- بررسی سقیفه
- قریش و خلافت
حقیقت این است که قریش، خلافت پس از پیغمبر صلیاللهعلیهوآله را صرافاً حکومت و سلطنتی میدانست که هم منافع این قوم را تأمین میکند و هم نفوذش را تقویت کرده و عظمت و هیبت آن را هر چه بیشتر مورد تأکید قرار میدهد. هم اینکه موجب احترام قوم در بین مردمان است تا نه فقط به موجب هیبت سلطنت و ابهت پادشاهی، بلکه بر پایه تدین هم در مقابل این قبیله، خاضع و فرمانبردار باشند.
در حالی که پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام عقیده دارند این مقام و منصبی که خداوند متعال به علی علیهالسلام عنایت کرده است، مقام امامت به مفهوم دقیق و عمیق ایمانی آن است… و خلافت، جز یکی از شئون امامت نباشد؛ چنان که درکی عمیق از تأثیر اقدام قریش برای غصب خلافت در تضییع بخش بزرگی از تلاشهای امامت در عینیت جامعه داشتند. این تلاشها، در جهات عدیدهای از شئون امامت انجام میشد. (1)
- سقیفه
الف) انصار به چشم خود دیدند که مهاجران در خصوص امامت و ولایت علی علیهالسلام چگونه با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برخورد کردند و حتی کوشیدند در عقبه، شتر او را رم دهند تا به عمق دره سقوط کند و زنده بیرون نیاید. سپس شاهد ماجرای حجه الوداع در عرفات و منا بودند. سپس عصیان شبه علنی از فرمان پیغمبر صلیاللهعلیهوآله برای پیوستن به سپاه اسامه، پس از آن نافرمانی واضحتر و هر چه علنیتر، در قضیه نوشتهای که به عقیده پیغمبر صلیاللهعلیهوآله هرگز پس از او گمراه نمیشدند؛ سپس جسارت، اسائه ادب و آزار و اذیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با بیان این جمله که «درد بر او غالب آمده است» یا «پیغمبر صلیاللهعلیهوآله هذیان میگوید» آنگاه ماجرای نماز ابوبکر و…
ب) انصار میدانستند که اهالی مکه تازه مسلمان هستند و بیشتر مسلمانان در سالهای نهم و دهم هجرت، مسلمان یا تسلیم شدهاند…
ج) انصار میدانستند که به عقیده قریش؛ عامل اصلی پیروزی محمد صلیاللهعلیهوآله بر آنان، انصار بودند که او را یاری و حمایت کردند و در قتل بزرگان عرب و سواران قریش، مشارکت کردند. از این رو کورههای خشم و غضب و حقد و کینه آنان از انصار، در غلیان بود و هر چه بیشتر فواره میزد و هیچ راه تنفس معقول و مقبولی از آن نمییافتند.
د) انصار میدانستند که قریش و بیشتر مهاجران و سایر کسانی که پیرامون آنان میچرخیدند و البته شمارشان زیاد بود، تصمیم جدی و قطعی دارند که به هر قیمتی شد، اجازه ندهند علی علیهالسلام به مقام خلافت پس از پیغمبر صلیاللهعلیهوآله نایل آید و نشانههای پیروزی آنان در طرح عصب خلافت، به وضوح در لابهلای حوادث اخیر نمایان است.
هـ) انصار از انتقام قریش اعوان و متحدان قوم، در صورت رسیدن به حکومت و سلطنت، بسیار ترس داشتند که با خشونت و قساوت هرچه بیشتر خونخواهی کنند… انصار در سقیفه به همین بیم و هراس خود اعتراف کردند.
آنجا که حباب بن منذر گفت:
ما میترسیم که پس از شما کسی روی کار آید که فرزندان و پدران و پسران آنان را کشتهایم. (2)
و) حال که امور در جهت دورسازی خلافت و حکومت از صاحب شرعی آن پیش میرود، در میان انصار هم کسی هست که بلند پروازانه، خواهان و آرزومند منصب خلافت است و معتقد است کسانی که برای دور کردن خلافت از علی علیهالسلام تلاش میکنند از او برتر نباشند… پس چرا وی عهدهدار این منصب نشود و برای کسب آن اقدام نکند؟! تاریخ انصار در یاری و نصرت پیغمبر صلیاللهعلیهوآله و فداکاری در راه دین، اگر درخشانتر و تابناکتر نباشد از تاریخ رقبا کمتر نخواهد بود… از این رو مانعی ندیدند که از حوادث پیشی گیرند و در سقیفه بنی ساعده، گرد هم آیند تا این کار را به انجام رسانند و دیگران را در مقابل امر واقع قرار دهند! (3)
- تناقض در مواضع
شیعیان اهل بیت علیهمالسلام منکر این واقعیت تلخ نیستند که ابوبکر، عمر و عثمان به خلافت رسیدند، بلکه عقیده دارند که آنان این منصب را از صاحب شرعی آن ربودند که در غدیر خم توسط رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به امامت و خلافت منصوب شد. اگر آنان دست نگه میداشتند و اجازه میدادند که امور در همان مسیری پیش رود که خداوند و رسول میخواستند، بیتردید چهره تاریخ عوض میشد… همچنین عقیده دارند که مشروعیت ناشی از نص است… هر آنچه نص صحیح از جانب خداوند و رسول مقرر کند، اساس کار است…
در مقابل، کسانی عقیده دارند که خلفای ثلاثه در این کار با فرمان خداوند و رسول مخالفت میکردند، بلکه اقدام آنان مشروع بود… لیکن در تحدید عامل و سبب این مشروعیت، یک دیدگاه ندارند.
این اضطراب در توجیه، از لحظه نخست شروع شد و پیش از آنکه عمر و ابو عبیده جراح در سقیفه با ابوبکر بیعت کنند؛ زیرا ابوبکر و عمر به خویشاوندی خود با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله استدلال کردند و در مقابل انصار مدعی شدند که از هر کس دیگری به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و خویشاوندی او نزدیکترند و بلکه اولیا و عشیره اویند.
ابوبکر پس از حذف این بخش از سخن پیغمبر صلیاللهعلیهوآله که فرموده بود، «الْأَئِمَّةُ اثْنَا عَشَر»، بر اهل سقیفه استدلال آورد که ائمه از قریش باشند. چنین بود که قریشی بودن ائمه، بخشی از عقاید رسمی اهل سنت شد. ابن خلدون بر این نکته به اجماع اعتراف میکند. ابوبکر هم با این اصل مخالفت نکرد؛ زیرا وقتی مشرف به مرگ بود، بدون رعایت عنصر قرابت و خویشاوندی با پیغمبر صلیاللهعلیهوآله یا خودش، به خلافت عمر وصیت کرد؛ اما این سخن عمر بن خطاب که به وقت مرگ و تعیین شواری شش نفری گفت: اگر سالم مولای ابوحذیفه زنده بود، او را خلیفه میکردم، خروج از این اصل تلقی میشود.
زیرا سالم، قریشی نبود. همین نکته؛ ابن خلدن و دیگر علمای اهل سنت را دچار تنگنا کرده است.
خلاصه اینکه: ابوبکر و عمر با استناد به خویشاوندی نسبی خود با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در مقابل انصار استدلال کردند و خلافت را به چنگ آوردند؛ اما پیروان مکتب خلافت میگویند: سبب مشروعیت بیعت ابوبکر آن است که اهل حل و عقد، با او بیعت کردند. موضوع نص، همچنان به خواب آنان میآید و به آسانی از آن صرفنظر نمیکنند. از این رو گاهی اوقات میگویند: به او اشاره کرد! اگر چه در موضوع نماز گزاردن ابوبکر با مردم در روزهای بیماری حضرت!
عمر خود به اصل شورا عمل کرد که آن را به زور اسلحه بر چند نفر که با دقت و عنایت خاص انتخاب کرده بود، تحمیل کرد. وی هیچ دلیلی بیان نکرد که چرا دیگران را از این شورا استثنا کرد. (4)
- ادعای بیاساس
مردم روایات ساختگی و جعلی جمع آوری و گمان میبرند که میتوانند روایات متواتری را رد کنند که در نص بر امامت علی علیهالسلام وجود دارد یا موجب شک و شبهه نزد کسانی است که آگاهی و شناخت درستی از موضوع ندارند.
صالحی شامی موارد زیر را بر شمرده است و میگوید:
- حدیث عمر بن خطاب است که گفت:
«اگر جانشین تعیین کرد، کسی جانشین تعیین کرد که از من بهتر است (یعنی ابوبکر) و اگر این کار را واگذاشت، کسی آن را رها کرد که از من بهتر است (یعنی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله).
- از علی علیهالسلام آمده است که روز جمل گفت:
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره این امارت؛ چیزی با ما عهد نکرد تا رأی چنان دیدیم که ابوبکر را به خلافت نشانیم. پس به خلافت نشست و استقامت ورزید تا اینکه به راه خود رفت. سپس ابوبکر چنان دید که عمر را جانشین خود کند. پس به خلافت نشست و استقامت کرد تا اینکه دین را مستقر و پایدار کرد. سپس اقوامی خواستار این دنیا شدند، پس اموری پیش آمد که خداوند عزوجل درباره آن حکم خواهد کرد.
- از عبد الله بن عباس آمده است:
علی علیهالسلام از پیش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بیرون آمد، در همان بیماری که از دنیا رفت؛ مردم گفتند: ای ابوالحسن؛ حال رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چگونه است؟ گفت: بحمدالله بهتر است! گوید: عباس دستش را گرفت و به او گفت:… به خدا قسم؛ چنان میبینم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در همین بیماری رحلت میکند، من چهره فرزندان عبد المطلب را به وقت مرگ میشناسم. ما را نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ببر تا از او بپرسم که این امر درباره چه کسی است، اگر درباره ما باشد، آن را بدانیم و اگر درباره غیر ما باشد، با او سخن گوییم تا درباره ما سفارش کند. علی علیهالسلام گفت: به خدا قسم؛ اگر این موضوع را از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بپرسیم و آن را از ما باز دارد، هرگز پس از او مردم آن را به ما نخواهند داد. به خدا قسم که من در این باره از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سوال نمیکنم.
- میگویند: در حضور عایشه گفته شد: پیامبر صلیاللهعلیهوآله به علی وصیت فرموده است. عایشه گفت: به چه چیزی به علی وصیت کرده است؟! پیامبر صلیاللهعلیهوآله به سینه و گلوی من تکیه داده بود، تشت خواست که ادرار کند؛ ناگاه به یک سو افتاد و در گذشت و من حتی متوجه مرگ او نشدم. پس چرا میگویند به علی وصیت کرده است؟!
- از ابوحسان آمده است که علی علیهالسلام گفت:
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چیز خاصی با من عهد نکرده است که با مردم عهد نکرده باشد جز آنچه که از او شنیدم و در نوشتهای در غلاف شمشیرم است…
در پاسخ میگوییم:
بنا به اسباب و دلایل عدیدهای؛ هیچ یک از این روایات را نمیتوان پذیرفت:
- بیعت غدیر حجت کوبندهای است که همه این گفتههای باطل را تکذیب میکند؛ و ده ها نص و صریح و صحیح در امامت علی علیهالسلام و نیز وصایت آن حضرت، دلیل بر کذب و جعل آن باشد.
- ماجرای حضرت زهرا سلاماللهعلیها که او را زدند، فرزندش را سقط کردند و به مقام سرور بانوان عالم اهانت نمودند و حتی در صدد بر آمدند خانهاش را آتش بزنند؛ علی علیهالسلام بیعت نکرد تا اینکه دید دود از خانهاش بلند شده است! سر انجام به زور بیعت کرد، حتی پس از شهادت زهرا سلاماللهعلیها هم با رضایت نبود. همه این حوادث سخت، دلیل واضح و آشکاری است بر نادرستی روایاتی که صالحی شامی از علی علیهالسلام نقل کرده است!
- این مردم با روایاتی که کتابهای آنان را پر کرده، چه میکنند. این روایات به صراحت از امتناع بزرگان اصحاب از جمله علی علیهالسلام و بنی هاشم، از پذیرش خلافت ابوبکر سخن میگوید: مطابق همین روایات، شمار زیادی از صحابه، زیر گامهای تهدید و بلکه زیر شلاق و اهانت و تحقیر بیعت کردند!
- این قوم با خطبهها، نامهها و سخنان و احتجاجات فراوان و انبوه علی علیهالسلام و فرزندانش چه میکنند که به صراحت تأکید دارد بر نارضایتی آنان از خلافت و بیعت ابوبکر و گویای آن است که پسر ابوقحافه؛ حق آنان را غصب و منصبی را در اختیار خود گرفته که حق او نباشد!
- این خطبه علی علیهالسلام که در آن فرمود:
هر کس گمان میبرد نزد ما کتابی است که آن را میخوانیم؛ دروغ میگوید: جز کتاب خدا و این صحیفه؛
ردی است بر اتهام آنان که علی علیهالسلام را متهم میکردند که مدعی است نزد او و اهل بیت علیهمالسلام قرآنی دیگر است و در میان خود دست به دست میکنند! شاید کسی به اهل بیت علیهالسلام نسبت داده بود که مدعیاند نوشتهای از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در مورد خلافت خود دارند و از این رو خواهان ارائه آن شده باشد.
- حدیث منقول از علی علیهالسلام که در روز جمل فرموده باشد، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله عهد نکرد، دروغ و جعلی است؛ زیرا اصحاب سقیفه نه در این باره با علی علیهالسلام مشورت کردند و نه آن حضرت را در تصمیمگیری مشارکت دادند، بلکه استبداد ورزیدند. سپس به خانه علی علیهالسلام هجوم بردند و همسرش را زدند و فرزندش را سقط کردند تا به اجبار از او بیعت بگیرند. علی علیهالسلام بیعت نکرد تا اینکه به اجبار پس از شهادت زهراسلاماللهعلیها وادار شد با ابوبکر بیعت کند.
از عایشه روایت است که گفت: «علی با ابوبکر بیعت نکرد تا اینکه فاطمه مرد». روایات و اخبار اهل سنت به این نکته تصریح دارد.
- ادعای عمر که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله جانشین تعیین نکرد، از زبان کسی است که به نفع خود سخن میگوید و در صدد است خود را تبرئه کند!
- گفت و گوی عباس و علی هم نادرست است؛ زیرا علی علیهالسلام را به عدم مراعات تقوا و دیانت متهم میکند که حاضر نشد درباره حکم شرعی مربوط به خلافت پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سؤال کند و مانعی جز دنیا دوستی و حب ریاست، وی را از این پرسش بازنداشت.
ما شأن علی علیهالسلام را از این اتهام ناروا پیراسته و برتر میدانیم. هر مسلمانی که علی علیهالسلام را بشناسد، راضی نمیشود چنین تهمتی متوجه او کند.
- امکان ندارد گفت وگوی عباس و علی علیهالسلام درست باشد؛ اگر چه بخاری روایت کرده است؛ زیرا حدیث متواتر و صحیح غدیر؛ آن را تکذیب میکند.
- عباس از کجا میدانست که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پس از سه روز خواهد مرد؟! یا در اثر همان بیماری از دنیا خواهد رفت؟! آیا خداوند او را از غیب آگاه کرده است یا ملک الموت به او خبر داده است؟!
- عباس میتوانست درباره هر موضوعی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پرسش کند و هیچ نیازی نبود که علی علیهالسلام را با خود همراه برد! اگر این ادعا درست بود، چرا هر فرد دیگری را با خود نمیبرد؟!
- بنا بر آنچه گذشت، روایت عباس و علی علیهالسلام، ما را بر آن میدارد تا از کسانی که خلافت علی علیهالسلام را انکار میکردند، بخواهیم نصی را ارائه دهند که فردی غیر از او را به عنوان خلیفه پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تعیین میکند و تصریح دارد که خلافت بنی هاشم از اساس باطل است!!!
- حدیث عایشه که پیغمبر صلیاللهعلیهوآله در حالی مُرد که بر سینه او تکیه داشت، به دلایل زیر تکذیب میشود:
الف) به موجب روایات فراوان، وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از دنیا رفت، سر بر سینه علی علیهالسلام داشت.
ب) وصیت پیغمبر صلیاللهعلیهوآله به امامت و ولایت و خلافت علی علیهالسلام منحصر به لحظه مرگ نبود؛ بلکه میتوانست سالها، ماهها و روزهای قبل، این کار انجام شود و در خانه خود، مسجد و هر زمان و مکان دیگر…
ج) اینکه علی علیهالسلام وصی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است از بدیهیات تاریخ است و در نصوص فراوان به صراحت آمده است.
کافی است به گوشهای از سخنانی که در روزگار شخص علی علیهالسلام بیان شده، اشاره شود:
از جمله اشعاری که در صدر اسلام سروده شده و متضمن این موضوع است که علی علیهالسلام به عقیده شاعر، وصی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بوده است. (5)
- ماجرای سقیفه
- سقیفه به روایت اهل سنت
پیروان خلفا حوادث سقیفه را به شیوه خود روایت میکنند و بسیاری از امور مهم و حساس را که در منابع آنان آمده است، به عمد نادیده میگیرند.
در خصوص تفصیل این واقعه در گزارشات اهل سنت میتوان به صفحات 33 تا 41 از کتاب شریف الصحیح من سیرة النبی مراجعه کرد.
علامه سید جعفر مرتضی در این خصوص بیان میکند:
این گزارش ماجرای سقیفه، نادرست و بلکه ساختگی است و با دقت و عنایت تمام، وضع شده و حوادثی از آن حذف، اضافه و تحریف شده است. به گونهای در آن دست بردهاند که در خدمت عقاید و خواستههای آنان باشد. در اینجا به مواردی به اختصار پرداخته میشود.
الف) مهاجران و ابوبکر
روایت بلاذری از عبدالله بن عباس بر آن است که عمر گفت: «مهاجران در مورد ابوبکر اجماع کردند. من به ابوبکر گفتم: بیا نزد این برادرانمان از انصار برویم…» آنان به سوی انصار به راه افتادند و در راه به عویم بن ساعده و معن بن عدی، بر خوردند.
این سخن ادعای نادرستی است. مهاجران نه در مورد ابوبکر اجماع کردند (و نه گرد او فراهم آمدند)، بلکه فقط سه یا چهار نفر یعنی ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح نزد انصار رفتند که در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمده بودند؛ و گفته شده است: و سالم. شاید خالد هم با آنان بود…؛ ولی به صحت آن اطمینانی نیست. همچنان که عویم بن ساعده و معن بن عدی، پیش ابوبکر و عمر آمدند و اصرار ورزیدند که با آنان بیایند… .
ب) استدلال ابوبکر
ابوبکر در حقانیت قریش برای خلافت، به سه مورد استدلال کرد:
- آنان زیباترین مردمند و دارای درخشانترین چهره؛
- رساترین زبان را در میان مردم دارند؛
- در گفتار، برترین مردم هستند.
وی در این باره نه به آیهای قرآنی اشاره کرد و نه به نص نبوی و نه به تقدم قریش بر دیگران در علم، تقوا، جهاد و نه هیچ چیز دیگر که در سیاست مردم، حفظ دین و تدبیر امورشان مفید باشد.
اگر دیانت، زهد و تقوا و دانش و امانت نباشد، درخشش چهره، رسایی زبان و حسن گفتار، چه نفعی در حفظ دین و دفاع از کیان مسلمانان و تدبیر امور و اداره کارها و نشر معارف در میان مردم یا بسط و گسترش عدالت اشاعه امنیت و صلح در جامعه دارد؟!
به علاوه، همین استدلال کافی بود که شخص ابوبکر را از خلافت دور کند. نه تنها وی زیباترین مردم نبود؛ بلکه از این بابت در مقام عکس قرار داشت! همچنین نه بلاغتی از او سراغ دارند و نه فضلی در سخن و نه رسایی در زبان و نه…؛ بلکه از این جهت هم خلاف آن را شنیده و در متون وجود دارد.
این خاندان بنیهاشم بودند که علاوه بر دانش فراوان و فضیلت بیشمار و تقوا و حلم و سیاست و تدبیر و جهاد و فداکاری در راه خدا و دیگر صفات لازم و مفید در حفظ دیانت و دینداران، در زیبایی، رسایی زبان و فضیلت سخن سر آمد همگان و ممتاز بودند!
ج) استحقاق ابوبکر
عمر بن خطاب و ابوبکر در فضل تقدم وی برای منصب خلافت به اموری استدلال کردند که میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
- نخستین مسلمان؛
- صدیق؛
- صحابی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله؛
- یار غار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و نفر دوم از دو تن؛
- اقامه نماز مردم به دستور پیغمبرصلیاللهعلیهوآله؛
- مسنترین اصحاب.
اگر نصی وجود داشت قطعاً به آن احتجاج میکردند و اگر پسر ابوقحافه را هر گونه فضیلت دیگری بود، مسلماً از بیان و تأکید بر آن خود داری نمیکردند که در آن لحظه، فوقالعاده محتاج آن بودند و انتساب فضایل و کرامت به وی جز اینجا سودی نداشت! اینکه در موقعیتی چون سقیفه از آن یاد نکردند، هزار و یک پرسش درباره درستی و صحت این فضایل مطرح و این احتمال را تقویت میکند که بعدها ساخته و پرداختهاند. یعنی زمانی که برای احتجاج و دفاع از عقاید خویش سخت نیازمند چنین فضایلی بودند، دست به کار ساخت و بیان فضایل جعلی و موهوم شدند. حتی همین سه موضوعی که در سقیفه به وسیله آن مردمان، مرجع و حکم بود و مسلط و تصمیمگیرنده، به ضرر وی تمام میشد… میتوان خلط و فساد آن را به شرح زیر تبیین کرد:
- کِبَر سن
آنان برای اثبات این نکته که ابوبکر از همه برای خلافت سزاوارتر است، چنین استدلال کردند که در میان اصحاب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از همه مسنتر است. حتی روایت کردهاند که وی و سهل بن عمرو بن بیضاء، مسنترین اصحاب بودند.
این استدلال از نظر ما مردود است:
الف) اگر معیار استحقاق برای خلافت، کبر و صغر سن بود، میبایست نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله باطل باشد؛ زیرا بسیاری از افراد در سراسر منطقه؛ از او بزرگتر بودند. از آن جمله میتوان به ابوطالب و عباس اشاره کرد که به یقین از پیغمبر صلیاللهعلیهوآله مسنتر بودند.
ب) ابوقحافه به وقت رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله زنده بود و از فرزندش ابوبکر مسنتر. پس، به خلافت از فرزنش سزاوارتر بود! عباس عموی پیغمبرصلیاللهعلیهوآله هم زنده بود که از پیغمبرصلیاللهعلیهوآله و ابوبکر، هر دو، مسنتر بود. ده ها و بلکه صدها نفر از مهاجران و انصار و دیگر اصحاب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، از ابوبکر مسنتر بودند.
علامه امینی چهل نفر از اصحاب را نام برده که از پسر ابوقحافه بزرگتر بودند؛
ج) اگر معیار سن بود، پس عمر به چه دلیل از میان همه مردم، بر صحابه پرشماری مقدم شد که از وی به سن و سال، بزرگتر بودند و ابوبکر او را به خلافت برگزید و وصیت کرد؟!
د) کبر سن، نه به انسان قدرت جسمی و فکری میدهد و نه فرد را به فضایل اخلاقی و خصایل و صفات ستوده، آراسته میسازد و نه او را شایسته رهبری امت میکند؛ زیرا فقط علم و تقوا و شجاعت و سیاست و تدبیر و عقل برتر است که موجب آن میتواند باشد.
در هیچ کتابی کبر سن را از جمله شرایط لازم برای رهبر، فرمانده و حاکم بر نشمردهاند. صرف کبر سن؛ بدان معنی نبود که ابوبکر همه آن شرایط را داشت و به آن صفات آراسته بود!
- دومین از دو نفر
ابوبکر در غار ثور به وقت هجرت، همراه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود. این یار غار بودن را که در قرآن با تعبیر «دومین از دو نفر» یاد میشود، دلیل شایستگی حقانیت ابوبکر به خلافت میدانند. این استدلال هم نادرست است:
الف) در مباحث هجرت مشخص میشود که این نکته از فضایل ابوبکر محسوب نمیشود؛ زیرا سیاق آیه شریفه (آیه مربوط به هجرت)، مذمت و محکومیت است نه مدح و ستایش.
ب) دومین نفر و به تعبیر دیگر، ثانی اثنین بودن ابوبکر، دلیل نباشد که وی در علم و تقوا و شجاعت و سیاست و تدبیر و عقل و دیگر صفات و شرایط لازم برای خلیفه، متمایز بوده است!
- نخستین مسلمان
در مباحث نخستین دوره دعوت، ثابت شده است که ابوبکر اولین مسلمان نبود. وانگهی نخستین بودن از این بابت، دلالت ندارد که واجد صفات لازم برای خلیفه و حاکم است!
- نماز ابوبکر
در مورد این استدلال که نماز ابوبکر برای مردم، نشانه و دلیل بر خلافت وی است. باید گفت که این نماز مشکوک است و نه تنها با ادله موجود اثبات نمیشود، بلکه ادله رد و نفی آن بسی قوی و محکم است. حتی اگر اثبات شود که چنین نمازی برای مردم اقامه کرده است، آن هم بر فضیلت ابوبکر دلالت ندارد. خصوصاً که رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله وی را بر کنار کرد.
اگر مسلم شود که پیغمبر صلیاللهعلیهوآله وی را عزل نکرد و بلکه خود، او را به اقامه نماز منصوب داشت، این هم نه بر شایستگی وی به امامت و خلافت دلالت دارد، نه از این نکته حکایت دارد که ابوبکر واجد شرایط لازم برای این منصب الهی بود!
به نظر میرسد وقتی عمر بن خطاب به این نماز اشاره کرد، مطمئن بود که بیشتر مردم نمیدانند که ابوبکر این نماز را بدون اطلاع پیغمبر صلیاللهعلیهوآله اقامه کرد و آن حضرت وی را از آن عزل و برکنار ساخت و خود نماز را خواند.(6)
- صحابی صدیق
این صحابی بودن هم، نفعی برای ابوبکر در اثبات حقانیت وی به منصب امامت و خلافت ندارد؛ زیرا چه بسیارند افرادی که صحابی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودند اما نه خود چنین ادعایی کردند و نه آنها بر زبان آوردند. صحابی بودن از زمره صفات لازم خلیفه، شمرده نمیشود. در خصوص صدیق بودن هم، اثبات شده است که نه ابوبکر و دیگران، بلکه علی علیهالسلام صدیق بود.
د) قتل مخالف
چون انصار تصریح کردند که از روی کار آمدن مهاجران، بیم دارند و خواهان تضمین هستند تا مورد بدرفتاری آنان قرار نگیرند ولو از این طریق که کسی از انصار هم امارت کند تا قریش بترسد که اگر کج شود، انصاری بر او سخت خواهد گرفت؛ عمر از همین نقطه ضعف انصار سوء استفاده کرد و گامی تعیین کننده به جلو برداشت و عرب را به یاری خواست و گفت:
عرب جز به او رضایت نخواهد داد و امارت را جز برای او نخواهد شناخت و جز پیرامون او به صلح نخواهد آمد.
سپس تصمیم قاطع خود را با سوگند همراه کرد و گفت:
و به خدا قسم؛ احدی در این کار با ما مخالفت نکند مگر آنکه گردنش را بزنیم (او را بکشیم).
پس جار و جنجال و هیاهو به پا شد و صداها به هوا خاست، تا آنجا که نزدیک بود جنگ درگیرد و همدیگر را تهدید کردند و عمر و ابوعبیده و بشیر بن سعد و اسید بن حضیر و شاید عویم بن ساعده و معن بن عدی که ابوبکر و عمر را به سقیفه آوردند؛ با ابوبکر بیعت کردند… احدی جز این چند نفر یاد نشده است؛ مگر خالد بن ولید و سالم، مولای ابوحذیفه که در حضور آن دو در سقیفه تردید است و چه بسا بعداً به ماجرا پیوستند.
اگر اختلاف میان مهاجران و انصار تا این اندازه پیش رفت تا آنجا که نزدیک بود جنگ درگیرد و همدیگر را تهدید کردند و با وجود تهدید شدید اللحن عمر، چگونه میگویند: بیعت ابوبکر بر پایه رضایت همگانی و اجماع بود؟!!
- عمر و انکار مرگ پیغمبر صلیاللهعلیهوآله
بلافاصله پس از ارتحال پیامبر صلیاللهعلیهوآله به جوار رفیق اعلی، عمربن خطاب مرگ او را انکار کرد و گفت:
به خدا سوگند، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نمرده است و نمیمیرد تا اینکه دینش را بر همه ادیان چیره سازد. او قطعاً بر میگردد و دستها و پاهای مردانی را خواهد برید که به مرگ او مردد شدند؛ نشنوم مردی میگوید:
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرد مگر آنکه او را با شمشیرم بزنم.
به همین حال ادامه داد و همچنان بر صحت سخن خود برای مردم سوگند میخورد تا آنجا که دهانش کف کرد.
در این هنگام ابوبکر از سنح آمد که موضعی به فاصله حدود یک و نیم متر از مسجد بود، و روپوش از چهره پیامبر صلیاللهعلیهوآله کنار زد. سپس بیرون آمد و به عمر که هنوز سوگند میخورد؛ گفت: بلی سوگند خوردند؛ آرام باش و سه بار او را به جلوس فرمان داد، اما عمر ننشست.
ابوبکر در گوشهای دیگر به خطبه ایستاد. مردم عمر را ترک کردند و متوجه ابوبکر شدند. او گفت:
هر کس محمدصلیاللهعلیهوآله را میپرستید؛ همانا او مرده است و هر کس خدا را میپرستد، همانا خداوند زنده جاودان است و نمیمیرد.
سپس این آیه را خواند:
«أَ فَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلىَ أَعْقَابِكُم؛ آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود برمىگرديد؟» (7)
عمر با این سخن که گویا من این آیه را نشنیدهام؛ چنان وانمود کرد که تسلیم است و تصدیق میکند.
ابن اسحاق و بخاری از انس بن مالک روایت کنند که گوید:
فردای روزی که در سقیفه با ابوبکر بیعت شد، روی منبر نشست و عمر به پاخاست و در این حال ابوبکر ساکت بود و سخن نمیگفت. عمر چنان که باید حمد و ثنای خدا کرد و گفت:
ای مردم، دیروز سخنی با شما گفتم که از پیش خودم بود و نه آن را در کتاب خدا یافته بودم و نه عهدی بود که پیامبر خداصلیاللهعلیهوآله از من پیمان گرفته باشد ولی امید داشتم که پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله زنده باشد و امور ما را تدبیر کند و پس از همه ما بمیرد، خداوند، کتاب خویش را که خدا و پیامبر به وسیله آن هدایت کردند، میان شما باقی گذاشت. پس اگر به آن چنگ زنید، خدا شما را بدان هدایت کند، چنان که هدایت کرد. (8)
علامه سید جعفر مرتضی در خصوص مطالب گذشته بیان میدارد:
برای ما دربارهی اقدام عمر در انکار مرگ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درنگهایی است که در موارد زیر خلاصه میکنیم:
- پرسشهای بیپاسخ
پرسشهایی مطرح است که پاسخهای قانع کننده و قابل قبول میطلبد، از آن جمله:
- چه کسی به عمر گفته بود: این سخن حرام و ممنوع است و که بگویند: پیامبر صلیاللهعلیهوآله مرده است و گوینده آن سزاوار کیفر مرگ و قتل؟!
- عمر این خبر را از کجا آورده بود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قطعاً بر خواهد گشت؟!
- آیا مقصود از این سخن آن بود که از سفر بر خواهد گشت؟! مگر به کجا سفر کرده بود که گفته شود: از آن بر خواهد گشت؟! یا مقصود آن است که پس از مرگ بازخواهد گشت؟!
باید دانست: این موضوع توفیقی است و خداوند آن را جز به رسول خویش که او را از غیب با خبر کرده؛ نمیگوید! به نظر میرسد، مقصود؛ معنای نخست است.
برخی متون اشاره دارد که عمر تصریح کرد غیبت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله همچون غیبت موسی بن عمران است. غیبت موسی، سفری بود که در موعد مناسب از آن بازگشت… ولی وقایع نشان داد که این سخن عمر؛ در هر حال نادرست بود!
- اگر پیغمبر صلیاللهعلیهوآله به زودی بر خواهد گشت و دست و پای کسانی را خواهد برید که به مرگ وی مردد شدند، پس چرا عمر آن را به شمشیر تهدید میکرد؟! آیا این گناه را دو عقوبت بود: یکی شمشیر عمر و دیگری قطع دست و پا توسط پیغمبرصلیاللهعلیهوآله؟!
- چه کسی حق این مجازات را به عمر واگذار کرده بود؟!
- عمر از کجا فهمید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نمرده است؟!
- مرگ و قتل
وقتی ابوبکر این آیه شریفه را خواند که میگوید:
«أَ فَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلىَ أَعْقَابِكُم؛ آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود برمىگرديد»؟ (9)
عمر مستقیم و بدون تردید به مرگ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قانع شد و چنان وانمود کرد که گویی پیش از این، آیه کریمه را هرگز نشنیده بود!
ولی باید به چند نکته توجه کرد.
الف) عمروبن زائده، اندکی پیش از آمدن ابوبکر، همین آیه را برای صحابه و عمر خوانده بود؛ چنان که این آیه شریفه را هم قرائت کرد:
«إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنهَّم مَّيِّتُونَ؛ (10) قطعاً تو خواهى مُرد، و آنان [نيز] خواهند مُرد…»
پس چرا عمر بر موضع خود اصرار میورزید و آنگاه که این آیه را از زبان ابوبکر شنید، از حرف خود برگشت؟!
ب) عمر منکر مرگ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نبود؛ ولی ادعا میکرد: وقتی خواهد مرد که دین خود را بر همه ادیان چیره کرده باشد! در حالی که آیه شریفهای که ابوبکر خواند؛ نمیگفت: قبل از چیرگی دین، خواهد مرد و یا پس از آن؟! پس چگونه با شنیدن آن قانع شد؟!
ج) عمر با بیان سخن خود که گفت: «حسبنا کتاب الله»، نگذاشت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، آن نوشته را بنویسد که هرگز پس از او گمراه نمیشدند معنای سخن عمر این بود که پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هدایت آنان منوط به کتاب خداوند است و نیازی به چیزی دیگری نباشد!
- شیخین در راه سقیفه
علامه مظفر میگوید:
تاریخ به ما نمیگوید که ابوبکر و عمر پس از حادثه انکار مرگ پیغمبرصلیاللهعلیهوآله و بعد از آنکه کنار هم قرار گرفتند، چه کردند و پیش از سقیفه به کجا رفتند؟ آیا وارد خانه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله شدند که آن موقع درش به روی مردم بسته بود یا دم در ایستادند و یا تنها ابوبکر وارد خانه شد؟! هرکدام از این احتمالات، از حدیثی فهمیده میشود و امکان دارد هر سه درست باشد.
از اشخاصی مثل عمر و ابوبکر شایسته نبود که در چنان ساعتی از خانه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله جدا شوند؛ زیرا اگر هم چیز تازهای قرار بود وجود داشته باشد، در همین مکان بود و محور کار همان شخصی بود که به تجهیز پیغمبر صلیاللهعلیهوآله مشغول بود؛ یعنی علی بن ابی طالب علیهالسلام.
چه کسی فکر میکرد که انصار خودسرانه و بر ضد اهل بیت و مهاجرین، به خلافت دستاندازی کنند و طمع ورزند که به جای آنان به خلافت رسند و اجتماع سقیفه را تشکیل دهند و از کسانی که شأن و موقعیتشان در امر خلافت قابل انکار نیست، روی بگردانند
گمان میرود پس از آنکه عمر و ابوبکر به خانه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله رسیدند، طولی نکشید که دو نفر از طایفه اوس به نامهای معن بن عدی و عویم بن ساعده، به سرعت به خانه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله آمدند. روابط این دو نفر از قدیم با نامزد خلافت، سعد خزرجی؛ حسنه نبود.
معن، دست عمربن خطاب را گرفت ولی عمر که گرفتار مسئله بزرگی بود. نخواست به حرف او گوش کند، ولی دید معن اصرار زیادی دارد و پیوسته میگوید: باید قیام کرد. معن بالاخره به طور سری به عمر گفت که «انصار، اجتماعی تشکیل دادهاند».
در این لحظه، عمر به شدت مضطرب شد و جریان را مخفیانه به ابوبکر گفت. ابوبکر نیز مضطرب شد و به کمک یکدیگر و با شتاب به طرف اجتماع انصار راه افتادند و در بین راه ابو عبیده جراح هم به آنان پیوست و سه نفری با هم رفتند.
علی علیهالسلام و مردم دیگر، چه مردمی که در خانه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بودند یا آنها که نبودند اعم از بنی هاشم و یا باقی مهاجرین و مسلمانها، هیچ یک از ماجراهای در حال وقوع و تصمیم عمر و ابوبکر، خبر نداشتند. چرا؟!
آیا خیر و شر چنین فتنهای که ابوبکر و عمر به شدیدترین وصفی به خاطر آن به فزع افتادند، شامل همه مسلمانان و مخصوصاً علی علیهالسلام و بنیهاشم نبود؟
آیا شایسته نبود که ابوبکر و عمر، علی علیهالسلام و بنی هاشم و سایر مسلمانان را از چنین خبری آگاه سازند تا دیگران را هم در رأی خود شریک گردانند و مردم در خاموش کردن آتش فتنه یعنی همان چیزی که محرک آنها برای رفتن سریع به اجتماع انصار بود، به آنان کمک کنند؟ چرا عمر، مطلب را فقط به ابوبکر و بعداً به ابو عبیده میگوید؟
دریافت همه جانبه اسرار این پنهان کاریها و اینکه یکی دو نفر را به طور اختصاصی برای نقل اخبار انتخاب کردند، چندان آسان نیست و این موضوع بکری است که هنوز پژوهشگران به بررسی آن نپرداختهاند. (11)
- علی علیهالسلام در سقیفه
هر چند امیر المؤمنین علی علیهالسلام در اجتماع سقیفه حضور فیزیکی نداشت؛ بلکه اصحاب این گردهمایی از ترس آنکه مبادا علی علیهالسلام سخنی بگوید یا موضعی اتخاذ کند که به نفع آنان نباشد، نشست نامیمون خود را بدون اطلاع وی برگزار کردند، اما وصی پیامبر صلیاللهعلیهوآله به شخصیت معنوی و هیبت الهی خود در سقیفه حضوری چشمگیر داشت و هرگز از ذهن گروههای رقیب، غایب نبود.
از این جهت رقبای سقیفه دو گروه میشدند: دستهای امیدوار و شادمان دستهای بیمناک و حیران از عاقبت کنار گذاری علی علیهالسلام از حق مشروع وی.
این حضور علی علیهالسلام در ذهن و اندیشهی سقیفه نشینان در دو جهت تجسم یافت:
الف) تلاش برای دورسازی علی علیهالسلام از دایرهی احتمال، اگر چه از طریق شایعهپراکنی و نقل اخبار دروغ از زبان حضرت باشد. از این رو به مردم میگفتند: علی علیهالسلام از این کار روی گردانده و خوهان خلافت نباشد. بنابراین نه باید دربارهی وی اندیشید و نه به او امید بست.
ب) ناکارآمدی شایعات در روی گردانی اذهان مردم از تفکر دربارهی علی علیهالسلام بلکه همچنان به حضور وی در این منصب الهی میاندیشیدند و او را پناه و راه نجات امیدی میدانستند که جانها به وسیله او آرام میگرفت!
وقتی کارها به نفع ابوبکر در حال انجام بود و کفهی اقبال وی سنگینی میکرد، یکی از انصار چنین بر زبان آورد:
در میان شما مردی است که اگر این امر را خواستار میشد، هیچ کس با او به نزاع بر نمیخاست و مقصود او علی علیهالسلام بود.
این سخن به گرایش نخست اشاره و بلکه دلالت دارد که کسانی به انصار گفته بودند: علی علیهالسلام خواستار خلافت نیست. گویا میخواهند چنین وانمود کنند که از این بابت عهدهدار این منصب میشویم که صاحب شرعی آن، که ما و شما در غدیرخم و در حضور رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با او بیعت کردیم، از مسئولیت خود در این مورد شانه خالی کرده است. از این رو و به منظور جلوگیری از گمراهی امت و وقوع اختلاف و حفظ دین و منع فتنه، خواستار این امر شدیم.
انصار تجربهی سیاسی کافی نداشتند. بلکه بعضی عقیده دارند که آنان تا حدودی ساده بودند و سلامت نیت و حسن طینت داشتند؛ و متون دینی را به گونهای سطحی و ساده لوحانه میفهمیدند. از این رو درک نمیکردند که علی علیهالسلام حق ندارد از این امر دست بردارد؛ زیرا وقتی خداوند و رسول او به امری فرمان میدهند، نه علی علیهالسلام میتواند در آن، اختیار و انتخابی داشته باشد و نه دیگران میتوانند راهی دیگر برگزینند…
حال اگر روی گردانی از این کار، موجب فتنه باشد و تضعیف دین و دین داران و اسیر دست و بازیچه اهل باطل و ستمگران و جاهلان و کینهتوزان و دنیا خواهان و هوا پرستان و مفسدان شود، موضوع بسی سختتر خواهد شد!
چون فرصت از دست انصار رفت، دستهای از آنان فریاد زدند: جز علی علیهالسلام با هیچ کس بیعت نمیکنیم. (12)
این سخن به گرایش دوم اشاره دارد که عقیده داشتند: اقدام آنان در تصدّی کار خلافت ناحق و جنایت بر علی علیهالسلام بود، زمینه را برای تباهی حق وی فراهم کرده است! ولی به یقین میدانستند که این ظلم موجب نخواهد شد که علی علیهالسلام از وظیفهی دینی و اخلاقی خویش در قبال آنان دست بردارد یا با این مردم مقابله به مثل کند؛ بلکه انسانی با گذشت و عادل و حکیم و بردبار است که به اندازهی تار مویی از حق نمیگذرد…؛ اما رقبا و بدخواهان علی علیهالسلام، در دل و جان آنان ایجاد ترس و وحشت میکردند و هر گونه مصیبت و بلایی از اینان انتظار میکشیدند.
ولی هیهات، هیهات که زمان از دست رفته و فرصت تباه شده بود.
- افترا به علی علیهالسلام
روایت شده است: مردانی از مهاجران در بیعت ابوبکر خشم گرفتند. از آن جمله علی و زیبر بودند که هر دو مسلحانه وارد خانهی فاطمه سلاماللهعلیها، دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شدند.
عمر بن خطاب همراه گروهی از مهاجران و انصار، از جمله اسید بن حضیر و سلمة بن سلامة بن وقیش – هر دو از بنی اشهل- و ثابت بن قیس بن شماس خرزجی، نزد آنان آمد و با آن دو سخن گفتند.
یکی از آنان شمشیر زبیر را گرفت و به سنگ زد تا شکست. سپس ابوبکر به پا خاست و برای مردم خطبه خواند و عذر آورد و گفت:
به خدا قسم؛ حتی یک شب یا روز برای امارت حرص نورزیدم و هرگز آن را در نهان یا آشکار از خداوند نخواستم. ولی از فتنه ترسیدم و مرا در امارت، راحتی نباشد؛ اما عهدهدار امری بس بزرگ شدهام که مرا بدان طاقت نباشد و جز به تقوای خداوند متعال، شدنی نیست.
امیدوار بودم که قویترین مردم در انجام این کار، امروز جای من قرار داشت. مهاجران سخن وی را پذیرفتند و عذرش را پذیرا شدند.
علی علیهالسلام و زبیر گفتند:
خشم نگرفتیم جز بدان سبب که با ما مشورت نشد؛ و ابوبکر را پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شایستهترین مردم به این امر میدانیم و او یار غار است؛ و دومین از دو نفر و شرف وی را قبول داریم و میدانیم که وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله زنده بودند، به او فرمود که نماز را برای مردم اقامه کند.
1- این متن، علی علیهالسلام را چنان به تصویر میکشد که گویا از خلیفهی شرعی تمرد و مبارزهی مسلحانه اعلام کرده است!
و ابوبکر را مردی مظلوم و ستمدیده، گریزان از مناصب و بیعلاقه به امارت، که فقط قصد داشته مانع فتنه شود… و مشتاق است که اگر فردی قویتر از خود بیابد، به نفع او از مقام خویش کنارهگیری کند!
سپس باز میگردد تا از زشتی و پستی اندیشه و طرز تفکر علی علیهالسلام و زبیر سخن گوید که نه به خاطر خداوند سبحان، بلکه از این روی خشم گرفتهاند که با آنان مشورت نشد! سپس علی علیهالسلام را پیش میدارد که به صراحت اعتراف میکند ابوبکر به این منصب سزاوارتر است!! و ادله این شایستگی را بیان میکند!!
2- این افترا زنندگان به حق و حقیقت، بیان نکردهاند که علی علیهالسلام در سقیفه حاضر نبود؛ بلکه در خانهاش حضور داشت که در آن به مسجد باز میشد، همان جایی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را دفن کرد.
در حالی اهل سقیفه در تشییع جنازه و دفن پیکر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شرکت نداشتند بلکه از نشست خود در سقیفه بنی ساعده به مسجد آمدند و در خانه علی علیهالسلام را زدند که کار تجهیز و تدفین رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به پایان برده بود.
فاطمه سلاماللهعلیها پشت در و کنار قبر پدر بود. گویا با سیل اشک و سخنان فراق، با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وداع میکرد. فاطمه سلاماللهعلیها پرسید چه کسی در میزند؟!
ناگهان در را به زور باز کردند و در حالی که فاطمه سلاماللهعلیها را بین در و دیوار فشردند، وارد خانه شدند. دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فریادی زد و فرزندش سقط شد…
علی علیهالسلام فریاد فاطمه سلاماللهعلیها را شنید و به سوی مهاجمان رفت. آنان گریختند و فاطمه سلاماللهعلیها را به حال خود گذاشتند. همهی این حوادث در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد.
علی علیهالسلام به کمک سرور زنان شتافت و تا صبح با او بود. در حالی که مهاجمان خانهاش را در محاصره خود داشتند. فردا ابوبکر به مسجد آمد و روی منبر نشست و مردم با او بیعت میکردند!
شاید زبیر در همین لحظات به داخل خانهی علی علیهالسلام نفوذ کرده باشد.
عمر، خالد بن ولید، اسید بن حضیز، معاذ بن جبل، ثابت بن قیس بن شماس خزرجی، سلامت بن وقش، قنفذ و مغیرة بن شعبه، همراه گروهی دیگر به خانهی زهرا سلاماللهعلیها و علی علیهالسلام آمدند و هیزم آوردند و در خانهی فاطمه سلاماللهعلیها را آتش زدند.
شاید در این لحظه زبیر به سوی آنان بیرون آمد و شمشیرش را گرفتند و به سنگ زده، آن را شکستند. سپس به خانه یورش بردند تا علی علیهالسلام را بیرون آورند. فاطمه سلاماللهعلیها بار دیگر کوشید آنان را به عقب راند. او را زدند و داخل خانه شدند و علی علیهالسلام را که طناب را به گردنش انداخته بودند، بیرون آوردند تا بیعت کند. فاطمه سلاماللهعلیها پشت سر علی علیهالسلام بیرون آمد؛ او را زدند. سلمان، دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به دستور علی علیهالسلام به خانه آورد. سپس علی علیهالسلام را رها کردند…
به خانه برگشت! پس از هشت روز فدک را از فاطمه سلاماللهعلیها گرفتند و دوباره او را زدند.
شب سه شنبه بلافاصله پس از دفن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هزاران جنگجوی مسلح از قبایل منافق اطراف مدینه خصوصاً از قبیلهی بنی اسلم وارد این شهر فوقالعاده کوچک و کم جمعیت شدند تا جانب ابوبکر تقویت شود و عمر به پیروزی خود مطمئن شده و مؤمنان بس اندک در خانههای خود مخفی شوند!
عمر همراه گروهی از همین نظامیان مسلح، پیرامون خانهها گشت میزد و مردم آنان را به مؤمنان مخفی راهنمایی میکردند…
به طور مثال میگفتند در این خانه دو نفر پنهان شدهاند و در آن یکی سه تن، و در سوی یک نفر یا تنی چند!
آنان به خانهها یورش میبردند و افراد را به زور بیرون میآوردند و به مسجد میکشیدند تا بیعت کنند!!
کسی همراه علی علیهالسلام در خانه نبود که به کمک او به مهاجمان یورش برد یا علی علیهالسلام از او یاری بگیرد. اگر علی علیهالسلام کوچکترین مقاومتی نشان میداد یک مؤمن در مدینه زنده نمیماند؛ زیرا کوچهها پر بود از مردان مسلح و احدی نمیتوانست سرش را بیرون آورد تا چه رسد که بتواند به یاری علی علیهالسلام از میان آنان بگذرد، یا همراه علی علیهالسلام با مهاجمان بجنگد…
اگر آن عدهی محدود از مؤمنان مدینه، کشته میشدند، علی علیهالسلام میخواست بر چه کسی امارت کند؟!
3- ابوبکر گفت که از وقوع فتنه ترسیده بود؛ حقیقت این است که اگر پسر ابوقحافه این کار را رها میکرد تا چنان که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تدبیر کرده بود، عمل شود، جایی برای فتنه باقی نمیماند!
اگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به هذیان متهم نمیکردند، اگر فرمان میبردند و با سپاه اسامه میرفتند، اگر اجازه میدادند تا آن نامه را که هرگز پس از او گمراه نمیشدند، بنویسد و اگر میگذاشتند روز عرفه و منا، علی علیهالسلام را به امامت آنان نصب کند، و اگر ابوبکر خلافت را به ناحق در اختیار خود نمیگرفت، چرا زهرا سلاماللهعلیها کتک بخورد و فرزندش سقط شود؟!
مگر به تصریح رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، خداوند از خشم زهرا سلاماللهعلیها به خشم نمیآمد؟!
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در رد ادعای آنان فرمود:
آیا خیال میکنید که از وقوع فتنه میترسیدید؟! بدانید که در فتنه سقوط کردهاید!!
4- ابوبکر میگوید دوست داشت فردی قویتر از وی بود تا به جای پسر ابو قحافه، مسئولیت امارت را به دوش گیرد!
پرسش این است: ابوبکر از کجا میدانست که وی برای مسئولیت از همهی اصحاب، قویتر است؟!
چرا کسی که خداوند و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، او را به این منصب، نصب کردهاند و همه صفات لازم برای امارت را فقط او در خود دارد، قویترین نباشد؟! او علی علیهالسلام است که از همگان، داناتر است و پرهیزکارتر، شجاعتر، قویتر و زاهدتر و…
- این ادعا که علی علیهالسلام در حقانیت ابوبکر به نماز وی در بیماری رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، استدلال کرد و اینکه یار غار پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بود، بیتردید دروغ است.
- انصار، قربانی درایت ابوبکر
حقیقت آن است که این اندیشه و اقدام انصار، یعنی خزرجیان و شخص سعد بن عباده، اشتباه بزرگ و کشندهای بود که به گروه مقابل امکان داد به خواست خود برسد. این نشست، اشتباه کشندهای بود که سهمی بزرگ در تحقق اهداف و برنامه رقیب داشت و فرصت مناسب را در اختیار مهاجران قریش قرار داد و در عمل، اقدام آنان را برای در اختیار گرفتن قدرت، موجه ساخت تا در سختترین لحظات، حاکمیت را به تصرف خود درآوردند؛ در این لحظات دشوار و حساس، علی علیهالسلام و بنی هاشم، سرگرم تجهیز رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودند… سایر مردم نیز از آنچه بر سرشان میآمد، غافل و از جزئیات برنامهها و تدابیری که در خفا انجام میشد، بیخبر بوده تا در موعد مناسب و به وقت ثمر دهی، از آن خبردار شوند!!
اگر انصار سقیفهی خود را ترک میکردند و به وظیفهی دینی خویش عمل میکردند و جبههی حق را یاری داده و بر التزام به تدابیر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، اصرار می ورزیدند و در کنار علی علیهالسلام، بنی هاشم و دیگر مؤمنان میایستادند، رقبا و بدخواهان علی علیهالسلام به این سادگی نمیتوانستند به آنچه دست یافتند، نائل آیند. ولی ریاستطلبی برخی از انصار و اطاعت نسنجیدهی شماری دیگر و نیز قرار گرفتن زیر گامهای وسوسه و اوهام و ضعف شخصیت سست رأی و سوء تدبیر، اسلام و مسلمانان را در تنگنایی قرار داد که حتمی و ضروری نبود و میتوانست به وقوع نپیوندد. (13)
- موضع خزرج
انصار دو گروه بودند، اوس و خزرج. پیش از اسلام، جنگهایی میان دو قبیله روی داده بود و هنوز هم رقابتهای پیدا و پنهانی در جریان بود. همین رقابت و حسد ورزی به همدیگر، میان شخصیتهای خزرج و سران قوم و قبیله هم در جریان بود، چنانکه در خصوص شخصیتهای اوس هم، چنین بود.
نخستین سستی در کار سعد بن عباده، موضع منفی اوسیان در قبال وی بود که به سبب کراهت و حسد ورزی، با ابوبکر بیعت کردند و بدین ترتیب اجماعی که در مورد وی کرده بودند، به ضرر سعد و خزرج در هم شکست. اگر پیش از ورود ناگهانی ابوبکر و همراهان وی، بیعت سعد بن عباده انجام شده بود، کار برای مهاجران و ابوبکر بسی سختتر میشد، ولی کندی خزرج در پذیرش خواست سعد تا ورود ناگهانی مهاجران، عنصر جدیدی در پیچیدگی کار رئیس خزرج وارد کرد.
از سوی دیگر وجود برخی حسودان خزرجی هم موضع سعد را بیشتر تضعیف کرد. کافی است یادآور شویم که پیشتازی بشیر بن سعد خزرجی، برای بیعت با ابوبکر که در جهت شکست خویشاوند خود، سعد بن عباده میکوشید، اوضاع را بر هم زد؛ چنانکه اوسیان هیچ مانعی بر سر راه خود برای پیوستن به ابوبکر و ترک سعد بن عباده ندیدند؛ زیرا قبل از همه، خزرجیان فزرندشان را واگذاشتند و با ابوبکر به خلافت بیعت کردند. آنان به همدیگر میگفتند:
اگر یک بار سعد را بر خود گمارید، همواره موجب فضیلت آنان خواهد بود. هرگز بهرهای از آن برای شما قرار نخواهند داد. پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید.
به علاوه اسید بن حضیر، از بزرگان و سروران اوس، پدرش حضیر الکتائب معروف بود و در جنگ بعاث که آخرین جنگ میان اوس و خزرج است و شش سال پیش از هجرت به وقوع پیوست، سالاری و فرماندهی اوس را بر عهده داشت. این اسید بن حضیر با ابوبکر، پیوند خویشاوندی داشت. او که با ابوبکر پسر خاله بود، در خلافت وی بهرهای برای خود میدید. ابوبکر او را گرامی و احدی از انصار را بر او مقدم نمیداشت. او در بیعت خلیفه نقشی بسیار بزرگ داشت.
- شهامت مهاجران
واقعاً جرأت و شهامت بزرگ و نمایانی بود که سه مرد یعنی ابوبکر و عمر و ابو عبیده، گروهی را در عمق خانهشان غافگیر کنند، و پا به نشست سری آنان گزارند که برای ابطال برنامه و نقشهی همین سه نفر، تشکیل شده بود.
آنان که در سقیفهی بنی ساعده بر انصار وارد شدند، سه نفر از مهاجران بودند:
- ابوبکر بن ابی قحافه
- عمر بن خطاب
- ابو عبیده جراح
برخی سالم، مولای ابو حذیفه را افزودهاند. شاید خالد بن ولید هم افزوده شود. احتمال میرود این دو نفر با تأخیر به آنان پیوستهاند.
جالب توجه است که سه نفر در عمق خانهی انصار به آنان یورش میبرند و آنچه را که گمان میبردند در دستشان است، به زور و ستم از چنگ آنان ربودند.
این موضع بر ضعف انصار، اندیشهی سطحی، کم تجربگی و بیشخصیتی عمومی آنان دلالت دارد…
آری، این سه نفر بر آن جمع پر شمار که عموماً از زعما و روئسای اوس و خزرج بودند، وارد شدند و خلافت ابوبکر را اعلام کردند. سپس عمر، ابو عبیده، بشیر بن سعد و اسید بن حضیر، با ابوبکر بیعت کردند.
برخی، سالم، مولی ابو حذیفه و عویم بن ساعده و معن بن عدی را افزودهاند. سپس از میان سقیفه نشینان انصار بیرون آمدند و آنان را به حال خود وا گذاشتند تا همدیگر را ملامت و سرزنش کنند و ناسزا گویند و ابوبکر را -چنانکه عروس را به حجله میبرند- به مسجد بردند.
- متخلفان بیعت
گروهی از اصحاب از بیعت با ابوبکر خود داری کردند. از آن جمله میتوان به این گروهها و افراد اشاره کرد: بنی هاشم، علی، عباس، فضل بن عباس، عتبه بن ابی لهب، سعد بن عباد، سلمان، عمار، مقداد، ابوذر، ابن ابی کعب، سعد بن ابی وقاص، زبیر، طلحه، براء بن عازب؛ خزیمه بن ثابت، فروه بن عمر انصاری و خالد بن سعید بن عاص.
آنان که با ابوبکر بیعت کردند، از روی اکراه بیعت کردند.
از سخنان مشهور ابوبکر است که گفت:
بیعت من «فلته» بود یعنی حادثهای پیش بینی نشده بود که خداوند شرش را به دور داشت و من از فتنه ترسیدم… .
عمر در راه حج شنید که زبیر میگوید: اگر عمر بمیرد، با علی بیعت میکنم. چون به مدینه رسید، بالای منبر رفت و گفت:
«…. ثُمَّ إِنَّهُ بَلَغَنِي أَنَّ قَائِلًا مِنْكُمْ يَقُولُ: وَاللَّهِ لَوْ قَدْ مَاتَ عُمَرُ بَايَعْتُ فُلاَنًا، فَلاَ يَغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ يَقُولَ: إِنَّمَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ، أَلاَ وَإِنَّهَا قَدْ كَانَتْ كَذَلِكَ، وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَ؛ (14)
به من خبر رسیده که فلانی گفته است: اگر به خدا قسم؛ عمر بمیرد با فلان کس بیعت میکنم. مردی فریب نخورد که بگوید: بیعت ابوبکر امری ناگهانی و شتابزده بود که تمام شد.
عمر بن خطاب پس از جریان سقیفه برای کسی که بیمشورت بیعت کند و با او بیعت شود، حکم قتل بُرید».
از او نقل شده است:
بیعت ابوبکر، فلته: امری ناگهانی و شتابزده بود که خداوند از شرّ آن بر حذر داشت. پس هر که به مثل آن بازگردد، او را بکشید. (15)
فلته، کار ناگهانی و بدون برنامه را گویند: از این جهت بیعت خود را «فلته» مینامید که در آن به اجماع اصحاب؛ نظر نکردند. (16)
فقدان نص
مهمتر از همه اینکه شخص ابوبکر مدعی نص بر خلافت خود نشد. عمر، ابوعبیده و عایشه هم چنین ادعایی نکردند تا چه رسد به دیگران. شاهد مطلب اینکه، ابوبکر نتوانست در نشست سقیفه به چیزی از این قبیل اشاره کند. در حالی که به کوچکترین اشارهای در اینباره از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بسی محتاج بود تا چه رسد به تصریح.
از این رو به طور مثال نگفت: پیامبر صلیاللهعلیهوآله مرا در مرض موت خود برای نماز فرستاد… پسر ابوقحافه به هیچ نکتهای در این باره اشاره نکرد بلکه به همین استدلال خود در مقابل انصار بسنده کرد که:
مردم عرب هرگز این کار را جز برای این طایفه از قریش نخواهد شناخت که از نظر خانه و نسبت، میانهترین عرب باشند.
و همچنین گفت:
ما خانواده اوییم و نزدیکان و خویشاوندان وی. او به سقیفه نشینان گفت که یکی از دو مرد، یعنی عمر و ابوعبیده، را برای خلافت آنان پسندیده است. اگر نصی درباره وی وجود داشت، نه درست بود، که از آن تخلف ورزد و نه در مخالفت با آن بکوشد!
عمر بن خطاب هم در سقیفه، برای احتجاج و استدلال در مقابل انصار، نصی یاد آور نشد بلکه گفت: چه کسی، در مورد سلطنت محمد با ما نزاع میکند و حالی که ما دوستان و خانواده اوییم؟!
ابوبکر در مرض موت خود؛ به صراحت از نبود نص در این باره پرده برداشت، به سند صحیح از وی روایت است که از سه چیز سخن گفت که انجام داده بود و دوست داشت که انجام نداده بود و سه چیز که انجام نداد و کاش انجام نداده بود و سه چیز که دوست داشت درباره آن از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پرسیده بود. از جمله میگفت:
کاش خانه فاطمه را باز نمیکردم و مردان را بدان راه نمیدادم، اگر چه برای نبرد با من بسته بودند.
سخن کامل وی در لحظات پایانی زندگی این است:
بر دنیا افسوسی ندارم جز برای سه کار که انجام دادهام و کاش انجام نداده بودم؛ و سه کار دیگر که انجام ندادم و کاش انجام داده بودم؛ و سه چیز که کاش خودم دربارهی آن از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پرسش میکردم.
اما آن سه کاری که انجام دادهام: ای کاش در سقیفه بنی ساعده، این کار را به گردن یکی از دو مرد (عمر و ابو عبیده) میانداختم تا یکی از آن دو امیر باشد و من وزیر او بودم و کاش خانهی فاطمه سلاماللهعلیها را باز نمیکردم و مردان را بدان راه نمیدادم، اگر چه برای نبرد با من بسته بودند. ولی آن سه کاری که ای کاش نکرده بودم: ای کاش نحام (فجأه) سلمی را نمیسوزاندم، یا به آسانی میکشتم یا پیروزمندانه و از سر اندیشهای درست آزاد میکردم.
و سه چیزی که دوست داشتم دربارهی آن از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پرسیده باشم: ای کاش از او میپرسیدم این کار با کیست تا هیچ کس با او به کشمکش برنخیزد؛ و دوست داشتم که از وی پرسیده بودم آیا انصار نیز در این کار بهرهای دارند تا در این باره به آنان ستم نشود؛ و دوست داشتم از وی دربارهی عمه و خاله پرسیده بودم که آیا ارث میبرند یا ارث نمیبرند؟ زیرا در دلم برای این دو چیزی هست.
- پشیمانی ابوبکر
دربارهی پشیمانی ابوبکر به هنگام مرگ نیز به مواردی از ایرادها اشاره میشود:
الف) ابوبکر میخواهد به ایهام بیان کند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را دربارهی خلافت، هیچ نصی نباشد حتی در مورد علی علیهالسلام در حالی که او خود همراه ده ها هزار نفر از مسلمانان در غدیر خم با آن حضرت بیعت کرد و به او گفت:
ای پسر ابوطالب؛ تو را گوارا باد (به به) که مولای من و مولای همهی مردان و زنان مؤمن شدی.
افزون بر این دهها و بلکه صدها نص دیگر بر امامت علی علیهالسلام وجود دارد تا چه رسد به نزول آیات قرآنی در این باره. از جمله آیهی مبارکهی:
«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُون؛ ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند: همان كسانى كه نماز برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند…». (17)
ب) سخن وی دربارهی خانهی فاطمه سلاماللهعلیها، اشاره دارد که آنان محارب بودند و قصد وی از یورش به خانهی زهرا سلاماللهعلیها مبارزه با فتنه افکنی بود؛ این در حالی است که بلافاصله پس از فراغت آنان از دفن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به خانهی اهل بیت علیهمالسلام یورش برد. هنوز نه اسلحهای فراهم کرده بودند و نه نیرویی گردآوری، بلکه اعوان و انصار خلافت بودند که یورش بردند، زدند و آتش آوردند تا خانه را با ساکنانش به آتش کشند. علی علیهالسلام و فاطمه سلاماللهعلیها هم در همین خانه بودند!
ج) در عین حال که ابوبکر اظهار ندامت میکند، اصرار دارد که در سخن هم خلافت را از صاحب شرعی آن دور سازد و خلافت خود را به فرمان خداوند متعال و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نشان دهد.
د) هنوز نقش مهمی برای خود نگه میدارد و در پشیمانی هم حاضر نیست دست از این شراکت بردارد، بلکه در این آرزوی نشدنی، خود را کمتر از وزارت عمر یا ابو عبیده نمیپذیرد!!
او همچنان که دوست دارد که در کار خلافت دست کم تا این پایه شریک باشد!! این بدان معنی است که هنوز از کاری که در مخالفت با خداوند و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرتکب شده، پشیمان نیست و از این بابت هیچ بیم و هراسی ندارد!
هـ) ابوبکر اقرار دارد که مرتکب امری بس خطیر شده است و هنوز مطمئن نیست که حکم خداوند در این باره چه بوده است. این کار سوزاندن فجأه سلمی بود.
ندامت دیگر وی این از آن است که چرا اشعث بن قیس را نکشته است. آن هم صرفاً بدان دلیل که گمان میکند که اشعث، شری را نمیبیند جز اینکه آن را یاری میکند! در حالی که قتل مردم با استناد به اوهام و خیالات درست نباشد. با غض نظر از این و آن، سخن وی متضمن اعتراف و اقرار صریح است به وجود خطا و اشتباه در احکام و سیاسات خلیفه!
و) چنانکه اعتراف دارد برخی از احکام شرعی فقهی را نمیدانست، آن هم احکامی که مورد ابتلای بسیار است. چنین فردی چگونه صلاحیت خلافت و امامت امت دارد؟!
ز) این سخن ابوبکر که گفت: کاش از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پرسیده بودم این کار از آن کیست، دلالت دارد که وی می پذیرد، حق پیغمبر است که صاحب منصب امامت و خلافت را معین کند، و نه اجتهاد در آن روا باشد و نه جای شوراست و نه در صلاحیّت اهل حل و عقد.
پس چرا به دقت در این باره نمیاندیشد و از سایر اصحاب نمیپرسد، شاید یکی از آنان در این باره چیزی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیده باشد که مشکل را حل کند؟!
چرا تهدید میکرد و به ضرب و شتم مردم روی آورد تا آنجا که دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هم کتک خورد و فرزندش سقط شد؟!
در حالی که رأی آشکار عمر در این باره آن است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله جانشین تعیین نکرد. بخاری و بیهقی از عمر روایت آوردهاند که گفت: اگر جانشین تعیین کنم کسی که بهتر از من است، یعنی ابوبکر، جانشین تعیین کرد، و اگر این کار را واگذارم، کسی که از من بهتر است، یعنی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آن را واگذاشت.
سپس کار تعیین خلیفه را در میان شش نفر به شورا گذاشت!
عایشه هم منکر آن بود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به احدی وصیت کرده باشد. او مدعی بود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در حالی که سینه ی وی تکیه داشت، سنگین شد و او هم نفهمید که مُرد، پس کِی به علی و دیگری وصیّت کرد؟!
این اختلاف آشکار در مواضع کسانی که خلافت را از صاحب شرعی آن ربودهاند، دلالت واضح دارد که این توجیه و تأویلها، پس از وقوع انجام شده است بدون آنکه رنج اعتراف به حق را بر خویشتن هموار سازند و از سیطرهی بر حق، دست بردارند و آن را به صاحب حقیقی آن پس دهند! (18)
- سقیفه، کودتای مسلح
- اجبار در بیعت
علامه امینی تصویری از خشونتی را ترسیم کرده است که بیعت ابوبکر با خود داشت. خواهیم کوشید آن را به شرح زیر خلاصه کنیم:
در ماجرای سقیفه، کار به جایی رسید که عمر بن خطاب میگفت: «سعد» را بکشید که خدا او را بکشد، او منافق یا صاحب فتنه و فتنهگری است.
همین مرد بالای سر سعد ایستاد و گفت:
میخواستم پایمالت کنم تا بازویت بشکند یا چشمت در آید. در این هنگام قیس بن سعد به مقابل عمر آمد، ریش او را گرفت و گفت: به خدا سوگند؛ اگر مویی از سر او کم شود تا یک دندان درست در دهان داری بر نمیگردی یا همهی اندامهایت را در هم شکنم.
چنانکه در روایت است، عمر گفت: به خدا سوگند؛ احدی با ما مخالفت نکند مگر اینکه او را بکشیم (هر که با ما مخالفت کند او را خواهیم کشت).
حباب بن منذر شمشیرش را کشید و گفت: به خدا قسم هر کس در آنچه میگوییم مخالفت کند، بینیاش را با شمشیر در هم خواهم شکست. به او گفته شد: اگر چنان کنی خدا تو را خواهد کشت. پاسخ داد: بلکه تو را خواهد کشت یا بلکه چنان میبینم که تو کشته میشوی. او را گرفتند و شکمش را به لگد بستند و خاک در دهانش کردند.
دیگری آواز سر داد: هان؛ به خدا سوگند؛ هر تیری در تیردان دارم، به سوی شما افکنم و نیزه و سنانم را از خونتان رنگین سازم و با شمشیری که در دست دارم، شما را بزنم و با کسانی از خاندان و تبارم که با من همراهی کنند با شما پیکار کنم.
فریاد دیگری شنیده میشود که میگوید: به راستی گرد و غبار و دودی میبینم که جز با خون فرو نمینشیند.
زبیر در حالی که شمشیرش را کشیده داشت، میگفت: شمشیر را در غلاف نخواهم کرد تا با علی بیعت شود.
عمر گفت: این سگ (زبیر) را دور کنید.
شمشیر را از او گرفتند و به سنگ زدند تا شکست.
در اثر فشار، سینه مقداد را مصدوم کردند.
وحشتناکتر از همه آنکه ابوبکر عمر بن خطاب را به خانه فاطمه سلاماللهعلیها فرستاد و به او گفت: اگر نپذیرفتند، با آنان بجنگ!
عمر با شعلهای آتش به سوی خانه فاطمه سلاماللهعلیها رفت تا خانه را بر روی ساکنان آتش بزند. فاطمه با وی برخورد کرد و گفت: پسر خطاب؛ آمدهای که خانه ما را آتش بزنی؟!
پاسخ داد: آری، مگر در راهی داخل شوید که مردم داخل شدهاند. او به اهل خانه گفت: از خانه بیرون آیید یا خانه را با ساکنانش آتش میزنم!
به او گفته شد، فاطمه در خانه است.
گفت: اگر چه (او در خانه باشد)!
سپس زهرا سلاماللهعلیها را در این راه زدند و فرزندش را سقط کردند.
علی علیهالسلام بیعت نکرد تا اینکه دید، دود از در خانهاش بلند شده است! (19)
- یورش به خانهها
به روایت طبرسی:
علی علیهالسلام را در حالی که میکشیدند، به حضور ابوبکر در مسجد آوردند و عمر با شمشیر بالای سر ابوبکر ایستاده بود و خالد بن ولید، ابو عبیده جراح، سالم، مغیره، اسید بن حضیر، بشیر بن سعد و بقیه مردم نسشته، مسلح بودند.
سپس روایت، بیان میکند:
دست علی علیهالسلام را به زور کشیدند و بر روی دست ابوبکر گذاشتند و در مسجد فریاد زدند: بیعت کرد، بیعت کرد. این در حالی بود که علی علیهالسلام اجازه نمیداد دست او را بگیرند، بلکه دست خود را پس میکشید.
صدوق پس از بیان احتجاجات دوازده نفر با ابوبکر، میگوید:
مردی ثقه از اصحاب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خبر داد که ابوبکر سه روز در خانهاش نشست. روز سوم، عمر بن خطاب، طلحه، زیبر، عثمان بن عفان، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص و ابو عبیده جراح نزد وی آمدند و هر کدام را ده مرد از عشیرهاش همراهی میکرد. آنان همگی شمشیرهای خود را کشیده بودند و ابوبکر را از خانهاش بیرون آوردند و بالای منبر رفت. گویندهای از آنان گفت:
به خدا قسم؛ اگر احدی از شما بازگردد و همانند سخنی بر زبان آورد که گفته بود، همانا شمشیرهایمان را از خونش پر کنیم. آنان در خانههایشان نشستند و احدی از آنان سخن نگفت. (20)
سید بن طاووس میگوید:
ابوبکر سه روز در خانهی خود نشست. پس عمر و عثمان و… نزد وی آمدند… هر کدام از آنان مسلحانه و همراه قوم خود آمدند تا وی را از خانهای بیرون آوردند. سپس روی منبر نشاندند و این در حالی بود که شمشیرهای خود را کشیده بودند. پس گویندهای از آنان گفت:
به خدا قسم؛ اگر یکی از شما سخنی را بر زبان آورد که دیشب مردمان پست و فرومایهی شما گفتند، شمشیرهایمان را از خون او پر خواهیم کرد. پس – به خدا قسم- که مردم یورش آوردند و مرگ را ناخوش داشتند. (21)
- چهار هزار جنگجو
در متون و احادیث ارقام معینی از جنگجویانی میدهد که برای تهدید و ارعاب انصار و دیگر مردم و خصوصاً مقابله با علی علیهالسلام و همراهانش به خدمت گرفته شدند. طبرسی و دیگران حدیث احتجاج دوازده نفر از اصحاب با ابوبکر را از امام جعفر صادق علیهالسلام نقل کردهاند.
پس از آنکه ابوبکر را مجاب کردند، عمر دست وی را گرفت و به خانهاش برد و سه روز به مسجد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نمیآمدند.
چون روز چهارم شد خالد بن ولید با هزار مرد شمشیر کشیده، در حالی که عمر بن خطاب پیشاپیش آنان حرکت میکرد به سوی مسجد حرکت کردند.
چون به آنجا رسیدند، عمر رو به طرفداران علی علیهالسلام کرد و گفت: ای یاران علی؛ به خدا سوگند اگر یکی از شما مانند روز گذشته از جای برخاسته و سخنی بگوید، چشمانش را در آوریم!
به هر حال متونی که دلالت دارد گروه ابوبکر شیوهی خشونت و اجبار مردم را برای اخذ بیعت به کار گرفتند، بسی فراوان و در منابع متعدد آمده است.
————————–
1- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 12، ص 11.
2- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 12، ص 12؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 53.
3- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 12، ص 13.
4- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 12، ص 16.
5- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 12، ص 23.
6- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 12، ص 50-51.
7- سوره آل عمران، آیه 144.
8- سیره ابن هشام، ج 4، ص 1074؛ سیره ابن کثیر، ج 4، ص 492.
9- سوره آل عمران، آیه 144.
10- سوره زمر، آیه30.
11- السقیفه، علامه مظفر، ص 120-121.
12- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 22.
13- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 12، ص 74.
14- صحیح البخاری، ج 8، ص 168.
15- صحیح بخاری، ج 8، ص 209.
16- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 12، ص80-81.
17- سوره مائده، آیه 55.
18- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 12، ص 87.
19- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 12، ص 89- 90.
20- الخصال، ج 2، ص 465؛ بحار الانوار، ج 28، ص 213-219.
21- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 12، ص 92-94.