• هجرت به حبشه‏

ابن اسحاق مى‏گويد: هنگامى كه رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله رنج و گرفتارى‏هاى اصحاب و عافيت و آسايش خود را در پناه عمويش ابو طالب مشاهده كرد و از طرفى ديد كه نمى‏تواند از آنان حمايت كند، گفت: خوب است به حبشه مهاجرت كنيد. در آنجا پادشاه بزرگى است كه در حكومت وى به كسى ستم نمى‏شود و آنجا سرزمين صدق است، تا اين‌كه خداوند فرجى براى شما پيش آورد.

پس از آن، عده‏اى از مسلمانان از ترس آزار و شكنجه و براى حفظ دين خويش به سرزمين حبشه مهاجرت كردند و اين اولين هجرت در اسلام بود. (1)

بنابر قول ابن هشام مسئول آنها عثمان بن مظعون بود.

خروج آنها در ماه رجب سال پنجم بعثت به وقوع پيوست و عده‏اى از قريشى‏ها براى دستگيرى آنها تا كنار دريا آمدند، اما آنها سوار كشتى شده بودند و لذا به هيچ كدام دست نيافتند.

يعقوبى نیز مى‏نويسد:  در هجرت اول، دوازده مرد به حبشه رفتند و در هجرت دوم هفتاد مرد به غير از فرزندان و همسرانشان به آنجا روانه شدند و داراى مقام و منزلت خاصى نزد نجاشى پادشاه حبشه بودند. (2)

همچنين قمى در تفسيرش گفته است: هنگامى كه قريشيان به اذيت و آزار مسلمانان شدت بخشيدند، رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله به اصحابش دستور داد كه به حبشه مهاجرت كنند و به جعفر بن ابى طالب فرمود كه سرپرستى آنها را بر عهده بگيرد و به دنبال آن جعفر به همراه هفتاد نفر از مسلمانان سوار كشتى شدند و به حبشه مهاجرت كردند. (3)

بار دوم مسلمانان به سرپرستی جعفرابن ابی طالب با هشتاد و دو مرد و هیجده زن رهسپار حبشه شدند و در آن سرزمین به آسودگی زندگی کردند. خداوند در قرآن آنان را مهاجر نامیده است که در دنیا و آخرت پاداش خواهند داشت. (4)

  • نامه رسول اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله به نجاشى

مرحوم طبرسى در إعلام الورى نقل مى‏كند: «رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله براى رسيدگى به امور جعفر بن ابى طالب و همراهانش، عمرو بن اميّه ضمرى را به همراه نامه‏اى به سوى نجاشى فرستاد». سپس عين نامه و جواب نجاشى را ذكر كرده است.

در اين نامه به اكرام و احترام به جعفر و همراهانش سفارش شده است و مناسب اين است كه در ابتداى هجرت به همراه جعفر و يا به هنگام خروج عمرو عاص از مكه كه از سوى مشركان مأمور اذيت و آزار جعفر و يارانش شده بود، به سوى نجاشى فرستاده شده باشد.

اما از گفتار حلبى ساروى در سيره، چنين برمى‏آيد كه عمرو بن عاص پس از غزوه بدر به حبشه رفت و هنگامى كه رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله متوجه اين موضوع شد، عمرو بن اميه را با نامه‏اى به سوى نجاشى فرستاد و از او خواست كه نسبت به مسلمانان مهربانى كند.

آنها بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه قاصد رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله عمرو بن اميّه ضمرى بوده است، اما در مسلمانى‏اش با هم اختلاف دارند؛ براى مثال در اسد الغابه از ابى تميم آمده است: او از قبل، اسلام آورده و به حبشه مهاجرت كرده بود و سپس به مدينه مهاجرت كرد و براى اولين بار در جنگ بئر معونه حضور يافت. (5)

اغلب منابع تاریخی پاسخ نجاشى به نبى اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله را ذكر كرده‏اند و در اين نامه آمده است: «آنچه را كه براى ما فرستادى دريافت كرديم و پسر عمويت و اصحابش را مورد لطف قرار داديم و هرآينه من با تو بيعت مى‏كنم و با پسر عمويت نيز بيعت كردم و بر دست او اسلام آوردم و تسليم خداوند العالمين شدم». (6)

نامه دوم: «بسم الله الرحمن الرحيم از محمد رسول الله به نجاشى أصحمه، پادشاه حبشه، سلام عليك. من حمد و سپاس مى‏گويم خداى ملك و قدوس و سلام و مؤمن و مهيمن را و شهادت مى‏دهم كه عيسى فرزند مريم، روح و كلمه‏اى از سوى خداست كه خدا آن را به مريم پاك و پاكيزه و پاكدامن القا كرده و او به عيسى عليه‌السّلام حامله شده است. پس او را از روح نفخه خويش خلق كرده است، چنان كه آدم را با قدرت و نفخه خويش آفريد.

من تو را به سوى خداوند يكتا و بى‌شریک و اطاعت از او دعوت مى‏كنم و مى‏خواهم كه از من پيروى كنى و به آنچه كه از سوى خدا آورده‏ام، ايمان بياورى و بدانى كه من فرستاده خدا هستم؛ و پسر عمويم جعفر را به همراه عده‏اى از مسلمانان نزد شما فرستاده‏ام، اگر آمدند به آنها احترام بگذار و از سخت‏گيرى بر آنها بپرهيز و من، تو و سپاهيانت را به سوى خداى عزّ و جلّ دعوت مى‏كنم. هرآينه من شرط ابلاغ و پند و اندرز را به جاى آوردم. و السلام على من اتبع الهدى». (7)

هنگامى كه نامه به دست نجاشى رسيد، آن را گرفت و بر چشمانش قرار داد و از تختش پايين آمد و براى احترام بر زمين نشست، آنگاه اسلام آورد و درخواست كرد كه براى احترام صندوقچه‏اى از عاج برايش آوردند و آن نامه را در آن گذاشت. (8)

سپس جعفر و اصحابش را فراخواند و به دست جعفر اسلام آورد و نامه‏اى به رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله ‏ نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم، به محمد رسول الله از نجاشى؛ اصحم بن أبجر، السلام عليك و رحمة الله و بركاته از خدايى كه پروردگارى جز او نيست. همان خدايى كه مرا به سوى اسلام دعوت كرد.

اما بعد؛ اى فرستاده خدا! هرآينه نامه‏ات به من رسيد كه در آن درباره حضرت عيسى عليه‌السّلام نوشته بودى. قسم به خداى آسمان و زمين كه عيسى عليه‌السّلام بر آنچه كه ذكر كرده بودى، ذره‏اى نيفزوده بود. ما هدف از بعثت تو را شناخته‏ايم و پسر عمويت و اصحابش را مورد اكرام قرار داده‏ايم. من شهادت مى‏دهم كه تو حقّاً رسول خدا هستى و من با تو و پسر عمويت بيعت كرده‏ام و به دست او اسلام آورده و تسليم خداوند ربّ العالمين شده‏ام. من فرزندم أزها ابن أصحم بن أبجر را به سوى تو مى‏فرستم و من مالك هيچ چيزى غير از خودم نيستم و اگر بخواهى به سويت بيايم، مى‏آيم. من شهادت مى‏دهم كه آنچه مى‏گويى حق است. و السلام عليك يا رسول الله». (9)

آنچه كه از محتواى اين نامه فهميده مى‏شود اين است كه اين جواب نجاشى به نامه رسول اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله است كه در آن او را به قبول اسلام دعوت كرده است و اين نامه همراه با نامه‏هايى بوده كه به پادشاهان و سران قبايل بعد از صلح حديبيه و قبل از خيبر و در اوايل سال هفتم هجرى ارسال شده است. چنان‌كه تقريباً اين مطلب در تمام منابع تاريخى ذكر شده است و بسيار بعيد است كه ارسال نامه پيامبر اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله و جواب نجاشى همزمان با ابتداى هجرت به حبشه صورت گرفته باشد، چنان كه اين مطلب از گفته‏هاى طبرسى در إعلام الورى به نقل از حاكم حسكانى فهميده مى‏شود.

  • حضور هيأت قريشى در درگاه نجاشى

در تفسير قمى آمده است: هنگامى كه قريشيان به اذيت و آزار رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله و اصحابش شدت بخشيدند، آن حضرت صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله به ايشان فرمان داد كه به حبشه هجرت كنند و به جعفر بن ابى طالب دستور داد كه سرپرستى آنها را بر عهده بگيرد.

پس از آن جعفر به همراه هفتاد نفر از مردان مسلمان حركت كرد تا در كنار دريا سوار كشتى شدند. وقتى كه اين خبر به قريش رسيد عمرو بن عاص و عمارة بن وليد را نزد نجاشى فرستادند تا تازه مسلمانان را بازگرداند.

آنها بر نجاشى وارد شدند و هدايايى را كه آورده بودند تقديم كردند. سپس عمرو بن عاص گفت: اى پادشاه! عده‏اى از افراد قوم ما به مخالفت با دين ما پرداختند و به خدايان ما فحش دادند و پس از آن به مملكت تو هجرت كردند. از تو مى‏خواهيم كه آنها را به ما بازگردانى.

نجاشى فردى را به دنبال جعفر فرستاد تا بيايد. سپس به او گفت: اى جعفر! اينها چه مى‏گويند؟ جعفر گفت: اى پادشاه مگر چه مى‏گويند؟ گفت: درخواست مى‏كنند كه شما را به سوى آنها بازگردانم.

گفت: اى پادشاه! از آنها بپرس كه آيا ما غلام و برده آنها هستيم؟ عمرو گفت: نه، بلكه آزاد و با شرافت هستيد. گفت: از آنها بپرس كه آيا از ما طلبكارى دارند؟ گفت: نه، ما هيچ طلبى از آنها نداريم.

گفت: آيا بر گردن ما خونى داريد كه به خون‌خواهى آمده باشيد؟ عمرو گفت: نه. گفت: پس از ما چه مى‏خواهيد؟ شما ما را اذيت كرديد و ما از سرزمين شما هجرت كرديم.

عمرو بن عاص گفت: اى پادشاه! اينها با دين ما مخالفت كردند و به خدايان ما فحش دادند و جوانان ما را فاسد كردند و جمع ما را متفرق ساختند. پس آنها را به ما تحويل بده تا در مورد آنها تصميم بگيريم.

جعفر گفت: بلى اى پادشاه! با آنها مخالفت كرديم، زيرا خداوند در ميان ما پيامبرى را برانگيخت كه دستور داد شريكان خدا را كنار بگذاريم و قمار را ترك كنيم و به ما دستور داده تا نماز و زكات و روزه را بر پاى داريم و ظلم و جور و ريختن خون ناحق و زنا و ربا و مردارخوارى و خون‏ را حرام كرده است و ما را به عدل و احسان و اداى حق خويشاوندان امر كرده و ما را از فحشا و منكر و فساد نهى كرده است.

نجاشى گفت: عيسى بن مريم عليه‌السّلام نيز براى همين چيزها مبعوث شده بود! سپس گفت: اى جعفر! آيا چيزى از قرآنى كه بر پيامبرت نازل شده حفظ هستى؟ گفت: بله و سپس سوره مريم را براى او خواند تا رسيد به اين آيه:

«وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً؛ (10)

تنه درخت خرما را تكان بده تا خرماى تازه براى تو فرو ريزد، بخور و بنوش و ديدگان روشن دار. هنگامى كه نجاشى اين را شنيد، به سختى گريه كرد و گفت: به خدا قسم كه اين حق است».

عمرو بن عاص گفت: اى پادشاه، اين شخص مخالف ماست او را به ما تحويل بده. در اين هنگام نجاشى سيلى محكمى به صورت عمرو زد و گفت: ساكت باش، به خدا قسم كه اگر كلمه بى‏ربطى در مورد او بگويى، جان خودت را به خطر انداخته‏اى! عمرو بن عاص در حالى كه از چهره‏اش خون جارى بود از جايش برخاست و گفت: اى پادشاه! اگر اين قضيه آن طور كه تو مى‏گويى باشد، ما متعرّض او نمى‏شويم.

عمرو به سوى قريش بازگشت و به آنها خبر داد كه جعفر در حبشه در نهايت احترام زندگى مى‏كند.

ابن اسحاق با سندى از همسر رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله، ام سلمه، دختر ابى اميه بن مغيره مخزومى نقل مى‏كند كه گفت: هنگامى كه به سرزمين حبشه رفتيم، نجاشى به بهترين وجهى از ما پذيرايى كرد و ما در امنيت كامل دين خويش را داشتيم و خدا را عبادت مى‏كرديم و اذيت و آزار نمى‏ديديم و چيز مكروهى را از كسى نمى‏شنيديم.

هنگامى كه اين خبر به گوش قريشى‏ها رسيد، جلسه‏اى گرفتند و تصميم گرفتند كه دو نفر از افراد زرنگ، نزد نجاشى بفرستند و هدايايى از كالاهاى مرغوب مكه را به وى تقديم كنند. در آن زمان‏ بهترين سوغاتى مكه پوست دباغى شده بود، براى همين پوست زيادى براى هديه دادن جمع کردند و مى‏خواستند كه به تمام فرماندهان سپاه وى هديه‏اى تقديم كنند.

آنها عبد الله بن ابى ربيعه و عمرو بن عاص را براى اين كار برگزيدند و به آنها گفتند: قبل از آن كه با نجاشى صحبت كنيد به تمام فرماندهان سپاهش هديه‏اى بدهيد، سپس هداياى نجاشى را تقديم كنيد و قبل از آن كه با مهاجرين صحبت كند، از او بخواهيد كه آنها را تحويل شما بدهد.

آنها حركت كردند تا بر نجاشى وارد شدند … و هيچ فرماندهى باقى نماند مگر اين كه قبل از صحبت با نجاشى هديه‏اى را به او داده بودند.

سپس هداياى خود را به نجاشى تقديم كردند و او همه را پذيرفت. آنگاه به ايراد سخن پرداختند و گفتند:

پادشاها! به تحقيق كه عده‏اى از جوانان كم عقل ما از دين قوم خويش خارج شده‏اند و به دين شما هم نگرويده‏اند، بلكه دينى ابداعى و جديد را پذيرفته‏اند كه نه ما و نه شما آن را مى‏شناسيم. هرآينه اشراف و بزرگان قومشان ما را از طرف پدران و عموها و عشيرهايشان نزد شما فرستاده‏اند تا آنها را به ما بازگردانى و هرآينه آنها بهتر مى‏دانند كه اين جوانان چه عيب و عارى را بر آنها ديده و چه سرزنش و نكوهشى را بر آنان وارد دانسته‏اند.

نجاشى ناراحت شد و گفت: نه به خدا، من آنها را تسليم نخواهم كرد. در ابتدا بايد اين افراد را كه به من پناه آورده‏اند و مرا بر ديگران ترجيح داده‏اند، فرا بخوانم و از آنها در اين مورد سؤال كنم. اگر اين چنين باشد كه شما مى‏گوييد، آنها را به شما تسليم خواهم كرد و اگر چنين نباشد آنها را تسليم نخواهم كرد و به نيكى با آنها رفتار خواهم کرد. سپس قاصدى نزد اصحاب رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله فرستاد تا آنها را فرا بخواند. (11)

هنگامى كه وارد شدند، نجاشى كه اسقف‏ها را هم فرا خوانده بود، به آنها گفت: اين چه دينى است كه به واسطه آن از دين قوم خويش دست كشيده‏اید و در دين ما يا دين ملّت‏هاى ديگر هم داخل نشده‏ايد؟

در اين حال جعفر به صحبت با او پرداخت و گفت: پادشاها! ما كسانى بوديم كه در جاهليت بت‏پرستى مى‏كرديم و گوشت مرده مى‏خورديم و فحشا مرتكب مى‏شديم و با ارحام قطع رابطه مى‏كرديم و با همسايگان بدرفتارى مى‏كرديم و اقويا حق ضعيفان را مى‏خوردند و … تا اين كه خداوند پيامبرى را در ميان ما برانگيخت كه به نسب و راستگويى و امانتدارى و پاكدامنى‏اش يقين داشتيم. او ما را دعوت كرد كه خداى يگانه را بپرستيم و بت‏پرستى را كنار بگذاريم‏.

ما هم او را تصديق كرديم و به او ايمان آورديم و از او در آنچه كه از سوى خدا آورده بود، تبعيت كرديم.

نجاشى گفت: آيا چيزى از آنچه خدا بر او نازل كرده است، به خاطر دارى؟ گفت: بله. نجاشى گفت:

آن را بخوان. پس مقدارى از ابتداى‏ «كهيعص» را قرائت كرد و به خدا قسم كه نجاشى آن قدر گريه كرد تا محاسنش تر شد و اسقف‏ها هم در اثر شنيدن قرآن، آن قدر گريه كردند كه مصحف‏هايشان تر شد. سپس نجاشى گفت: اين مطالب و آنچه را كه عيسى عليه‌السّلام آورده است از سرچشمه واحدى هستند. آنگاه به عمرو و عبد الله گفت: برويد، به خدا قسم كه آنها را به شما تحويل نمى‏دهم و آنها هم از نزد وى خارج شدند.

اما عمرو بن عاص گفت: به خدا قسم كه فردا مطلبى را مطرح خواهم كرد كه خوش‏حالى‏شان را مكدّر كند. فردا به اينها خبر خواهم داد كه مهاجران گمان مى‏كنند كه عيسى بن مريم بنده (خدا) بوده است. اما عبد الله بن ربيعه كه مرد بهترى بود، گفت: من چنين نخواهم كرد، زيرا بعضى از اينها از خويشان ما هستند.

فرداى آن روز عمرو بن عاص پيش نجاشى رفت و گفت: پادشاها! آنها درباره عيسى بن مريم چه نظرى دارند. نجاشى هم شخصى فرستاد تا از آنها بپرسد. (12)

پس از آن كه بر نجاشى داخل شدند به آنها گفت: در مورد عيسى بن مريم چه مى‏گوييد؟ جعفر بن ابى طالب گفت: همان چيزى را مى‏گوييم كه پيامبر ما آورده است: او بنده خدا و رسول و روح و كلمه خداوند بود كه آن را به مريم شوهر نديده و پاك القا كرد.

پس نجاشى دستش را بر زمين گذاشت و چوبى را برداشت و سپس گفت: به خدا قسم كه عيسى بن مريم با اين اوصافى كه تو گفتى كمترين تفاوتى ندارد، آن‏گاه كشيشان اطراف وى غرّيدند و او به آنان گفت: گرچه شما بغرّيد!

سپس به مسلمانان گفت: برويد كه در امان هستيد و هر كسى كه به شما بدى كند، عذاب مى‏شود و هر كس به شما آزارى برساند عذاب مى‏شود و دوست ندارم كه كوهى از زر داشته باشم، در برابر اين كه يكى از شما را بيازارم.

سپس به اطرافيانش گفت: هدايايشان را به آنها برگردانيد كه نيازى به آن ندارم و آن دو با سرشكستگى و شرمندگى از آنجا بيرون رفتند و ما در پناه آن پادشاه در كمال خير و آسايش باقى مانديم. (13)

————————-

1- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 39؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک : سيره ابن اسحاق، ج 1، ص 344- 345 و واقدى عبد الله بن مسعود را هم به اين تعداد افزوده است، چنان كه در طبقات، ج 1، ص 204 آمده است و طبرى هم از او نقل كرده است، ج 2، ص 330.

2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 29.

3- تفسير قمى، ج 1، ص 176.

4- تاریخ اسلام منتظر القائم، ج 90؛ سوره نحل، آیه 41.

5- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 42؛ ر.ک: اسد الغابه، ج 1، ص 61- 99.

6- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 44؛ ر.ک: تاريخ طبرى، ج 2، ص 652- 653 و إعلام الورى، ص 45- 46 و الكامل، ج 2، ص 63 و اسد الغابه، ج 1، ص 62 و البداية، ج 3، ص 84 و زاد المعاد، ج 3، ص 61.

7- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 46؛ ر.ک: كسانى كه آن را از ابن اسحاق نقل كرده‏اند عبارتند از: طبرى، ج 2، ص 652 و حاكم حسكانى در مستدرك، ج 2، ص 624 و طبرسى در اعلام الورى، ص 45 و ابن اثير در اسد الغابه، ج 1، ص 62 و الكامل، ج 2، ص 63 و ابن كثير در بداية.

8- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 46؛ ر.ک: مكاتيب الرسول، ج 1، ص 128 به نقل از طبقات و سيره حلبيه و زينى دحلان در حاشيه سيره حلبيه، ج 3، ص 67 و 84.

9- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 47؛ ر.ک: تاريخ طبرى، ج 2، ص 653 از ابن اسحاق و از او در مستدرك، ج 2، ص 624 و از او در اعلام الورى، ص 46 و اسد الغابه، ج 1، ص 62 و الكامل، ج 2، ص 63 و البداية، ج 3، ص 84 و زاد المعاد، ج 3، ص 61.

10- سوره مریم، آیات 25-26.

11- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 51.

12- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 52.

13- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 53؛ ر.ک: سيره ابن اسحاق، ج 1، ص 357- 362.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا