• دعوت علنی

مرحوم شيخ صدوق در إكمال الدين با سندى از عبد الله بن على حلبى از امام صادق عليه‌السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: پس از آن كه وحى بر رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله نازل شد، آن حضرت به مدت سيزده سال در مكه اقامت كرد كه سه سال از آن را به صورت سرى و مخفيانه سپرى كرد و از ترس، دعوت الهى را آشكار نكرد تا اين كه خداوند عزوجلّ به او دستور داد كه امر الهى را آشكار کند. (1)

پس از آن كه سه سال با اين وضع گذشت، خداوند دستور داد: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ؛ (2)

آنچه را مأموريت دارى آشكارا ابلاغ كن و از مشركان روى بگردان. ما شرّ مسخره كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد».

پس رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله روزى بر سنگى ايستاد و فرمود: «اى جماعت قريش از جماعت عرب! شما را دعوت مى‏كنم به اين كه شهادت بدهيد: لا اله الا الله و محمد رسول اللّه و به شما نصيحت مى‏كنم كه بت‏ها و شريكان خدا را كنار بگذاريد. اگر به حرف‏هاى من گوش فرا دهيد، بر عرب‏ها فرمانروايى مى‏يابيد و عجم‏ها زير حكومت شما قرار مى‏گيرند و پادشاهان بهشت خواهيد بود».

قريشيان او را مسخره كردند و گفتند: محمد بن عبد الله ديوانه شده است؛ ولى به خاطر شأن و مقام و موقعيت ابو طالب به او جسارت نكردند. (3)

از ابن عباس و ابن جبير نقل شده است كه آنها پنج نفر از قريشيان بودند: عاص بن وائل، وليد بن مغيرة، ابو زمعة الاسود بن مطلب و أسود بن عبد يغوث و حرث بن قيس.

گفته‏اند: در حالى كه استهزاكنندگان مشغول طواف كعبه بودند، جبرئيل بر نبى اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله نازل شد. پس جبرئيل ايستاد در حالى كه رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله هم در كنارش بود. در اين حال وليد بن مغيره مخزومى از كنارش گذشت و جبرئيل به ساق پاى وليد اشاره كرد. پس وليد از كنار يك آهنگرى از خزاعه مى‏گذشت و لباسش به زمين كشيده مى‏شد. پس نيشترى به لباسش گير كرد و تكبّرش مانع از اين شد كه خم شود و آن را از خود دور كند. نيشتر با ساق پايش برخورد مى‏كرد تا آن را مجروح كرد و به خاطر همين مريض شد تا فوت كرد.

عاص بن وائل سهمى از كنارش گذشت و جبرئيل به پايش اشاره كرد. پس از آن خارى بزرگ در گودى پايش فرو رفت و او دائماً آن را مى‏خاراند و مى‏خراشيد تا فوت كرد.

اسود بن مطلّب بن عبد مناف از كنارش گذشت و به چشم‏هايش اشاره كرد و او نابينا شد و گفته‏اند: برگ سبزى را به سوى او پرتاب كرد تا كور شد و آن قدر سرش را به ديوار كوبيد تا به هلاكت رسيد.

اسود بن عبد يغوث از كنارش گذشت و به شكمش اشاره كرد و اين مرد آن قدر آب خورد تا به هلاكت رسيد. همچنين گفته‏اند كه مسموم شد و رنگش سياه شد و حتى خانواده‏اش وى را نشناختند و او را از خويش طرد كردند تا به هلاكت رسيد.

حارث بن طلاطله از كنارش گذشت و به سرش اشاره كرد و پس از آن از سرش چرك و خون خارج مى‏شد تا اين كه باعث هلاكتش شد. گفته‏اند كه حرث بن قيس، ماهى شورى را خورد و همين باعث تشنگى شديدش شد و دائماً آب مى‏نوشيد تا اين كه شكمش تركيد و به هلاكت رسيد. (4)

اگر اين خبر در الاحتجاج به صورت مرسل و مرفوع است، صدوق آن را در خصال به صورت مسند آورده و گفته است: استهزا كنندگان كه در مورد آنها: «إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ» نازل شد، پنج نفر بودند كه هر كدام به شيوه خاصى در يك روز به قتل رسيدند.

اين بدان خاطر بود كه آنها نزد رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله آمدند و گفتند: اى محمد! تا ظهر به تو مهلت مى‏دهيم كه يا از حرف‏هايت برگردى و يا اين كه تو را به قتل مى‏رسانيم!

پس رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله با غم و اندوه به خانه آمد و در خانه را به روى خود بست. پس جبرئيل در همان لحظات نزد او آمد و گفت: اى محمد! خداوند به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد:

«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ».

آن حضرت فرمود: آنها چند لحظه پيش مرا تهديد كرده‏اند! جبرئيل فرمود: آنها به سزاى خويش رسيدند و پس از آن رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله دعوت الهى را آشكار ساخت. (5)

اما قسمت اخير قول خداوند كه مى‏فرمايد: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ»، در اين صراحت دارد كه این واقعه در ابتداى دعوت علنى نبوده است، بلكه دعوت آشکار از قبل شروع شده بود و مشركين و به خصوص همين استهزا كنندگان با آن مقابله مى‏كردند تا جايى كه رسول اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله را به قتل تهديد كردند و قول خداوند كه مى‏فرمايد «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ»، از باب رفع مانع است نه از باب ايجاد مقتضى. بنابراين اعراض از مشركان به معناى عدم اعتنا و توجه به تهديداتشان است و «فَاصْدَعْ» به معناى عدم ترتيب اثر دادن به تهديدها و عدم خانه‏نشينى و بستن درب روى خود و دست كشيدن از دعوت الهى است و اين به معناى شروع دعوت علنى نيست.

امّا آنچه را كه طبرسى به صورت مختصر از ابن عباس و ابن جبير و محمد بن ثور نقل كرده است، همان را ابن شهر آشوب از آنها نقل كرده و گفته است: استهزا كنندگان رسول اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله عبارت بودند از: وليد بن مغيره مخزومى، اسود بن عبد يغوث زهرى، ابو زمعة اسود بن مطلّب، عاص بن وائل سهمى، حرث بن قيس سهمى، عقبة بن معيط، قهيلة بن عامر فهرى، اسود بن حرث، ابو احيحه سعيد بن عاص، نضر بن حرث عبدى، حكم بن عاص بن اميّة، عتبة بن ربيعة، طعيمة بن عدى، حرث بن عامر بن نوفل، ابو البخترى عاص بن هاشم بن اسد، ابو جهل و ابو لهب؛ و خداوند همه آنها را به شديدترين صورت به هلاكت رسانيد.

اما قهيلة بن عامر از مكه خارج شد تا به طائف برود كه در راه گم شد و پيدا نشد.

عيطلة، بر بوته خارى افتاد كه خارى در چشمش فرو رفت و آب حدقه چشمش بر صورتش جارى شد و گفته‏اند كه آن قدر آب نوشيد تا فوت كرد. اما ابو لهب، بعد از بدر به هلاكت رسيد. (6)

حال سؤال اين است كه اين چه طوافى است كه همگى در آن بوده‏اند، بعد از آن كه رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله را تهديد به قتل كرده بودند؟

شايد كه جواب اين سؤال را در آنچه كه ابن هشام از ابن اسحاق در سيره‏اش نقل كرده است، بيابيم. او مى‏گويد: گروهى از قريش نزد وليد بن مغيره- كه مرد مسن و باتجربه‏اى بود و در مراسم حج شركت كرده بود- جمع شدند. او به آنها گفت: اى جماعت قريش! هرآينه موسم حجّ فرا رسيده است و گروه‏هاى عرب به زودى به مكه روى مى‏آورند. آنها مسأله دعوت محمّد صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله را شنيده‏اند، پس نظر واحدى را اتخاذ كنيد و متفاوت صحبت نكنيد كه باعث تكذيب همديگر شويد و قول همديگر را رد كنيد. (7)

در اين نصّ، تصريح شده است كه اين گرد همايى عليه رسول اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله در آستانه حج يا عمره برگزار شده است و مى‏خواستند كه مسأله گروه‏هاى عرب را كه به زودى به موسم حج مى‏آيند بررسى كنند.

 اين خبر را قمى در تفسيرش به صورت ديگرى نقل كرده است. او مى‏گويد: وليد بن مغيره پيرمردى باتجربه و از صاحب نظران عرب بود …

قريشى‏ها نزد وليد آمدند و گفتند: اى أبا عبد شمس! اين چيست كه محمد مى‏خواند؟ آيا شعر است يا سروده و يا خطبه است؟ او گفت: اجازه دهيد كه سخنانش را بشنوم.

پس نزد محمد صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله رفت و گفت: مقدارى از شعرت را برايم بخوان! فرمود: اين شعر نيست و لكن كلام خداوند است كه براى فرشتگان و انبيا فرو مى‏فرستد. گفت: چيزى از آن را بر من تلاوت كن. پس رسول الله سوره «فصلت» را خواند و وقتى به اين قسمت رسيد: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ؛ (8)

اگر روى گرداندند، بگو: شما را به صاعقه‏اى همانند صاعقه عاد و ثمود بيم مى‏دهم».

در اين هنگام وليد شروع به لرزيدن كرد و مو بر بدنش راست شد و به خانه‏اش رفت و ديگر بازنگشت.

پس نزد ابو جهل (عمرو بن هشام بن مغيره مخزومى) رفتند و به او گفتند: اى ابو الحكم هرآينه أبا عبد شمس به دين محمد گرويده است. آيا نمى‏بينى كه ديگر نزد ما بازنگشت؟!

ابوجهل نزد او رفت و گفت: اى عمو! ما را سرافكنده و مفتضح كردى و دشمنان را بر ما مسلط ساختی و به دين محمد گرويدى؟!

وليد گفت: من به دين او نگرويده‏ام، اما كلامى را از وى شنيدم كه پوست بدن را مى‏لرزاند! ابو جهل گفت: آيا سخنانش خطبه است؟ گفت: نه، خطبه كلام متصلى است؛

 ابو جهل گفت: آيا سخنانش شعر است؟ گفت: نه. من انواع شعر عرب را شنيده‏ام و اين شعر نيست. گفت: پس اين چيست؟ گفت:

اجازه بده كه فكر كنم!

فرداى آن روز آمدند و گفتند: اى ابا عبد شمس! نظرت درباره آنچه گفتيم چيست؟ گفت:

بگوييد كه اين افسون است كه قلب‏هاى مردم را به خود جذب مى‏كند.

پس از آن خداوند اين آيات را نازل كرد:

«ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً. وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً. وَ بَنِينَ شُهُوداً. وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً. ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ. كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً. سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً. إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ. فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ. ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ. ثُمَّ نَظَرَ. ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ. ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ. فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ. إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ. سَأُصْلِيهِ سَقَرَ. وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ؛ (9)

مرا با آن كه [او را] تنها آفريدم واگذار، و دارايى بسيار به او بخشيدم، و پسرانى آماده [به خدمت دادم‏]، و برايش [عيش و نوش‏] آماده كردم باز [هم‏] طمع دارد كه بيفزايم. ولى نه؛ زيرا او دشمن آيات ما بود. به زودى او را به بالا رفتن از گردنه [عذاب‏] وادار مى‏كنم. آرى [آن دشمن حق‏] انديشيد و رنجيد. كشته بادا، چگونه [او] سنجيد؟ آنگاه نظر انداخت. سپس رو ترش کرد و چهره درهم كشيد. آنگاه پشت گردانيد و تكبر ورزيد و گفت:

اين [قرآن‏] جز سحرى كه [به برخى‏] آموخته‏اند، نيست، اين غير از سخن بشر نيست، زود باشد كه او را به سقر درآورم… » (10)

بنابراين قول خداوند كه مى‏فرمايد: «سَأُصْلِيهِ سَقَرَ؛ زود باشد كه او را به سقر در آورم» و «سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً؛ زود باشد كه به (سرنوشت) سختى مبتلايش مى‏كنم»؛ تأكيد و اصرار بر انذار كردن اوست، قبل از آن كه رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله به كوتاه شدن شرش و هلاك شدنش به همراه ديگر استهزا كنندگان بشارت دهد، چنان كه خداوند فرموده بود:

«إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ؛ ما شر مسخره كنندگان به تو را كفايت خواهيم كرد»، همين هم دلالت مى‏كند بر اين كه امر به آشكار كردن دعوت مدت زيادى قبل از اين بوده است. به طورى كه دسته‏هايى از اعراب كه در موسم حج شركت مى‏كردند -بر طبق ادعاى وليد- آوازه دعوت او را شنيده بودند و دعوت سرّى و غير علنى تا به اين حدّ منتشر نمى‏شود. به گونه‏اى كه مشركان به فكر برنامه‏ريزى براى كيفيّت مقابله با وى در ايام حجّ برآيند.

شايد وليد بعد از اين كه اين چنين موضع‏گيرى مى‏كند و اين آيات درباره او نازل مى‏شود، به همراه اصحابش، نبىّ اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله را تهديد شديد مى‏كنند و به فكر محدود كردن دعوت وى در ايام موسم مى‏افتند. آنگاه در طواف موسم حج حاضر مى‏شوند و جبرئيل آنها را در دنيا قبل از آخرت عذاب مى‏كند. به اين ترتيب رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله از شرّ آنها و شر استهزائشان راحت مى‏شود؛ و رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله به ايراد خطبه عمومى‏اش در موسم حج در حجر اسماعيل در مطاف مسجد الحرام، پرداخت.

از جمله چيزهايى كه دعوت علنى را تأييد مى‏كند، تعبيرات رسول اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله در آن خطبه است؛ زيرا وى علاوه بر آن كه قريش را مورد خطاب قرار داده است، تمام عرب را هم مورد خطاب خويش قرار می‌دهد و اگر اينها با خطاب‏هایى به قريش در كنار هم قرار گيرد، روشن مى‏شود كه منظور از عرب، غير از قريش بوده است. (11)

  • خطبه‏هاى نبى اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله براى دعوت علنى‏

بعد از آن كه قمى در تفسيرش قصه هلاكت استهزا كنندگان را نقل مى‏كند، مى‏گويد: پس رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله برخاست و در حجر اسماعيل ايستاد و فرمود: «اى جماعت قريش، اى جماعت عرب! شما را دعوت مى‏كنم كه شهادت دهيد به اين كه «لا اله الا الله؛ خدایی جز الله نیست» و اين كه «محمد رسول الله؛ من رسول خدا هستم». از شما مى‏خواهم كه بت‏ها را كنار بگذاريد. پس اگر به درخواست‏هاى من پاسخ دهيد، بر عرب‏ها حاكم مى‏شويد و عجم‏ها در مقابل شما خاضع مى‏شوند و پادشاهان و سروران بهشت مى‏شوید».

آنها او را مسخره كردند و گفتند: محمد بن عبد الله ديوانه شده است، اما به خاطر جايگاه ابو طالب جرأت جسارت به وى را پيدا نكردند. (12)

يعقوبى مى‏نويسد: رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله سه سال در مكه اقامت كرد و مردم را مخفيانه به توحيد و عبادت خداى متعال و اقرار به نبوتش دعوت مى‏كرد. تا اين كه قريشيان گفتند: جوان عبد المطلّب از سوى آسمان با او صحبت مى‏شود … سپس خداوند به او دستور داد كه رسالت خويش را آشكار كند و آن حضرت امر الهى را آشكار كرد و در أبطح ايستاد و گفت: «من رسول الله هستم. شما را به عبادت خداى يكتا و ترك عبادت بت‏هايى كه هيچ سود و زيانى ندارند، دعوت مى‏كنم؛ بت‏هايى كه نه خلق مى‏كنند و نه روزى مى‏دهند و نه زنده مى‏كنند و نه مى‏ميرانند».

او نقل مى‏كند كه اوّلين خطبه آن حضرت در ابطح بوده است نه در حجر و شايد كه اين قبل از موسم بوده است. سپس او مسأله استهزا كنندگان را بعد از امر خداوند به علنى كردن دعوت مى‏داند و گويا كه او آشكار كردن امر را به اين معنا مى‏داند كه «بت‏پرستى را بر آنها ننگ بداند و اعلام كند كه پدرانشان كه در حال كفر مرده‏اند، هلاك شده‏اند». (13)

يا اين كه مرحله‏اى بعد از دعوت عمومى بوده است. همچنين او بين اذيت كنندگان كه پنج نفر بوده‏اند و مسخره كنندگان كه پنج نفر ديگر بوده‏اند، تفاوت قائل شده است.

بنابراين آيا منظور وى اين است كه وقتى رسول اللّه دعوت خويش را آشكار كرد، قومش به مقابله و درگيرى با وى نپرداختند تا اين‌كه به دستور الهى دعوت خويش را آشكار كرد و پرستش بت‏ها را عيب دانست كه مشركان اين کار را يك منكر بزرگ دانستند و همگى به مخالفت و دشمنى با وى پرداختند؟ شايد كه منظور وى اين بوده است.

اگر چنين باشد، شايد كه دعوت عمومى بعد از مرحله دعوت سرّى و بعد از مرحله دعوت خاص براى چهل نفر از فرزندان عبد المطلّب يا بنى هاشم بوده است، كه در آن دعوت عمومى و علنى خويش را آشكار كرده است. او خطبه‏اش را بر «صفا» آغاز كرد كه خالى از چنين‏ معنايى براى آشكار كردن امر الهى؛ يعنى عيب و ايراد وارد كردن به الهه‏هاى مشركان و بدگويى از آنها است. چنان كه ابن شهر آشوب در مناقب مى‏گويد: روايت شده است كه وقتى اين آيه شريفه نازل شد: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»؛ (يعنى بعد از اين مرحله)، آن حضرت روزى بر بالاى صفا ايستاد و فرياد زد: يك خبر مهم! قريشيان در اطرافش جمع شدند و گفتند:

تو را چه شده است؟ فرمود: اگر به شما خبر دهم كه دشمنى امشب يا فردا صبح به شما حمله مى‏كند، مرا تصديق مى‏كنيد؟ گفتند: بله. فرمود: من ترساننده شما از عذابى دردناك هستم. قتاده مى‏گويد: سپس وى خطبه خواند و فرمود: اى مردم، رهبر و پيشرو به اهلش دروغ نمى‏گويد و اگر دروغگو هم باشم، هرآينه به شما دروغ نمى‏گويم. قسم به خدايى كه هيچ پروردگار جز او نيست، من رسول خدا به سوى شما به طور خاص و به سوى تمام مردم به طور عام هستم. به خدا قسم كه شما مى‏ميريد چنان كه مى‏خوابيد و بعد از مرگ برانگيخته مى‏شويد، چنان كه از خواب بيدار مى‏شويد و محاسبه مى‏شويد، چنان كه عمل مى‏كنيد و در مقابل كارهاى نيك پاداش داده مى‏شويد و در مقابل كارهاى زشت عذاب مى‏شويد و بهشت و جهنم ابدى هستند و شما اوّلين كسانى هستيد كه انذار شده‏ايد. (14)

اين جمله اخير از اين خطبه بر صفا به ما كمك مى‏كند كه بگوييم: اين اولين خطبه آن حضرت بوده است كه بعد از آن خطبه «ابطح» و سپس خطبه «حجر» در ايام موسم حج ايراد شده است و شايد به این وجه، جمع عاقلانه بين اين سه خطبه باشد.

————————–

1- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 356.

2- سوره مبارکه حجر، آیه 15.

3- تفسير قمّى، ج 1، ص 379.

4- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 358- 359؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: مجمع البيان، ج 6، ص 533- 534؛ و در تبيان، ج 6، ص 356 به نقل از سعيد بن جبير اسم آنها را آورده است.

5- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 360؛ الخصال، ج 1، ص 279- 280.

6- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 363.

7- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 365؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: سیرۀ ابن اسحاق، ج 1، ص 288.

8- سوره فصلت، آیه 13.

9- سوره مدّثّر، آیات 11- 27.

10- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 366.

11- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 367.

12- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 368؛ برای مطالعه بیشتر ر. ک: تفسير قمى، ج 1، ص 379 و از او در اعلام الورى، ج 1، ص 106.

13- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 369؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 24.

14- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 1، ص 370؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 46- 47.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا