• بدر کبری
  • نبرد بدر

نخستين برخورد جدى مسلمانان با قريش در روز جمعه، هفدهم رمضان سال دوم هجرى در منطقه بدر روى داد؛ حادثه‏اى كه مى‏بايست آن را از بزرگترين رويدادهاى صدر اسلام دانست. (1)

در تفسير قمى آمده است: جنگ بدر در شانزدهمين ماه ورود پيامبر صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله به مدينه به وقوع پيوست‏؛ (2) و علّت آن هم اين بود كه كاروانى از قريش به سوى شام حركت كرده و برگشته بود. اين كاروان اموال فراوانى را با خود حمل مى‏كرد. بنابراین رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله به اصحابش دستور داده بود كه از مدينه‏ خارج شوند و اموال آن کاروان را به غنيمت بگيرند و به یارانش اطلاع داد كه خداوند به او وعده داده است با يكى از دو گروه برخورد خواهد كرد يا كاروانیان و يا جنگجويان قریشی، اگر بر آنها پيروز شود، بنابراين به همراه 313 نفر از يارانش از مدينه خارج شد. (3)

ابوسفيان هم در اين كاروان حاضر بود. هنگامى كه مطلع شد رسول اكرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله خارج شده است تا متعرّض كاروان شود، به شدت ترسيد و وقتى كه به بهرة (از مناطق مدينه) رسيد، فردی به نام ضمضم‏ را در مقابل ده دينار اجير كرد و ماده شتر چابكى را در اختيار او گذاشت و گفت: به سوى قريش برو به آنها خبر بده كه محمّد و جمعى از اهل يثرب خارج شده‏اند تا متعرّض كاروان شوند و شما هر چه زودتر كاروان را دريابيد و به او سفارش كرد كه بينى ناقه را پاره كند و گوش‏هايش را ببرد تا هنگام ورود به مكه خون از آن جارى باشد و لباسش را از پشت و جلو پاره كند تا نيمه عريان باشد و پس از ورود به مكه بر عكس بنشيند و صورت را به طرف عقب شتر كند و با صداى بلند فرياد بزند: اى آل غالب، طبل جنگ را بزنيد، طبل جنگ را بزنيد، كاروان را دريابيد، كاروان را دريابيد، محمد و ياران يثربى خارج شده‏اند تا متعرّض كاروان شوند، هر چه زودتر كاروان را دريابيد. سپس ضمضم به سوى مكه حركت تا بدانجا رسيد و فرياد زد: «اى آل غالب، اى آل غالب، طبل جنگ را بزنيد …» و مردم مكه به سرعت همديگر را با خبر كردند و آماده خروج شدند. (4)

كاروان قريش با سرمايه بسيار بزرگى كه همه زن و مرد قريش در آن سهيم بودند (5)

عازم شام- منطقه غزه‏- (6) شده بود.

هنگام رفتن كاروان، رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله اخبار آن را داشت و در بازگشت منتظر بود تا در سر راه آن قرار گيرد.

از اين رو كسانى را مأمور جمع‌آورى اخبار پيرامون مسير كاروان كرد و زمانى كه خبر نزديك شدن آنان را شنيد، اعلام حركت كرد. ابوسفيان كه خطر را درك مى‏كرد، از همان تبوك شخصى را به مكه فرستاد تا قريش را به حمايت از اموالش فرا خواند. گفته شده كه ابوسفيان، زمانى كه در شام بود، خبر آمادگى مسلمانان را براى حمله به كاروان شنيده بود؛ اما محتمل آن است كه خبر دقيقى نداشته و بنابراین، در بازگشت تا نزديكي‌هاى چاه‌هاى بدر نيز آمد.

پيش از آمدن ضَمْضم از طرف ابوسفيان، عاتكه فرزند عبد المطلب خوابى ديد. او گفت: در خواب مردى را ديد كه به مكه آمد و گفت كه تا سه روز ديگر شما به كشتارگاه خويش مى‏رويد. آن مرد مطلب را سه بار در مكه، بر كعبه و بر كوه ابوقبيس فرياد كرد و بعد سنگى به پايين انداخت كه هر ذره آن داخل يكى از خانه‏هاى قريش- جز بنى هاشم و بنى زهره- شد. ابوجهل از شنيدن اين خواب برآشفت و گفت: نبوت در مردان بنى هاشم كم بود، زنانشان نيز ادعاى آن را دارند! (7)

فريادهاى ضمضم بن عمرو براى درخواست كمك، در سوّمين روز خواب عاتكه در مكه، طنين‌انداز شد. در اين لحظه موج ترس همراه با اختلاف ميان قريشيان پديد آمد. ابوجهل بر مخالفت‌ها فائق شد. حتى قرعه‌كشى‏هايى از نوع جاهلى در كنار بت‌ها حكايت از كراهت رفتن به اين سفر را داشت‏.

اما مكيان براى دفاع از اموال خويش ناچار به رفتن بودند؛ كسانى نيز مجبور به رفتن شدند؛ هركس كه خود نمى‏رفت، ديگرى را به جاى خود و با مخارجش مى‏فرستاد.

بايد توجه داشت علاوه بر مسأله مالى، حمله مسلمانان به كاروان و تصاحب آن، جنبه حيثيتى براى قريش داشت؛ زيرا چنين تلقى مى‏شد كه محمد همراه عده‏اى جوان صابئى شده- اصطلاحى كه مشركين براى مسلمانان به كار مى‏بردند- بر قريش غلبه كرده است.

به هر روى قريش به سرعت آماده شد. افراد زيادى از سران قريش، اموال فراوانى را تقديم كرده و سپاهى را سامان دادند.

به تعبير واقدى، اهل رأى قريش نگران رفتن بودند؛ اما گو اين‌كه چاره‏اى جز قبول اين كار نداشتند؛ به ويژه كه دائماً متهم به ترس شده‏ بودند؛ (8)

و اين براى روحيه عربى قبيله‏اى آنان قابل تحمل نبود.

در ماجراى رفتن قريش، سيره‌نويسان چند بار از نقش شيطان سخن گفته‏اند كه در قيافه سُراقة بن جُعْشم مُدلجى  ظاهر شد و قريش را بر رفتن تحريض كرده است. (9)

از آن سوى رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله با دريافت خبر نزديك شدن كاروان، روز دوازدهم رمضان از مدينه خارج شد و در محله سقيا در نزديكى مدينه توقف کرد و به نظم دادن سپاه خويش پرداخت. اما عده‏اى از مسلمانان با رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله همراهى نكردند. واقدى مى‏گويد: عده زيادى از اصحاب از آمدن خوددارى ورزيدند و از یاری کردن ایشان كراهت داشتند و در آنجا سخن زياد و اختلاف فراوان بود. گرچه كسانى كه نيامدند سرزنش نشدند! زيرا رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله نه براى جنگ بلكه به قصد كاروان مى‏رفت. (10)

با اين حال، آنچنان كه از قرآن به دست مى‏آيد، كسانى به دلايل ديگرى حاضر به همراهى نشده‏اند:

«كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقّ‏ وَ إِنَّ فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ؛ يجَادِلُونَكَ فىِ الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَينَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلىَ الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظُرُونَ؛ آن چنان بود كه پروردگارت، تو را از خانه‏ات به حق بيرون آورد، حال آن كه گروهى از مؤمنان ناخشنود بودند. با آن كه حقيقت بر آنان آشكار شده است، با تو مجادله مى‏كنند. چنان قدم بر مى‏دارند كه گويى مى‏بينند آنها را به سوى مرگ مى‏برند». (11)

اين تمثيل براى نشان دادن اوج كراهت برخى از مؤمنان است كه به كندى قدم بر مى‏داشتند.

رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله در محله سقيا درنگ كرد؛ جايى كه پيش از آن نامش «حُسَيْكه» بود و حضرت نامش را تغيير داده و سقيا ناميده بود.

اين كارى بود كه رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله با اسامى اشخاص نيز انجام می‌داد و اسامى بد را به اسامى زيبا تبديل مى‏كرد. نبی اکرم صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله در محله سقيا تك تك سپاهيان خود را ورانداز كرد و هر كسى كه سنش‏ متناسب با جنگ نبود به مدينه بازگرداند. عبد اللّه بن عمر، اسامة بن زيد، زيد بن ارقم و چند نفر ديگر بازگردانده شدند.

در تمام سپاه، تنها دو اسب بود كه يكى در اختيار مقداد و ديگرى از آن مرثد بن ابى مرثد غَنَوى بود.

در حال حركت به سمت بدر، خبر رسيد كه سپاه قريش عازم آن منطقه است؛ مسلمانان هنوز خبر دور شدن كاروان را نداشتند با اين حال با رسيدن اين خبر، اوضاع به كلى دگرگون شد. سپاه مسلمانان خود را براى تصرف كاروان آماده كرده بود؛ آيا اكنون مى‏توانست در برابر يك لشكر مسلح كه بيش از سه برابر آنهاست بايستد؟

در برخورد با كاروان جنگ و قتال جدى در كار نبود، اما اكنون يك جنگ تمام عيار در پيش رو بود. رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله مصمم بود تا از همراهان بپرسد كه آيا حاضرند در اين شرايط در برابر قريش بايستند يا نه؟

زمانی که اصحاب رسول اللّه كه خبر كثرت لشكر قريش را شنيده بودند، ترس آنها را فرا گرفته بود و به ناله و استغاثه افتاده بودند، ولى هنگامى كه شب فرا رسيد خداوند خواب آلودگى را بر اصحاب رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله حكمفرما كرد و همگى به خواب رفتند.

در آن شب، خداوند باران ملايمى را بر طرف اصحاب رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله نازل كرد و آنها را شاداب ساخت، امّا قريش در جايى به سر مى‏بردند كه خداوند باران زيادى بر آنها فرستاد، به طورى كه در گل زمين‏گير شده بودند. (12)

در نزدیکی بدر مسلمانان از تجمع و آمدن افراد قریش برای دفاع از کاروان تجاری خبردار شدند. شماری از این مسئله وحشت کردند و برخی فقان و ناله سر دادند.

پیامبر صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله با یاران خود مشورت کرد که آیا بجنگند یا در پی کاروان باشند؟ ابوبکر گفت: ایشان قریش‌اند با آن خود خواهی و تکبری که دارند. از روزی که کافر شده‌اند، هرگز ایمان نیاورده‌اند و از روزی که عزیز شده‌اند، هرگز ذلیل نشده‌اند. از سوی دیگر ما هم برای جنگ بیرون نیامده‌ایم.

رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله فرمود: بنشین. ابوبکر نشست.

پیامبر صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله فرمود: نظر بدهید.

عمر برخاست و همانند ابوبکر سخن گفت. پیامبر صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله او را به نشستن فرمان داد و او نشست.

واقدی و حلبی سخن قبلی را به عمر نسبت داده‌اند و درباره ابوبکر گفته‌اند: او خوب سخن گفت. (13)

سپس مقداد بر خاست و گفت: ای رسول خدا! درست است که اینان قریش‌اند که با تکبر خود آمده‌اند، اما ما به تو ایمان آورده‌ایم و تو را تصدیق کرده‌ایم و شهادت می‌دهیم که آنچه تو آورده‌ای، حق است و از نزد خداوند. به خدا قسم، اگر ما را فرمان دهی که در میان آتش رویم یا خود را برخار مغیلان زنیم، می‌رویم و پروا نمی‌کنیم؛ ما سخن بنی اسرائیل به موسی را نخواهیم بیان نخواهیم کرد که گفتند:

«قَالُواْ يَمُوسىَ إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِيهَا  فَاذْهَبْ أَنتَ وَ رَبُّكَ فَقَتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَعِدُونَ». (14)

بلکه ما می‌گوییم: تو و پرودگارت رهسپار شوید و نبرد کنید که ما هم همراه شما نبرد می‌کنیم. به خدا قسم که در راست و چپ و پیشاپیش تو خواهیم جنگید و اگر به دریا وارد شوی، همراه تو خواهیم آمد و اگر ما را تا نواحی حبشه ببری، با تو خواهیم آمد.

رنگ رخساره پیامبر صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله از شنیدن سخنان مقداد بر افروخته و برق شادی در نگاهش نمایان شد، چنان‌که آشکارا خندید و او را دعا کرد.

صبح زود، رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله صفوف سپاه خويش را منظم كرد، تا آن‌كه سر و کله قريش ظاهر شد. گفته شده است كه در اين جنگ «لواء» مهاجرين در دستان مصعب بن عمير بود. به علاوه دو «رايت» نيز بود كه يكى از آنها را كه «عقاب» مى‏ناميدند، على عليه‌السلام حمل مى‏كرد و ديگرى را شخصى از انصار.

نقل ديگرى مى‏گويد: معروف آن است كه در بدر، لواء مهاجرين در دست على بن ابى طالب بوده است.

سپاه رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله پشت به آفتاب و در برابر مغرب بودند و قريش ناچار در برابر، رو در روى آفتاب و مشرق قرار گرفتند.

شمارى از مشركان به سراغ حوضچه آب آمدند. عده‏اى از مسلمانان قصد طرد آنان را داشتند اما رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله اجازه داد تا آب بنوشند.

عامر حضرمى به صفوف مسلمانان نخستين حمله را كرد و بدين ترتيب قريش آغازگر جنگ شد. او در جنگ با يكى از مسلمانان به نام مِهْجَعْ، وى را به شهادت رساند. بنابراين ترديدى نيست كه قريش بر اين جنگ اصرار داشته و جنگ را شروع كرده است. مسبّب و باعث آتش‌افروزى نيز ابوجهل بوده‏ است.

بر پايه سنت عربى، جنگ با مبارزه طلبيدن فردى آغاز شد. سه تن از قريش شيبه، عتبه و فرزند وى وليد، در برابر سه تن از بنى هاشم قرار گرفتند. پيش از برخاستن بنى هاشم سه نفر از انصار در برابر آن سه نفر قرار گرفتند؛ به نقل ابن سعد، گويا رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله نمى‏خواست در اولين برخورد مشركان با مسلمانان، انصار طرف ماجرا قرار گيرند.

  • اوّلين مبارزه

عتبه و برادرش شيبه و پسرش وليد براى مبارزه جلو رفتند. آنگاه عتبه فرياد زد: اى محمد، هم كفوهاى ما از قريش را براى مبارزه بفرست. پس سه نفر از انصار و از طايفه بنى عفرا به نام‏هاى عوف، عوذ و معوّذ به پيش رفتند.

عتبه سؤال كرد: شما كى هستيد؟ خود را معرفى كنيد تا شما را بشناسيم.

گفتند: ما از بنى عفرا و از انصار الله و انصار رسول اللّه هستيم.

گفت: برگرديد، ما شما را نمى‏خواهيم، ما هم كفوهايمان از قريش را مى‏خواهيم!

پس رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله به آنها پيغام داد كه برگرديد، آنها هم برگشتند و در جايگاه خود ايستادند. سپس رسول اللّه به عمويش عبيدة بن حارث بن عبد المطلب كه هفتادساله بود، نگاهى كرد و به او گفت: بلند شو اى عبيده! او هم در حالى كه شمشير در دست داشت از جايش برخاست. آنگاه نگاهى به حمزة بن عبد المطلب انداخت و گفت: برخيز اى عمو! سپس نگاهى به اميرالمؤمنين كه جوان‏ترين آنها بود انداخت و فرمود: برخيز اى على.

سپس رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله فرمود: حقى را كه خدا براى شما قرار داده مطالبه كنيد، همانا قريش با گردن‏كشان خود آمده است و مى‏خواهد كه نور خدا را خاموش كند. سپس فرمود: اى عبيده، بر تو باد به عتبه و به حمزه فرمود: بر تو باد به شيبه و به على عليه‌السّلام فرمود: بر تو باد به وليد بن عتبه. (15)

پس عبيده به عتبه حمله كرد و ضربه‏اى به سر او وارد كرد كه پيشانى‏اش شكافت و عتبه ضربه‏اى بر ساق پاى عبيده وارد كرد و آن‏گاه هر دو بر زمين افتادند. حمزه به شيبه حمله كرد و با هم زد و خورد مى‏كردند تا اين كه شمشيرها به هم گره خورد. اميرالمؤمنين، على عليه‌السّلام به وليد بن عتبه حمله كرد و چنان ضربه‏اى به شانه‏اش زد كه شمشير از زير بغلش درآمد. در اين حال وليد دست راست خود را كه قطع شده بود، برداشت و آن را بر پيشانى على عليه‌السّلام زد. از سوى ديگر مسلمانان فرياد مى‏زدند: اى على، آيا نمى‏بينى كه آن سگ، عمويت را در تنگنا قرار داده است؟! سپس على عليه‌السّلام به سوى شيبه رفت و به عمويش گفت: اى عمو، سرت را بدزد و در يك لحظه حمزه سرش را پايين آورد و على عليه‌السّلام در يك چشم بر هم زدن، ضربه‏اى بر سر شيبه وارد كرد و نصف آن را به پرواز درآورد!

آنگاه به سوى وليد كه هنوز رمقى داشت برگشت و او را خلاص كرد.

سپس او و حمزه، عبيدة بن حارث را بلند كردند و نزد رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله آوردند. وقتى كه نگاه رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله به او افتاد، اشك‏هايش جارى شد و در اين حال عبيده گفت: پدر و مادرم به فدايت، آيا من شهيد نيستم؟ رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله فرمود: چرا، تو اوّلين شهيد از اهل بيت من هستى.

عبيده گفت: اگر عمويت زنده بود، مى‏ديد كه من نسبت به آنچه كه او گفته است، اولى‏تر هستم.

رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله فرمود: كدام عمويم را مى‏گويى؟

گفت: ابوطالب را مى‏گويم: (16)

– به كعبه سوگند كه خيال باطل كرده‏ايد كه گمان برده‏ايد محمّد را تنها مى‏گذاريم در حالى كه ما در راه او شمشير مى‏زنيم و مى‏جنگيم.

– و خيال باطل كرده‏ايد كه گمان برده‏ايد او را به شما تحويل مى‏دهيم، مگر اين كه در اطراف او كشته شويم و بر زمين بيفتيم و از زن و فرزندانمان چشم بپوشيم. رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله فرمود: آيا پسر او را نمى‏بينى كه مثل شير غرنده در كنار خدا و رسولش دلاورى مى‏كند، در حالى كه پسر ديگر او براى جهاد در راه خدا در حبشه به سر مى‏برد؟ (17)

  • پرچمدار قريش

ابليس به صورت سراقة بن مالك در ميان قريش ظاهر شد و به آنها گفت: پرچم خود را به من بدهيد و آن را به او دادند. آنگاه قريشيان در حالى كه پرچم در دست ابليس بود و به صورت سراقة بن مالك ظاهر شده بود، حركت كردند.

در اين حال ابوجهل به قريش گفت: اى قريشيان، اهل يثرب را بكشيد و پاره پاره كنيد، اما قريشيان را اسير كنيد تا آنها را به مكه ببريم و همه را متوجه كنيم كه آنها در گمراهى بوده‏اند!

رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله نيز نگاهى به اصحابش كرد و گفت: نگاه‏هايتان را به زير بيندازيد و دندان‏هايتان را به هم بفشاريد و شمشير نكشيد تا به شما اجازه بدهم.

سپس كف دست‏هايش را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود:

پروردگارا! اگر اين جماعت به هلاكت برسند، ديگر عبادت نخواهى شد و اگر بخواهى كه عبادت نشوى، عبادت نمى‏شوى.

سپس در حالت شبيه بيهوشى فرو رفت و از آن حالت درآمد؛ و در حالى كه عرق از سر و صورتش مى‏ريخت به اصحابش گفت: جبرئيل به همراه هزار فرشته به كمك شما آمده است، وقتى كه نگاه ابليس به جبرئيل افتاد، پرچم را به سويى پرتاب كرد و برگشت!

منبه بن حجاج پرچم را برداشت و فرياد زد: واى بر تو اى سراقه، چرا اتحاد مردم را از بين مى‏برى!؟

پس ابليس لگدى به سينه‏اش زد و گفت: من چيزهايى را مى‏بينم كه شما نمى‏بينيد، من از خدا مى‏ترسم رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله مشتى سنگريزه برداشت و به چهره‏هاى كفار قريش پاشيد و فرمود: زشت باد چهره‏تان! پس خداوند بادى را فرستاد كه بر صورتشان مى‏وزيد. رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله دستانش را بالا برد و فرمود: خدايا، فرعون اين امّت، ابوجهل بن هشام را رها مكن.

مسلمانان مكلف بودند تا در حين جنگ كسى را به اسارت نگيرند. گرچه چنين نكردند و مورد سرزنش قرآن قرار گرفتند. به هر روى جنگ عمومى آغاز شد و سپاهيان از دو سوى با يكديگر گلاويز شدند. كسان خاصى از مسلمانان در پى قتل مشركان شناخته شده‏اى بودند، اين بدان دليل بود كه افراد مزبور از چهره‏هاى برجسته قريش بودند و در آزار مسلمانان نقش فعالى داشتند. در ميان مسلمانان چند نفر از قدرت بالايى برخوردار بودند. از جمله آنان حمزة بن عبد المطلب و على بن ابى طالب عليهما‌السلام از مهاجران‏ و ابودجانه از انصار بود. بنا به نقل بلاذرى تعداد نوزده نفر از كشته گان قريش تنها به دست امام على عليه‌السلام انجام شده است‏. (18)

رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله خود نيز شركت فعّالى در جنگ بدر داشت. از امام على عليه‌السلام نقل شده است كه‏ فرمود: در روز بدر و آنگاه كه كارزار سخت مى‏شد، ما به رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله پناه مى‏آورديم و آن حضرت خود سخت در كارزار شركت داشت و كسى نزديكتر از او به مشركان نبود. (19)

رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله پيش از جنگ از مسلمانان خواستند تا از كشتن افرادى كه به نحوى در رخدادهاى مكه به او كمك كرده و يا به زور به بدر آمده بودند صرفنظر كنند، بنى هاشم در شمار اين افراد بودند.

يكى از آنان ابوالبخترى بود كه زمانى مانع آزار رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله شده بود.

با اين حال گويا قاتل وى او را نشناخته و به قتل رساند. همچنين رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله از قتل حارث بن عمربن نوفل نهى كرده بود، چون به اكراه به اين جنگ آمده بود. او نيز كشته شد.

  • كشته شدن ابوجهل

رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله در انتظار خبر قتل ابوجهل بود. زمانى كه خبر قتل وى را آوردند، فرمود: اين خبر از داشتن شتران سرخ موى براى او نيكوتر است. كشته شدن ابوجهل كه رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله او را «فرعون امت» و «رأس ائمة الكفر» ناميده بود، آن مقدار اهميت داشت كه رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله گفت: خدايا وعده خود را محقق ساختى.

عمرو بن جموح با ابو جهل درگير شد و ضربه‏اى بر ران ابوجهل زد و ابوجهل نيز ضربه‏اى بر دست او وارد كرد و دست عمرو از بازو قطع شد و تنها به پوست آويزان بود، براى همين او آن را به زير پايش گذاشت و كشيد تا اين‌كه قطع شد و سپس آن را دور انداخت. عبد الله بن مسعود به كنار ابو جهل رسيد، در حالى كه در خونش غوطه‏ور بود، پس به او گفت: حمد و سپاس خدايى را كه تو را خوار و ذليل كرد!

ابو جهل سرش را بالا آورد و گفت: همانا خداوند غلام پسر عبد الله را رسوا كرد. بگو بدانم كه پيروزى از آن كيست؟

ابن مسعود گفت: از آن خدا و رسولش؛ و بدان كه من الان تو را به قتل مى‏رسانم. سپس پايش را بر گردن ابو جهل گذاشت و فشار داد. ابو جهل گفت: همانا پايت را بر موضع بلندى گذارده‏اى، اى بزغاله‏چران! بدان كه براى من چيزى سخت‏تر از اين نيست كه امروز به دست تو كشته شوم!  ابن مسعود كلاه‏خودى را كه بر سر ابوجهل بود درآورد و آنگاه سرش را از تن جدا كرد و آن را نزد رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله آورد و گفت: بشارت بر تو باد اى رسول اللّه! اين سر ابوجهل بن هشام است. پس رسول اللّه صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله سجده شكر به جاى آورد.

كشته شدن ابوجهل در همان جنگ نيز بدان معنا بود كه همه چيز تمام شده است. آن حضرت از خداوند خواست تا نَوْفل بن خويلد را نيز از ميان بردارد. زمانى كه به دست يكى از انصار به اسارت درآمد، على عليه‌السلام به سراغش رفته او را به هلاكت رساند؛ آنگاه رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله به خاطر اجابت دعايش خداى را سپاس گفت.

با كشته شدن سران قريش و سر جمع هفتاد كشته و همين تعداد اسير، سپاه مكه روى به شكست نهاده و متفرق شد. در واقع، تا نيمروز جنگ به سود مسلمانان خاتمه يافت و دشمن شکست خورد.

به اين ترتيب يكى از تاريخى‏ترين روزهاى صدر اسلام با پيروزى شگفت‏آور و تعيين‌كننده مسلمانان خاتمه يافت. اين در حالى بود كه چهارده تن از مسلمانان در اين جنگ به شهادت رسيدند.

گفته‏اند دليل ترجيح قتل اسيران يكى آن بود كه افراد مزبور بيشتر از شخصيت‌هاى قريش بوده و از بين بردن آنان قريش را ذليل‏تر مى‏كرد. به علاوه نشان از آن داشت كه مسلمانان چشمداشت دنيوى نداشتند و براى رسيدن به اهداف خود، حاضر نبودند از گرفتن مشتى پول براى رها كردن دشمنان قطعى اسلام صرفنظر كنند؛ و اين نيز مسجل مى‏شد كه رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله در راه عقيده نه تنها جنگ با قبيله خود را مى‏پذيرد كه اسيران آن را نيز از ميان مى‏برد، نه آن‌كه كسى تصور كند، آن حضرت با وجود مشرك بودن قريش، تنها به دليل خويشى، تمايلى به نگهدارى آنان دارد.

در اين حال انصار مطمئن مى‏شدند كه پيامبر صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله تنها و تنها به اسلام و عقيده مى‏انديشد نه آن‌كه هنوز در انديشه قوم و طايفه خويش است. (20)

در بدر مسلمانان به خاطر آن‌كه بعداً فديه‏اى بگيرند كمتر از مشركان مى‏كشتند و –بیشتر- اسير مى‏گرفتند و اين در كار جنگ بسيار خطرناك است. البته از نظرگاه فقه حكم اين‌گونه اسير با اسيرى كه بعد از جنگ گرفته مى‏شود، حتى پس از اتمام جنگ، فرق مى‏كند؛ زيرا حاكم مى‏تواند او را بكشد. از جمله اسيران عقيل فرزند ابوطالب، و عباس عموى رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله بود. از عباس مقدار 800 يا 1600 مثقال طلا گرفته شد. بعدها، گويا براى خوش آمد مذاق بنى عباس و به روايت يكى از نوادگان وى‏ گفته شد كه او پيش از بدر به طور مخفيانه اسلام آورده بود. اما برخورد رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله با عباس در بدر و حوادث ديگر حكايت از آن دارد كه گرچه عباس همراهي‌ها و همدلي‌ها با رسول خدا صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله داشت؛ اما جز در فتح مكه اسلام نياورد. (21)

  • سرانجام اسرای بدر

1- تعدادی از اسراء با پرداخت فدیه از هزار تا چهار هزار درهم، آزاد شدند.

2- عده‌ای از اسراء که خواندن و نوشتن می‌دانستند، به دستور رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله هر کدام در مسجد النبی ده نفر از مسلمانان را تعلیم دادند و آزاد شدند. (22)

3- برخی از اسراء چون قدرت پرداخت فدیه نداشتند، آزاد شدند.

  • بازتاب پیکار بدر

1- نبرد بدر نخستین رو در رویی قریش با مسلمانان بود که سپاه اسلام با افراد کم و تجهیزات ناچیز پیروز شد. به همین سبب این فتح در سرنوشت اسلام تأثیر بسزایی گذاشت و موجب خوشحالی و تقویت روحیه مسلمانان و همکاری بیشتر آنان با رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله شد.

 2- این پیروزی موجب تحکیم و تثبیت موقعیت رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله در منطقه حجاز شد.

3- یهودیان و منافقان که پس از تغییر قبله مخالفت‌های خود را با آن حضرت شروع کرده بودند، پس از این پیروزی چنان ناراحت شدند که وقتی زید بن حارث و عبد الله بن رواحه، خبر پیروزی را به مدینه رساندند، آنان تکذیب کردند و کینه یهودیان با اسلام بیشتر شد. (23)

  • امدادهای خداوند

بنا به گزارش قرآن در سوره انفال که پس از جنگ بدر نازل شد، برخی امدادهای غیبی و یاری خداوند در پاسخ دعاهای رسول الله صلّى‌اللّه‌عليه‌و‌آله از مدینه منوره تا پایان نبرد، نصیب مسلمانان شده است که برخی از آنها عبارتند از:

1- فرو فرستادن خوابی سبک از ناحیه خداوند که در آن حالت وحشت و اضطراب مایه آرامش و تقویت روحیه مسلمانان بود.

2- نزول باران در منطقه بدر در شب عملیات به سود مسلمانان تمام شد. (24)

3- ایجاد رعب و وحشت از سپاه اسلام در قلب‌های سپاه مشرکان. (25)

4- بشارت و اطمینان قلبی در قلب کمک و یاری خداوند آن‌گونه که می‌فرماید:

«وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشرَى‏ لَكُمْ وَ لِتَطْمَئنَ قُلُوبُكُم؛ و خداوند اين وعده را نداد مگر براى اينكه بشارتى بر شما بوده و شما دل‌هايتان قوى و مطمئن شود، و هيچ ياريى جز از ناحيه خدا نيست كه خدا مقتدرى است شايسته كار». (26)

در نتیجه، پس از پایداری و مقاومتی که مسلمانان از خود نشان دادند و لیاقت امداد الهی را پیدا کردند، عامل اصلی پیروز بدر یاری خداوند بوده است که می‌فرماید:

«وَ لَقَدْ نَصرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنتُمْ أَذِلَّةٌ؛ هر آینه خداوند شما را در حالی که ذلیل و ضعیف بودید، یاری فرمود». (27)

——————–

1- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 472.

2- تفسير قمى، ج 1، ص 271.

3- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 259.

4- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 260.

5- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 472.

6- المغازى، ج 1، ص 28.

7- سیره رسول خدا (جعفریان)، ج 472؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک:  المغازى، ج 1، ص 29- 30؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 607 و 608؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 4، ص 32- 34.

8- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 473؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 610.

9- برای مطالعه بیشتر ر.ک: السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 616.

10- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 474؛ المغازى، ج 1، ص 21؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 12.

11- سوره انفال، آیات 5 و 6.

12- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 267.

13- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2 ، ص 394؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: المغازی، ج 1، ص 48؛ سیره حلبی، ج 2، ص 150.

14- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 2، ص 394؛ سوره مائده، آیه 24، گفتند: «اى موسى، تا وقتى آنان در آن [شهر] ند. ما هرگز پاى در آن ننهيم. تو و پروردگارت برو [يد] و جنگ كنيد كه ما همين جا مى‏نشينيم.»

15- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 270.

16- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 271.

17- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 272.

18- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 483.

19- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 484؛ برای مطالعه بیشتر  ر. ک: الطبقات الكبرى، ج 1، ص 23( وكان من أشد النّاس بأساً يومئذٍ و ما كان أحد أقرب الى المشركين منه)؛ سبل الهدى والرشاد، ج 4، ص 71؛ مسند احمد، حديث شماره 1042( طبع دارالمعارف).

20- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 487؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: الصحيح من سيرة النبى صلى‌الله‌عليه‌و‌آله‌و‌سلم، ج 3، ص 248 و 249.

21- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 488؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: الصحيح من سيرة النبى صلى‌الله‌عليه‌و‌آله، ج 1، ص 253.

22- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص140.

23- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 141.

24- سوره انفال، آیه 11.

25- سوره انفال، آیه 12.

26- سوره انفال، آیه 10.

27- سوره آل عمران، آیه 123؛ تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 142.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا