیگری و تلاش ابوبکر از مرگ رستند؟ (14)

و امّا بیان مختصری از روایاتی که در این خصوص آمده است:

قاضى نعمان مصرى مى‏نويسد: مشركان به كنار خندق آمده و به آن مى‏نگريستند. امّا از ورود به آن مى‏ترسيدند؛ زيرا تا آن زمان مثل آن را نديده بودند.

براى همين سواره و پياده كناره آن را طى مى‏كردند و فرياد مى‏زدند: چرا به جنگ و مبارزه نمى‏آييد؟

مسلمانان به دستور رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در جايى كه سلاح جنگ پوشيده بودند، در كنار خندق سنگر گرفته و وسايل لازم را براى پيكار آماده كرده بودند. آنها در جاهاى معيّن ايستاده و تكان نمى‏خوردند و به هيچ‌يك از مشركان جواب نداده و حرفى نمى‏زدند.

يك ماه به همين وضع گذشت و جنگى بين آنها رخ نداد، و فقط از دو طرف خندق تير و سنگ به سوى همديگر پرتاب مى‏كردند. با طولانى شدن محاصره و تمام شدن آذوقه، مشركان اجتماع كرده و به مشورت پرداختند و از ميان خود عده‏اى را انتخاب كردند كه ناگهان از خندق عبور كرده و بر رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله حمله‏ور شوند.

براى همين قهرمانان خود را برگزيدند كه شجاع‏ترين و قوى‏ترين آنها عمرو بن عبد ودّ بود و همگى به برترى او معترف بودند. او در بدر شركت كرده و زخمى شده بود؛ امّا خود را نجات داده بود. در احد شركت نكرده بود؛ بنابراین مى‏خواست كه نشان دهد او از قهرمانان قريش است و علامتى بر خود گذاشته بود تا بدان وسيله شناخته شود.

اين عده به سوى خندق آمدند و در كناره آن راه رفتند تا به قسمت باريك آن رسيدند. در آنجا ناگهان اسب‏هاى خويش را راندند و از خندق پريدند و بقيه در پشت خندق ايستادند و منتظر ماندند تا ببينند كه چه پيش مى‏آيد. مسلمانان براى اجراى دستور رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و به خاطر ترس و دلهره‏اى كه از مشاهده اين جمع زياد در آنها ايجاد شده بود، در جايگاه خويش ثابت ماندند و سنگرهاى خود را ترك نكردند.

قمى در تفسير خود مى‏نويسد: عمرو بن عبد ودّ و هبيرة بن وهب و ضرار بن خطّاب‏ به كنار خندق آمدند و ناگهان اسب‏هاى خويش راهى كردند و از خندق گذشتند. در آنجا عمرو بن عبد ودّ نيزه‏اش را بر زمين كوبيد و در اطراف آن به جولان پرداخت. از بس كه در ميان شما فرياد زدم: هل من مبارز؟ صدايم گرفت و از آنجا كه شجاعان شما ترسيده‏اند، همچنان در اينجا ايستاده‏ام و منتظر هماورد هستم. من نيز همچنان براى ورود مهلكه‏ها و سختى‏ها عجله دارم همانا شجاعت- براى يك جوانمرد- و سخاوتمندى از بهترين صفات است.

رسول الله صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: چه كسى جواب اين  پلید را مى‏دهد؟ كسى جواب آن حضرت صلى‌الله‌عليه‌و‌آله را نداد و تنها امير المؤمنين عليه‌السّلام برخاست و فرمود: من يا رسول الله.

فرمود: اى على، اين عمرو بن عبد ودّ، قهرمان يليل‏ است.

على عليه‌السّلام فرمود: من هم على بن ابى طالب هستم!

رسول الله صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: نزديك بيا. پس على به او نزديك شد و آن حضرت صلى‌الله‌عليه‌و‌آله عمامه خود را بر سرش پيچيد و شمشير ذو الفقار را به وى داد و فرمود: برو و با اين به جنگ بپرداز.

سپس دست به دعا برداشت و فرمود: خدايا او را از همه طرف حفظ كن.

برخی نوشته‌اند: نبى اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله سه بار فرمود: چه كسى به مبارزه با عمرو مى‏رود در حالى كه از سوى خدا بهشت را براى او ضمانت مى‏كنم؟! هر بار على عليه‌السّلام برمى‏خاست و ديگران سر خود را پايين مى‏انداختند. سپس على عليه‌السّلام را فرا خواند و با دستان خود عمامه به دور سرش پيچيده و فرمود:

«همانا تمام ايمان در مقابل تمام كفر قرار گرفته است».

با سندى از امام باقر عليه السّلام روايت شده است: در آن روز نبى اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: خدايا، عبيده را در روز بدر از من گرفتى و حمزه را در روز احد و اين برادرم، على بن ابى طالب است، پس اى خدا «ربّ لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين؛ خدايا، مرا تنها مگذار و تو بهترين وارث هستى! »

امیرالمومنین به آرامی به او نزدیک شد.

عمرو به او گفت: تو كه هستى؟ گفت: من على بن ابى طالب، پسر عموى رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و داماد او هستم.

عمرو گفت: به خدا قسم كه پدرت دوست قديمى من بود و دوست ندارم كه تو را بكشم. آيا پسر عمويت وقتى كه تو را فرستاد، احتمال نداد كه با نيزه‏ام تو را بردارم و در ميان زمين و آسمان معلّق نگاه دارم، در حالى كه نه مرده باشى و نه زنده؟!

على عليه السّلام فرمود: پسر عمويم مى‏دانست كه اگر مرا بكشى، وارد بهشت مى‏شوم و تو به جهنم مى‏روى و اگر تو را بكشم، به جهنم مى‏روى و من به بهشت مى‏روم!

عمرو گفت: اين كه هر دو به سود تو شد، اى على! تقسيم ناعادلانه‏اى است!

على عليه السّلام فرمود: اين حرف‏ها را واگذار اى عمرو، من از تو به هنگامى كه پرده‏هاى كعبه را با پنجه‏ات گرفته بودى، شنيدم كه مى‏گويى: هرگاه شخصى به هنگام مبارزه در جنگ سه خواسته از من داشته باشد، حتماً به يكى عمل خواهم كرد و حال من سه خواسته از تو دارم و مى‏خواهم كه به يكى عمل كنى‏.

عمرو گفت: خواسته‏هايت را بگو.

على فرمود: اوّل اين كه شهادت دهى كه لا اله الّا اللّه و محمّد رسول اللّه.

عمرو گفت: اين را از من نخواه و خواسته دوم را مطرح كن.

فرمود: دوم اين‌كه خودت برگردى و شر اين احزاب را از سر رسول الله كوتاه كنى؛ زيرا اگر او صادق باشد كه باعث افتخار شما است و اگر كاذب باشد، گرگ‏هاى عرب او را كفايت مى‏كنند!

او گفت: آيا زنان قريش در گفت‏وگويشان و شعراى عرب در اشعارشان نمى‏گويند كه من ترسيدم و از جنگ دست كشيدم و قومى را كه مرا رئيس خود قرار داده بودند، خوار كردم؟

فرمود: پس سومين خواسته من اين است كه از اسب پياده شوى؛ زيرا تو سواره و من پياده هستم تا آنگاه با تو مبارزه كنم.

عمرو از اسب پايين پريد و آن را پى كرد و گفت: اين خصلت و خصوصيّت و ويژگى‏اى بود كه گمان نداشتم كسى از عرب با من بر آن معامله كند و غالب شود.

قاضى نعمان مى‏نويسد: مدتى با هم مبارزه كردند … سپس ضربه‏هايى را ردّ و بدل كردند؛ به اين صورت كه عمرو ضربه‏اى بر فرق سر على عليه السّلام كه كلاه‏خود بر آن بود- زد به گونه‏اى كه شمشير كلاه‏خود را شكافت و سر آن حضرت را زخمى كرد و على عليه السّلام هم ضربه‏اى بر بالاى حلقه زره‏اش وارد كرد و سرش را پرتاب كرد. براى همين گرد و خاك زيادى اطراف آنها را گرفته بود و چيزى ديده نمى‏شد. تا اين كه على عليه‌السّلام را ديدند كه شمشيرش را بر لباس عمرو كه بر زمين افتاده است پاك مى‏كند!

سپس آن حضرت به همراه يارانش بر ياران عمرو حمله كردند و آنها به سرعت فرار كرده و از گذرگاهى كه آمده بودند، برگشتند و عكرمة بن ابى جهل در حال فرار نيزه‏اش را در خندق انداخت و بدين ترتيب مشركان از كناره خندق عقب نشستند و مسلمانان تكبير گفته و بسيار خوشحال شدند و ترس و دلهره‏اى كه آنها را فرا گرفته بود، زايل شد.

در تفسير قمى آمده است: هنگامى كه گرد و غبار آن دو را فرا گرفته بود، منافقان گفتند: على بن ابى طالب كشته شد! سپس گرد و غبار فرو نشست و ديدند كه على عليه‌السّلام بر سينه عمرو نشسته و ريش او را گرفته و مى‏خواهد كه سر او را از بدن جدا كند؛ اما سر او را جدا نكرد.

حلبى مى‏نويسد: منافقان به انتقاد از على عليه السّلام پرداختند و حذيفة بن يمان به دفاع از آن حضرت عليه‌السّلام پرداخت و پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود:

صبر كن اى حذيفه به زودى على علت مكث كردن خودش را توضيح مى‏دهد. عمرو به او گفت: اى عمو زاده، درخواستى از تو دارم و آن اين است كه مرا عريان نكنى و لباس‏هايم را در نياوردى.

على فرمود: اين براى من بسيار آسان است. سپس سرش را جدا كرد و در حالى كه در اثر ضربه عمرو از سر وى خون جارى بود و از شمشيرش خون مى‏چكيد و سر عمرو را در دست داشت، نزد پيامبر آمد.

حلبى ساروى مى‏نويسد: سپس پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از علّت درنگ و مكث وى سؤال كرد و آن حضرت فرمود: او به مادرم فحش داد و آب دهان به صورتم انداخت و من ترسيدم كه اگر در همان لحظه او را بكشم به خاطر هواى نفسم باشد؛ لذا از كشتن وى در همان لحظه منصرف شدم تا خشمم فرو نشيند و آنگاه او را به قصد قربت كشتم.

در ادامه رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله زبير را به سوى هبيره فرستاد و او ضربه‏اى بر سرش وارد كرد و او را دونيم كرد.

رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به عمر بن خطّاب دستور داد كه با (برادرش؟) ضرار بن خطّاب مبارزه كند و هنگامى كه ضرار به مقابله با وى آمد، عمر تيرى به كمان نهاد كه به سوى او پرتاب كند و در اين لحظه ضرار گفت: واى بر تو- اى پسر صهاك- آيا با تيراندازى به مبارزه مى‏آيى؟! به خدا قسم كه اگر تير بيندازى، به هيچ عدوى (از طايفه عمر) در مكه دست نمى‏يابم، مگر اين كه او را مى‏كشم!

لذا عمر از مبارزه با وى كنار كشيده و فرار كرد و ضرار او را تعقيب كرد و با چوب نيزه‏اش بر سر وى كوبيد و گفت: اى عمر اين ضربه را بگير و بدان كه متعهد شده‏ام هرگاه بر يك قريشى دست مى‏يابم، او را به قتل نرسانم.

  • پایان جنگ احزاب

كلينى در روضه كافى از امام صادق عليه‌السّلام نقل مى‏كند كه فرمود:

در شبى بسيار تاريك و سرد از شب‏هاى جنگ احزاب رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بالاى تپه‏اى كه «مسجد فتح» در آن قرار دارد رفت و فرمود: چه كسى به سوى دشمن مى‏رود تا خبرى براى ما بياورد و من بهشت را براى او تضمين مى‏كنم؟ هيچ كس بلند نشد و براى همين آن حضرت درخواست خود را دوباره مطرح كرد.

آنگاه امام صادق عليه‌السّلام در ضمن نقل اين حادثه فرمود: مگر مردم چه مى‏خواستند؟ آيا چيزى بهتر از بهشت مى‏خواستند؟ سپس فرمود: آنگاه رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به يكى از اصحابش برخورد كرد و پرسيد:

كه هستى؟ گفت: حذيفه. فرمود: آيا صداى مرا از ابتداى شب مى‏شنوى و جواب نمى‏دهى؟! مگر مرده‏اى؟! حذيفه برخاست و گفت: فدايت شوم، سوزش سرما و بى‏حالى باعث شد كه جوابت را ندهم!

رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: اى حذيفه، برخيز و به ميان مشركان برو، تا خبرى از آنها برايم بياورى و دست به اقدامى نزن تا پيش من بازگردى و سپس دست به دعا برداشت و فرمود: خدايا او را از هر گزندى نگهدار … پس از آن حذيفه شمشير و كمان و سپر پوستى‏اش را برداشت و حركت كرد. حذيفه تعريف كرده است: پس از آنكه حركت كردم، هيچ احساس سرما و بى‏حالى نمى‏كردم. پيش رفتم تا از گذرگاه خندق عبور كردم …

هنگامى كه حذيفه رفت رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله برخاست (و نمازى به جاى آورد)  و سپس چنين دعا كرد:

«اى فرياد رس بيچارگان، اى اجابت كننده درماندگان، غم و اندوه و مشكلات را از من برطرف بفرما».

اى خدايى كه حال و روز من و ياران مرا مى‏بينى؛

پس جبرئيل بر آن حضرت صلى‌الله‌عليه‌و‌آله نازل شد و فرمود: اى رسول الله، همانا خداى جلّ و على مناجات تو را شنيد و دعاى تو را مستجاب كرد و تو را از هول و هراس دشمن كفايت كرد!

رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله با شنيدن اين خبر، بر زمين زانو زد و دست‏هايش را به سوى آسمان گرفت و در حالى كه اشك در چشم‏هايش جارى بود، فرمود:

خدايا تو را شكر كه به من و ياران من رحم كردى و سپس فرمود:

«همانا خداى عز و جل توفانى از شن را از آسمان دنيا و طوفانى از سنگ را از آسمان چهارم بر آنها فرستاده است».

حذيفه گفت: در ابتدا مأمور اوّل الهى كه توفان شن بود، هيچ آتشى را باقى نگذارد، مگر آن كه آن را از هم پاشيد و همه خيمه‏ها و نيزه‏هاى كوبيده شده در زمين را فرو افكند و مشركان براى جلوگيرى از اصابت شن‏ها، سپرها را در مقابل سر و روى خويش گرفته بودند، به گونه‏اى كه صداى اصابت شن‏ها به سپرها را به خوبى مى‏شنيديم.

آنگاه حذيفه نزد رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بازگشت و او را از قضايا مطلع كرد.

واقدى مى‏نويسد: وقتى كه رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله آن شب را در كنار خندق به صبح رسانيد، هيچ كدام از لشكريان مشركان در اطراف خندق نبودند؛ براى همين به آنها اجازه داد كه به خانه‏هاى خود بازگردند.

به دنبال آن مسلمانان با خوشحالى و با عجله به خانه‏هاى خود بازگشتند.

  • علت شکست کفار

روایات و اخبار مختلف به صراحت یا اشاره گویای آن است که علت شکست احزاب سه چیز بود؛

الف) ضعف و سستی مشرکان به سبب عدم اعتماد به همدیگر و به درازا کشیده شدن محاصره و مشکلاتی که از بابت آذوقه افراد و حیوانات داشتند.

ب) باد و طوفان و لشکریان غیبی خداوند که هر چند آیه قرآن به صراحت آن را علت شکست احزاب نمی‌داند، اما این عدم تصریح بدان معنی است که ارسال باد و طوفان و فرشتگان تمام کننده و تنها عامل شکست دشمن نبود، بلکه عوامل مؤثر در هزیمت احزاب به شمار می‌رود.

ج) ترس و وحشتی که در اثر قتل سوار و دلیر احزاب در دل‌هایی آنان افتاد؛ چنان‌که همه امید خود را برای عبور دوباره از خندق از دست دادند.

ابن عبری می‌گوید: دو سپاه و چند روز در برابر یکدیگر درنگ کردند و هیچ جنگی رخ نداد و آن‌گاه یکی از مشرکان به میدان شتافت و از سپاه مسلمانان مبارزه طلبید، علی بن ابی طالب علیه‌السلام به نبرد او رفت و او را شکست داد و پس از او یکی دیگر از یارانش را نیز به قتل رسانید. کشته شدن این دو سبب شکست احزاب شد و هر چند به ساز و برگ بر مسلمانان برتری داشتند و شمار جنگجویان آنها نیز بیشتر بود. (15)

—————————–

1- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 550.

2- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 552.

3- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 4، ص 38.

4- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 4، ص 104.

5- سوره بقره، آیه 214.

6- سوره احزاب، آیات 9-11.

7- سوره احزاب، آیات 22-24.

8- سوره احزاب، آیات 12-20.

9- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 4، ص 157.

10- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 4، ص 179.

11- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 4، ص 179.

12- شرح نهج البلاغه، 19، ص 64.

13- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 4، ص 211.

14- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج4، ص 212.

15- تاریخ مختصری الدول، ص 95.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا