• حوادث از بدر تا احد
  • برخورد با شاعران كافر و يهودى‏

از رمضان سال دوم تا شوّال سال سوم، رخدادهاى فراوانى در مدينه و اطراف آن روى داد كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم.

نخستين رخدادى كه سيره‌نويسان بدان پرداخته‏اند، واقعه كشتن زنى به نام «عصما» است كه به دست يكى از مسلمانان با نام «عمير بن عدى» انجام شد. روايت واقدى چنين است كه اين زن در اشعارى، اوسيان و خزرجيان را برضد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بر می انگیخت. (1)

مشابه همين رخداد، كه ابن اسحاق آن را پيش از كشتن «عصما» مى‏داند، كشتن ابوعَفَك يهودى است. وى از طايفه بنى عمرو بن عوف‏ بود که اسلام نیاورد و در اشعار خود مردم مدينه را بر ضد پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله تحريك مى‏كرد.

شاعر ديگری نيز در اين فاصله به قتل رسيد. او از چهره‌های برجسته يهودى در مدينه بود که كعب بن اشرف نام داشت. وى در اصل از طايفه بنى طئ بود؛ اما مادرش از يهوديان بنى النضير بود. كعب بن اشرف از چهره‏هاى بارزى بود كه به آزار رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مى‏پرداخت. او پس از بدر به مكه رفت، اشعارى در مرثيه كشته‌گان قريش خواند و آنان را بر ضد مسلمانان بر می انگیخت.

در اصل گناه بزرگ كعب علاوه بر اشعار هجو درباره اسلام، همان رفتنش به مكه و برانگیختن قريش بر ضد اسلام بود.

گناه ديگر او آن بود كه با آوردن نام برخى زنان مسلمان در اشعار خود سبب آزار آنها مى‏شد. (2)

  • برخورد با مشركين‏

حساسيت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در كشتن شعرايى كه در شعر خويش به هجو اسلام و مسلمانان و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مى‏پرداختند، وقتى بهتر درك مى‏شود كه ما تأثير شعر را در عرب جاهلى بشناسيم. اين تأثير بى‏اندازه گسترده بوده و بلافاصله در همه جا انتشار مى‏يافت. به گزارش مورخان يك يهودى ديگر با نام يسير بن رازم- يارزام- كه در خيبر بود و غطفاني‌ها را براى حمله به رسول خدا تحريك مى‏كرد، با فرستادن سپاهى به فرماندهى عبد الله بن رواحه به قتل رساند.

در فاصله ميان بدر و احد، چند غزوه كوچك كه در هيچ يك جنگى رخ نداد صورت گرفت. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله هفت شب پس از بدر به سراغ قبيله بنى سُليم رفت؛ سه شب در آن منطقه ماند و بدون درگيرى بازگشت.

ابوسفيان كه پس از بدر، نذر كرده بود كه تا با محمد نجنگد، زندگى طبيعى خويش را آغاز نكند؛ در پنجم ذى حجه سال دوم همراه دويست نفر به مدينه آمد. او مخفيانه به سراغ بنى النضير رفت. در آنجا حُيَّى بن اخطب در را به روى او باز نكرد. سپس به سراغ سلّام بن مشكم از يهود بنى النضير رفت كه به تعبير ابن اسحاق «صاحب كنز هم» بودند. يعنى روابط مالى داشته‏اند او نیز وى را نپذيرفت. آنگاه به منطقه «عُرَيض» در مدينه آمد و شمارى نخل و دو خانه را به آتش كشيد و يك انصارى را با كارگر او به قتل رساند و رفت.

زمانى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله خبردار شد سپاهى بسيج كرد و به دنبال آنها فرستاد. قريش زاد و توشه خود، از جمله آردهاى خويش را رها كردند و سريعتر رفتند. به همين دليل اين واقعه را غزوه سويق مى‏نامند. مقدار زيادى از اين سويق نصيب مسلمانان شد. اين حادثه نشان داد كه يهوديان هنوز خطر مهمى محسوب می‌شدند که قريش به آنها دل بسته‏ بودند. خطر خود قريش نيز كما بيش وجود داشت و مى‏بايست مراقب آنان بود.

پنج روز پس از آن، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله، دهم ماه ذى الحجه را با قربانى كردن يك يا دو گوسفند، به عنوان «عيد اضحى» مطرح كرد؛ به علاوه احكام ديات و قصاص نيز در همين سال نوشته شد؛ و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مكتوب مورد نظر را به دسته شمشير خويش آويزان كرد.

  • برخورد با يهود بنى قَيْنُقاع‏

حادثه ديگر پس از بدر، جنگ با طايفه يهودى بنى قَيْنُقاع بود. اين طايفه يهود در داخل مدينه و در حد فاصل حرّه شرقى و غربى زندگى مى‏كردند و از طوايف قدرتمند يهود بودند. آنان هيچ‌گونه مزرعه و كشت و زرعى نداشتند و كارشان زرگرى و صنعتگرى بود. يهوديان مزبور در شمار كسانى بودند كه در قرارنامه يا آنچه صحيفه ناميده شده بود، حضور داشتند و متعهد به انجام آن بودند. چند نفر از آنان نيز به ظاهر مسلمان شدند؛ اما در سلك منافقان بودند.

به روايت واقدى، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله كه پس از بدر احساس كرد آنان قصد فتنه‏گرى دارند؛ آنان را فراخواند و از ايشان خواست تا اسلام را بپذيرند. چه بسا آنچه بر قريش رفته بود، بر سر آنان بيايد. بنى قينقاع گفتند كه تو با عده‏اى جاهل به نبرد درگير شدی،  ما «بنى الحرب» هستيم.

يكبار نيز زنى كه همسر يكى از انصار بود در بازار بنى قينقاع نشسته بود، فردى يهودى پايين پيراهن وى را به بالا سنجاق كرد. بر سر اين ماجرا يك يهودى و يك مسلمان كشته شدند. اين اقدام كه نشانگر آغاز فتنه‏گرى يهود بود که ترس از يك خيانت بزرگتر را نويد مى‏داد.

آيه‏اى از سوره انفال- كه درست پس از بدر نازل شد- مسأله ترس از خيانت را مطرح و تكليف رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله را درباره آن آشكار كرد. ترجمه آیه چنین است:

«اگر مى‏دانى كه گروهى در پيمان خيانت مى‏ورزند، به آنان اعلام كن كه همانند خودشان عمل خواهى كرد؛ زيرا خدا خائنان را دوست ندارد».

واقدى مى‏گويد: همين آيه سبب شد تا رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به سراغ اين طايفه برود.

قلعه بنى قنيقاع پانزده روز در محاصره بود تا آن‌ه پذيرفتند تا هر آنچه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله حكم كند، بپذيرند. يهوديان تسليم شدند و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود تا آنان را در بند كنند. طايفه قينقاع بدون آنكه ميانشان با مسلمانان حتى يك تير انداخته شود از مدينه رفتند و مقدار فراوانى سلاح از خود بر جاى نهادند.

بدين ترتيب از سه گروه يهودى مدينه، يك گروه، آن شهر را به سوى شام ترك كرد. آنان در منطقه اذرعات شام‏ سكونت كردند و پس از آن گزارشى از ايشان به دست نيامد.

  • واقعه ذى قار

يعقوبى مى‏نويسد: واقعه ذى قار چهار يا پنج ماه بعد از بدر رخ داد. در اين واقعه قبيله ذى قار با لشكريان كسرى درگير شدند و گفتند: در اين جنگ شعار تهامى را سر مى‏دهيم و براى همين فرياد كشيدند: «يا محمد، يا محمد». پس از كشتن تعدادى از لشكريان كسرى، آنها را شكست دادند و هنگامى كه خبر پيروزى آنها به رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله رسيد، فرمود: اين اوّلين روزى است كه عرب بر عجم پيروز مى‏شود و اين به بركت من بوده است. (4)

علت اين جنگ آن بود كه هانى بن قبيصه شيبانى از تحويل دادن آنچه كه نعمان بن منذر لخمى، حاكم حيره نزد او به وديعه گذاشته بود، به كسرى خوددارى كرد و اين امانت‏ها عبارت بود از: اهل و عيال و اموال و سلاح. اين حادثه قبل از آن بود كه كسرى نعمان را به قتل برساند.

مسعودى احتمال مى‏دهد كه تعريف و تمجيد رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از آنها به خاطر وفادارى و امانت‏دارى آنها بوده است؛ زيرا اموال و اهل و عيال و جان‏هاى خودشان را در معرض نابودى قرار دادند، امّا حاضر نشدند كه امانت و وديعه را ضايع كنند.

وی در زمان پادشاهان حيره و در خصوص نعمان بن منذر لخمى مى‏داند و مى‏نويسد:

هنگامى كه او تصميم گرفت نزد كسرى برود، اسلحه و اهل عيال و خود را پيش هانى بن مسعود بن شيبانى به وديعه گذاشت.

وقتى كه كسرى نعمان را دستگير و زندانى كرد، قاصدى را نزد هانى بن مسعود فرستاد و از او خواست كه تركه نعمان را پيش او بفرستد. هانى چنين نكرد و از اين كه ذمّه خود را بشكند، امتناع ورزيد و همين باعث بروز جنگ ذى قار شد. (توضيح بيشتر آن را در الكتاب الاوسط آمده است). (5)

  • غزوه قرقرة الكدر

ابن اسحاق این غزوه را يك هفته بعد از بازگشت از بدر مى‏داند؛ و طبرى تاريخ خروج به اين‏ غزوه را ابتداى ماه شوال و بعد از زوال ظهر مى‏داند؛ ولی واقدى مى‏گويد: اين غزوه در نيمه محرم كه مصادف با بيست و سومين ماه هجرت به مدينه بوده رخ داده است و رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به مدت پنج شب از مدينه غائب بود.

سپس از يعقوب بن عتبه روايت مى‏كند كه رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مطلع شد كه جمعى از بنى سليم و غطفان (براى دشمنى و جنگ) در قرقرة الكدر اجتماع كرده‏اند. آن حضرت عبد الله بن ام مكتوم را به عنوان جانشين خود در مدينه انتخاب كرد تا براى مردم نماز بخواند و آن‏گاه به همراه دويست نفر حركت كرد. پس از آنكه رد پاى آنها را پيدا كردند، نتوانستند هيچ يك از آنها را بیابند. آن‏گاه رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله عده‏اى از اصحابش را به بلندى آن منطقه فرستاد … و آنها- چنان كه از ابى أروى الرّوسى نقل شده است- پانصد شتر را يافتند كه غلامى به نام يسار آنها را چوپانى مى‏كرد. شترها را حركت دادند و نزد رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در دشت آمدند. آن حضرت درباره مردم از آنها سؤال كرد و يسار گفت كه: من مسئول محافظت از چهارپايان بودم و مردم به سوى آبادى‏ها حركت كردند و اطلاعى از آنها ندارم.

نبى اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله دستور داد شترها را به غنيمت گرفتند و آن غلام را اسير کردند و به سوى مدينه به راه افتادند. در هنگام نماز صبح رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مشاهده كرد كه آن غلام هم نماز مى‏خواند؛ لذا سهمى از غنيمت براى او قرار داد و آزادش كرد و هنگامى كه به صرار- در سه مايلى- پنج كيلومترى- مدينه رسيدند، خمس غنائم را كه صد شتر مى‏شد، جدا و بقيه را بين مسلمانان تقسيم کرد كه به هر نفر دو شتر رسيد. آنچه كه قوى‏تر به ذهن مى‏رسد، اين است كه در اينجا روايت ابن اسحاق را ترجيح بدهيم و بگوييم كه غزوه ذى أمر در ماه صفر رخ داده است. به خصوص كه وى غزوه يا سريه ديگرى را در اين ماه ذكر نكرده است و با عنايت به اينكه روايت وى معارض ندارد؛ امّا تفصيل و توضيح مطلب را از واقدى نقل مى‏كنيم؛ زيرا روايت ابن اسحاق بى‏تفصيل است.

واقدى از جمعى روايت مى‏كند كه گفتند: به رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله خبر رسيد كه مردى از بنى محارب كه دعثور بن حارث ناميده مى‏شود، جمعى از بنى محارب و بنى ثعلبه را در ذى أمر به دور خود جمع كرده است و آنها مى‏خواهند كه به قلمرو رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله تجاوز كنند. (6)

رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مسلمانان را فرا خواند و به همراه چهارصد و پنجاه نفر حركت كرد. آنها از راه منقى و سپس از تنگه خبيت (در يك منزلى- 22 كيلومترى مدينه) گذشتند و آن‏گاه به سوى ذى القصّه (در جهت نجد) پيش رفتند. در آنجا به مردى از بنى ثعلبه برخوردند كه جبّار ناميده مى‏شد. او را نزد رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله آوردند و آن حضرت صلى‌الله‌عليه‌و‌آله او را به اسلام دعوت كرد و او پذيرفت. آن‏گاه از وى سؤال كردند كه آيا اطّلاعى از افراد قوم خوددارى؟ گفت: نه، الّا اينكه شنيده‏ام كه دعثور بن حارث به همراه عده‏اى از افراد قبيله‏اش گرد هم آمده‏اند و اگر مطلع شوند كه تو آمده‏اى، به بالاى كوه‏ها فرار مى‏كنند و با تو درگير نمى‏شوند و من به همراه شما مى‏آيم و شما را به مخفيگاه‏هاى آنها آگاه مى‏سازم.

نبى اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله او را به همراه بلال پيش فرستاد و خود به همراه يارانش به صورت مخفيانه به سوى جايگاه آن افراد حركت كرد؛ اما آنها رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌و‌آله را ديدند و به بالاى كوه‏ها فرار كردند و نبى اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله نتوانست كه به هيچ يك از آنها دست يابد .

—————————–

1- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 496-497.

2- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 500.

3- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 502.

5- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 3، ص 18؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تاريخ طبرى، ج 2، ص 206.

6- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 3، ص 20.

7

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا