- بیماری و وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله
- آخرين روزها
بدون شبهه آخرين روزهاى زندگی پيامبر صلىاللهعليهوآله، همراه با نگرانى نسبت به وضعيت آينده مسلمانان بوده است. در عين حال، بخشى از مسائل آن حضرت نيز جنبه شخصى داشت و حتى به نوعى جنبه آموزشى براى مسلمانان براى رويارويى با مرگ و تبعات آن در رودر رو شدن با خداوند بود.
رسول اکرم صلىاللهعليهوآله، اندك اندك بيمار و آثار بيمارى به صورت تب شديد در وى ظاهر شد. تب پيامبر صلىاللهعليهوآله تا اندازهاى شديد بود كه كسانى كه دست به حضرت مىگذاشتند، از شدت تب، گرفتن بدن آن حضرت، قابل تحمل نبود. ایشان مىفرمود كه بيمارى مؤمن، سبب بخشش گناهانش مىشود.
با اين حال، نماز جماعت را ترك نمىكرد. ابوبكر، زمانى بدون اجازه براى نماز خواندن جلو ايستاد، رسول خدا پرده حجره را كنار زده و هنگامی که اوضاع را چنين ديد، خود به مسجد آمد، جلو ايستاد و نماز جماعت را خواند. آخرين دعاى حضرت در روزهاى آخر اين بود: «اللهم اغْفِرْ لى و ارْحَمْنى و الْحِقْنى بالرّفيق». (1)
شيخ مفيد مىگويد: رحلت رسول اكرم صلّىاللّهعليهوآله در روز دوشنبه، بيست و هشتم صفر سال يازدهم هجرى بوده است و در اين حال شصت و سه سال داشته است. (2)
- بیماری رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و حادثهها
- مدت بیماری
دربارهی مدت بیماری رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اختلاف نظر است؛ اکثر بر این عقیدهاند که سیزده روز به طول انجامید، یک روز بیشتر (چهارده روز)، یک روز کمتر (دوازده روز)؛ و نه روز هم گفتهاند.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در طول دورهی بیماری برای نماز بیرون میرفت، مگر سه روز آخر که نتوانست حرکت کند. (3)
- وصیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله به علی علیهالسلام
علی علیهالسلام فرمود: (4)
«پیامبر صلیاللهعلیهوآله به من وصیت کرد هنگامی که وفات یافتم مرا با شش مشک از آب چاه غرس غسل بده، زمانی که از غسل دادن فراغت یافتی، مرا در کفنم بپوشان. سپس دهانت را بر دهان من قرار ده».
همانند این روایت از امام جعفر صادق علیهالسلام رسیده است.
از عمر بن ابی شعبه آمده است که گفت:
چون هنگام احتضار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رسید، علی علیهالسلام بر او وارد شد، سرش را به خود نزدیک کرد و گفت: ای علی؛ چون مُردم، مرا غسل بده و کفن کن، سپس مرا بنشان و از من بپرس و بنویس.
این سخن بر چند دلالت نکته دارد که به برخی به طور مختصر اشاره میشود:
الف) حیات و ممات پیغمبر صلیاللهعلیهوآله
این متن دلالت دارد که پیامبر صلیاللهعلیهوآله پس از مرگ هم زنده است. از این رو در زیارت معصومین علیهالسلام میخوانیم:
أَشْهَدُ أَنَّكَ تَسْمَعُ كَلَامِي، تَرَى مَقَامِي وَ تَرُدُّ سَلَامِي
گواهی میدهم که جایگاه مرا میبینی؛ و سخن مرا میشنوی؛ و سلام مرا پاسخ میدهی.
حتی گفتهاند اخبار متواتر است که رسول گرامی صلیاللهعلیهوآله و دیگر پیامبران در قبر هم حیات دارند.
همچنین گفته میشود: نماز ما به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله عرضه میشود و سلام ما به او میرسد.
پیامبران همچون شهداء نزد پروردگارشان زندهاند.
نص قرآن بر این نکته تأکید دارد که پیامبر صلیاللهعلیهوآله بر امّت خویش گواه است. خداوند فرمود:
«يَأَيهَّا النَّبىِّ إِنَّا أَرْسَلْنَكَ شَهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا؛ (5)
اى پيامبر، ما تو را [به سِمَتِ] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستاديم».
گواه بودن حضرت، محدود به آن دسته از امتی نیست که هم عصر پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بودهاند.
ب) علی علیهالسلام وصی اوست
نیاز به بیان ندارد که وصیّت پیغمبر صلیاللهعلیهوآله به علی علیهالسلام که دهان خود را بر دهان او بگذارد و آنچه را تا قیامت خواهد بود، از او بشنود، تأکید دارد که برای علی علیهالسلام خصوصیتی است که دیگران از آن محروم هستند. این خصوصیت به علم امامت مربوط است. که پس از مرگ پیغمبر صلیاللهعلیهوآله با آن حضرت پیوند دارد.
ج) تجهیز و تدفین
از جمله وصایای رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله به علی علیهالسلام آن بود که فرمود:
«ای علی؛ سر مرا در دامن خود گیر که امر خداوند متعال رسید و چون جان من بیرون رود، آن را با دست خود بگیر و بر روی خود بکش. آنگاه مرا رو به قبله قرار بده و کار (غسل و کفن) مرا خودت انجام ده و پیش از همه مردم، تو بر من نماز بگذار و از من جدا مشو تا آنگاه که مرا در گور نهی و در همه حال استعانت از خدای بجوی…».
- سخنان شيخ مفيد در ارشاد راجع به آخرین لحظات عمر شریف پیامبر
شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: هنگامى كه رسول خدا صلّىاللّهعليهوآله از نزديك شدن أجل خود مطلع شد، به هر مناسبتى براى مسلمانان سخنرانى مىكرد و آنان را از فتنهانگيزى و اختلاف بعد از خودش برحذر مىداشت؛ و بسيار سفارش مىكرد كه به سنت او متمسك شوند و بر آن اتفاق نظر و وحدت داشته باشند و آنان را به پيروى از عترت خود و اطاعت و حفاظت از آنها و كمك و يارى به آنها در دين تشويق مىكرد و از اختلاف و ارتداد برحذر مىداشت.
از جمله مطالبى كه راويان از آن حضرت درباره وحدت و اتفاق نظر نقل كردهاند، اين است: «اى مردم! من از ميان شما مىروم؛ و شما در حوض كوثر بر من وارد مىشويد. آگاه باشيد كه درباره دو چيز از شما سؤال خواهم كرد. پس مواظب باشيد كه چگونه از آنها محافظت مىكنيد. بدانيد كه خداوند به من خبر داده است كه اين دو از هم جدا نمىشوند تا مرا ملاقات كنند. من اين را از خدا درخواست كردم و او آن را به من عطا فرمود. آگاه باشيد كه من اين دو را در ميان شما مىگذارم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم را.
از آن دو پيشى نگيريد كه متفرق مىشويد و از آن دو عقب نمانيد كه هلاك مىشويد و سعى نكنيد كه چيزى به آن دو ياد بدهيد، زيرا آن دو آگاهتر از شما هستند.
اى مردم، اينگونه نباشيد كه بعد از من به كفر خويش بازگرديد و خون همديگر را بريزيد … آگاه باشيد كه على بن أبي طالب، برادر و وصى من است كه بر سر تأويل قرآن مىجنگد، چنان كه من بر سر تنزيل قرآن جنگيدم».
سپس «اسامه» را به فرماندهى انتخاب كرد و پرچم را به نام او بست و به او دستور داد كه به سوى سرزمين روم، همان جايى كه پدرش به شهادت رسيد، حركت كند. نظر آن حضرت اين بود كه مهاجران و انصار اوليه را از مدينه بيرون بفرستد تا هنگام وفاتش كسى از اينها در مدينه باقی نمانده باشد که در رياست بر مردم طمع كند و به منازعه با جانشين و وصى او بپردازد و بخواهد حق او را پايمال سازد.
براى همين اسامه را به فرماندهى آنها منصوب و تلاش کرد هرچه سريعتر آنان از مدينه بيرون بروند. حضرت به اسامه دستور داد كه در «جرف» اردو بزند و مردم را ترغيب كرد كه هرچه زودتر به او ملحق شوند و همراه او حركت كنند. آنان را از سستى و كندى برحذر داشت، اما در همين ايامى كه در صدد بود تا سپاه اسامه را هرچه سريعتر اعزام كند، بيمار شد و در اثر آن رحلت فرمود.
شيخ مفيد در ادامه مىنويسد: هنگامى كه پيامبر صلّىاللّهعليهوآله مريض شد، در خانه امسلمة رضىاللّهعنها به سر مىبرد، براى همين يك يا دو روز در آنجا بسترى بود تا اينكه عايشه آمد و درخواست كرد كه او را به منزل خودش ببرد تا از او مراقبت كند. به دنبال آن ساير همسران پيامبر صلّىاللّهعليهوآله اين درخواست را مطرح كردند و پيامبر صلّىاللّهعليهوآله به عايشه اجازه داد تا او را به منزلش ببرد. بدين ترتيب آن حضرت صلّىاللّهعليهوآله به حجره عايشه منتقل شد و مريضى او چند روزى ادامه يافت و به تدريج شديدتر شد.
سپس شیخ مفید ماجرای نماز را نقل كرده و گفته است: پس از آنكه رسول خدا صلّىاللّهعليهوآله نماز را به جاى آورد، به منزل خودش رفت و گروهى از مسلمانان را كه ابوبكر و عمر بن خطاب هم در ميان آنان بودند، فراخواند و پرسيد: آيا به شما دستور ندادم كه هرچه زودتر همراه سپاه اسامه حركت كنيد؟! چرا از دستور من سرپيچى كردهايد؟!
ابو بكر گفت: من خارج شده بودم، اما بازگشتم تا بار ديگر شما را ببينم!
عمر گفت: اى رسول خدا، من خارج نشدم، زيرا دوست ندارم كه حال شما را از ديگران بپرسم!
به دنبال آن حضرت صلّىاللّهعليهوآله سه مرتبه فرمود: سپاه اسامه را روانه كنيد».
به اين ترتيب، اين روايت بر خلاف چيزى است كه ابن عقبه و واقدى نقل كردهاند مبنى بر اينكه عمر، به اردوگاه رفت و ابو بكر، پيش همسرش در بالاى مدينه رفت؛ و موافق با مطلبى است كه يعقوبى در تاريخ آورده و گفته است: اين دو همراه لشكر اسامه خارج شدند و اين لشكر مشتمل بر مهاجرين و انصار بود. شيخ مفيد گفته است: اين لشكر شامل تمام امت بود. (6)
فرماندهى اسامه
با وجودى كه (7) رسول خدا صلّىاللّهعليهوآله از درد و بيمارى رنج مىبرد، لحظهاى از اجراى دستورات الهى و مقابله با مرتدان در يمامه و يمن و غير آن غافل نمىشد؛ اما چون خودش نمىتوانست مستقيماً وارد صحنه كارزار شود، با فرستادن پيكها و نامهها به عاملان و طرفداران خود، با آنان مقابله مىكرد.
نقل شده است رسول خدا صلّىاللّهعليهوآله بعد از حجة الوداع به مدينه بازگشت و ماه محرم و صفر را در مدينه به سر برد و سپس در ماه صفر بیمار شد.
ایشان اسامة بن زيد بن حارثه را فرمانده لشكرى قرار داده بود كه بيشتر آن را مهاجران تشکیل مىدادند و عمر بن خطاب هم در ميان آنان بود.
رسول خدا صلّىاللّهعليهوآله به وى دستور داد كه به سوى مؤته، همان جايى كه پدرش، زيد بن حارثه و جعفر بن أبي طالب و عبد اللّه بن رواحه به شهادت رسيدند، پيش برود.
ابن اسحاق روايت كرده است: رسول خدا صلّىاللّهعليهوآله كه از بيمارى رنج مىبرد، در فرستادن لشكر اسامه تعلل كرد. در اين ميان عدهاى با اعتراض مىگفتند: چگونه او، جوانى را بر تمام مهاجرين و انصار برترى داده و او را فرمانده آنان قرار داده است.
آن حضرت در حالى كه سرش را با پارچهاى بسته بود، بيرون آمد و بر منبر نشست و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و فرمود: «اى مردم، دستورات اسامه را اطاعت كنيد و همراه لشكر او خارج شويد.
به جانم سوگند كه اگر امروز درباره فرماندهى او ايراد مىگيريد، در گذشته در مورد پدرش هم ايراد مىگرفتيد. او شايستگى فرماندهى را دارد، چنان كه پدرش هم شايستگى فرماندهى را داشت». سپس از منبر پايين آمد.
اسامه همراه لشكريان خارج شد و در جرف كه در حدود يك فرسخى مدينه قرار داشت، اردو زد تا مردم به او ملحق شوند. در اين ميان بيمارى رسول خدا صلّىاللّهعليهوآله شديدتر شد و اسامه و لشكريانش منتظر بودند تا ببينند كه چه پيش مىآيد. مردم به اردوگاه رفتند و شب یکشنبه را آنجا خوابیدند.
در متن دیگری آمده است: سپس بیماری رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شدید شد. اسامه روز یکشنبه برای ملاقات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آمد. در آن روز حال پیامبر صلیاللهعلیهوآله بد بود و در ضعف مفرط به سر میبرد.
صبح دوشنبه اسامه از لشکرگاه دوباره به حضور پیامبر صلیاللهعلیهوآله آمد و حال آن حضرت بهتر و راحتتر بود. چون اسامه پیش حضرت صلیاللهعلیهوآله آمد فرمود:
صبح زود در پناه برکت خدا حرکت کن. (8)
اسامه با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وداع کرد و چون دید حال ایشان بهتر است، به اردوگاه خود برگشت و به لشکرگاه رفت و اصحابش به مردم اعلان کردند که هر چه زودتر ارودگاه بیایند. چون اسامه به لشکرگاه خود رسید، فرمان حرکت صادر کرد و در این موقع چند ساعتی از روز گذشته بود. در همان حال که اسامه میخواست سوار شود، فرستادهی مادرش، ام ایمن آمد و خبر آورد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در حال مرگ است. اسامه رو به مدینه کرد و ابوبکر، عمر و ابو عبیده همراه او برگشتند و هنگامی که به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رسیدند حضرت در حال جان دادن بود. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در همان روز درگذشت.
مسلمانانی که در جرف اردو زده بودند، به مدینه آمدند و «بریدة بن حسیب» لوای اسامه را که همچنان پیچیده بود، به مدینه آورد و آن را کنار خانهی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نهاد. (9)
چون خبر رحلت رسول خدا به اعراب رسید گروهی مرتد شدند. اسامه به مردم فرمان داد که بیرون روند. آنان در همان جایگاه اول اردو زدند و «بریدة» پرچم را بیرون آورد و به محل اردو برد. این مسئله در ابتدا بر گروهی از مهاجرین سخت آمد و عمر، عثمان، سعد بن ابی وقاص و ابو عبیدة بن جراح، پیش ابوبکر آمدند و گفتند: ای خلیفهی رسول خدا؛ میبینی که اعراب از هر سو پیمان میشکنند تو نمیتوانی با روانه ساختن این لشکر پراکنده کاری بکنی؛ آنها را به جنگ مرتدان روانه کن و به وسیلهی اینان گلوی مرتدان را بفشار! (10)
- ارتداد عرب
در برخی متون روایی و تاریخی آمده است که، مردم عرب پیش از حرکت اسامه از مدینه، مرتد شدند.
این سخن نه دقیق است و نه صحیح، بلکه مورخان تصریح دارند که به مجرد اینکه بیعت ابوبکر تمام شد، سپاه اسامه را حرکت داد.
چنان به نظر میرسد که مردمان عرب مرتد نشده بودند و بلکه از بیعت با ابوبکر خودداری میکردند؛ زیرا در روز غدیر خم حاضر بودند و با علی علیهالسلام به امامت و ولایت بیعت کردند. بنابراین نمیتوان پذیرفت، بیعتی را بشکنند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بدان فرمان داد و بر انجام آن نظارت کرد تا با ابوبکر بیعت کنند که با زور، قهر و غلبه و به پشتوانهی هزاران جنگجوی مسلح از قبیله اسلم و دیگران، این مقام را به دست آورده بود!
آن عده که به حقیقت مرتد شدند، افرادی همچون مسیلمه، طلیحه، سجاح و اسود عنسی بودند که در روزگار پیامبر صلیاللهعلیهوآله از دین برگشتند.
مالک بن نویره و افراد همانند او، از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند و حاضر نشدند اموال زکات را به او بدهند، آنان میگفتند: زکات را جز به اهل بیت پیغمبر صلیاللهعلیهوآله نمیدهند یا در میان فقرای خود تقسیم میکنند. از این رو ابوبکر خونشان را حلال شمرد و همه را کشت. (11)
- اعتراض عمر
گویند: (12) عمر بن خطاب نزد ابوبکر آمد تا از زبان انصار بخواهد که اسامه را از فرماندهی سپاه عزل کند و دیگری را به جای او به فرماندهی گمارد. ابوبکر که نشسته بود، برجست و ریش عمر را گرفت و گفت: ای پسر خطاب، مادرت به عزایت گریه کند و تو را از دست بدهد، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله او را به فرماندهی گمارده و اینک تو مرا فرمان میدهی که او را برکنار کنم (و فرماندهی را از او بگیرم)؟!
ذکر چند نکته ضروری:
الف) اگر پیغمبر صلیاللهعلیهوآله یا وصی او بمیرد، وصی او یا ولی پس از وی میتواند فرماندهان سپاه و امرا و کاگزاران را در سرزمینها برکنار کند، زیرا شرایط تغییر کرده و نیاز است که در برخی سیاستهای اجرایی، صرفنظر یا شماری از فرماندهان لشکری یا کارگزاران و و الیان، عوض شوند و نیروهای تازه نفس دیگری جای آنان را بگیرد.
ولی این کار فقط از عهدهی امام و ولی امر منصوص و منصوب از جانب خداوند و و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر میآید. پس چه معنا دارد که خلیفه در عدم عزل اسامه احتجاج میکند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله او را به فرماندهی نصب کرده است؟!
ب) ابوبکر، خود چند تن از گماشتکان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را عزل کرد. آنان تا رسول خدا زنده بود، به کار خود ادامه دادند.
علامه امینی بیان میکند که ابوبکر، خالد بن سعید بن عاص را در جنگهای ارتداد بر مشارق شام گماشت. در حالی پیغمبر صلیاللهعلیهوآله او را کارگزار خود در مناطق واقع میان زبید تا مرز نجران یا بر صدقات مذحج گماشته بود و هنگامی که حضرت در گذشت، وی همچنان بر سر کار خود بود. (13)
ج) معترضان به فرماندهی اسامه، توجیهات خود در باب این اعتراض را از ماجرای سقیفه، الگو برداری کردند که مهاجران در شایستگی ابوبکر به خلافت، به سن وسال استناد بردند.
بنابراین ایرادی بر انصار وارد نخواهد بود که اگر از ابوبکر بخواهند فرمانده خردسال را عزل و مرد مسنتری را به جای او گمارد.
اصولاً این اعتراض، نخستین بار توسط شماری از مهاجران و انصار در روزگار رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله بیان شد که به فرماندهی زید بن حارثه، پدر اسامه معترض بودند. از این رو رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ناچار شد برای آنان خطبه بخواند و شایستگی وی را همچون پدرش برای فرماندهی، مورد تأکید قرار دهد و نیز اشاره کند که اعتراض آنان به فرماندهی اسامه، ناشی از خردسالی وی نیست بلکه به موجب دلایلی دیگری است که در دل پنهان میدارند. اگر مشکل اسامه فقط سن او بود، پس چرا پیش از این به فرماندهی پدرش اعتراض داشتند؟!
د) چرا عمر از زبان انصار سخن میگفت. در حالی که میدانیم نسبت به انصار، خصوصاً پس از ماجرای سقیفه، خلوص و صفای چندانی نداشت؟!
ه) در توجیه اعتراض خود بیان کردهاند که جایز نبود اسامه بر مهاجران فرمانده شود. این نکته به صراحت در اعتراض عیاش بن ابی ربیعه آمده بود.
در حالی که اعتراضی از سوی انصار به فرماندهی اسامه نشنیدهایم!
و) اگر ابوبکر تا این اندازه به رهنمودهای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مقید بود، پس چرا از سپاه اسامه خواست که به عمر بن خطاب اجازه دهد نزد وی بماند و با سپاه همراه نشود؟!
ز) اگر رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله این موضوع را بارها تکرار فرمود که همه باید در سپاه اسامه حرکت کنند، آیا اسامه حق داشت، تصمیم پیغمبر صلیاللهعلیهوآله را در مورد وی باطل کند؟!
افزون بر این، چرا شخص خلیفه، از همراهی اسامه تخلف کرد؟!
مگر نه آن است که پیغمبر صلیاللهعلیهوآله تأکید فرمود او نیز همچون سایر مردم در سپاه اسامه حاضر شود و حرکت کند؟! (14)
- نوشته نانوشته
- جلوگیری عُمر
عبد الله بن عباس مصیبت روز پنچ شنبه را یاد میکرد و چنان میگریست که سنگریزهها از اشک او خیس میشد و میگفت:
روز پنج شنبه و چه روز پنج شنبهای! مصیبت، همه مصیبت آن بود که میان رسول خدا صلّىاللّهعليهوآله و نوشتهاش جدایی افتاد!
یا میگفت:
مصیبت، همه مصیبت آن بود که در اثر اختلاف و جار و جنجال آنان، میان رسول خدا صلّىاللّهعليهوآله و آن نوشته جدایی افتاد!
یا میگفت:
مصیبت، همه مصیبت آن بود که میان ما و نوشته پیغمبرمان جدایی افتاد!
و آن چنین بود که چون درد رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سخت شد، فرمود:
«برای من کاغذ بیاورید تا نوشتهای برای شما بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید»، یا «نه ظلم کنید نه بر شما ظلم کنند».
در خانه سر و صدا و جار و جنجال به پا بود. پس عمر نکول کرد. از این رو رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آن نوشته را رد کرد (و ننوشت). عمر گفت:
همانان درد بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله غالب شده است؛ یا درد او را به درازا کشید، یا همانا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هذیان میگوید. در حالی که کتاب خدا نزد ما هست؛ یا، و نزد شما قرآن است! کتاب خداوند (ما را کافی باشد!).
اهل خانه اختلاف کردند و به خصومت برخاستند و میان کسانی که میگفتند: نزدیک بروید تا برایتان بنویسد و آنان که همان سخن عمر را بر زبان میآوردند، جار و جنجال زیاد شد یا اختلاف پیش آمد… پس رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:
از کنار من برخیزید و نزد من (یا نزد هیچ پیامبر) سزاوار نباشد (که با هم درگیر شوید). (15)
- بیادبی به مقام نبوت
با چشم پوشی از نسبت دادن هذیانگویی به پیغمبر معصوم، ملاحظه میکنیم که موضوع به همین مورد خلاصه نمیشود، بلکه در موارد متعدد دیگری هم به مقام نبوت اسائه ادب شده است.
از آن جمله به نمونههای زیر اشاره میشود:
- مخالفت با دستور رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و امتناع از پاسخ به درخواست حضرت و منع دیگر حاضران از انجام خواسته رسول خدا صلیاللهعلیهوآله.
- ایجاد جار و جنجال در حضور رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از طریق بلند کردن صداهای خود، در حالی که خداوند متعال در آیات صریح قرآنی همگان را فرمان داده بود که صدای خود را از صدای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بلندتر نکنند و در حضور او صدایشان را هر چه پائینتر آوردند:
«إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلَئكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛ (16)
كسانى كه پيش پيامبر خدا صدايشان را فرو مىكشند همان كسانند كه خدا دلهايشان را براى پرهيزگارى امتحان كرده است آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ است».
- تنازع و ستیزه در محضر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله؛ آنان موضوع را به آن حضرت واگذار نکردند تا در مقابل فرمان او تسلیم باشند، بلکه آنقدر با هم ستیزه و اختلاف کردند که حضرت آنان را از نزد خود بیرون کرد. در حالی که خداوند متعال آنان را از نزاع و خصومت نهی کرده بود و فرمان داده بود موضوعات مورد اختلاف و نزاع خود را به خداوند و رسول او ارجاع دهند و در مقابل حکم حضرت تسلیم باشند:
«فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يجِدُواْ فىِ أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا؛ (17)
ولى چنين نيست، به پروردگارت قَسَم كه ايمان نمىآورند، مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند سپس از حكمى كه كردهاى در دلهايشان احساس ناراحتى [و ترديد] نكنند، و كاملًا سرِ تسليم فرود آورند».
- آنان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به خشم آوردند و کارهایی در محضر او مرتکب شدند که سزاوار نبود. در متون مختلف به این موضوع تصریح شده است. از آن جمله، سخن قوم به زن حاضر در مجلس که گفتند: تو را عقلی نباشد!
- آنان گفتند: کتاب خدا برای ما کافی است. این تصمیم آنان برای دور ساختن سنت شریف از دسترس مردم بود. در حالی که خداوند متعال به آنان میفرماید:
«وَ مَا ءَاتَئكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَئكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛ (18)
و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت، بازايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سختكيفر است».
- کتاب و سنت
در این سخن که گفتند: «حسبنا کتاب الله»، چند نکته جالب توجه وجود دارد:
الف) آنان حتی در همین مورد هم از عمل به قرآن کریم گریختند تا چه رسد به موارد دیگر. این قرآن است که به آنان فرمان میداد از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اطاعت کنند:
«يَأَيهَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلىِ الْأَمْرِ مِنكمُ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فىِ شىَءٍ فَرُدُّوهُ إِلىَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ ذَالِكَ خَيرْ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً؛ (19)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد پس هر گاه در امرى [دينى] اختلاف نظر يافتيد، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به [كتاب] خدا و [سنت] پيامبر [او] عرضه بداريد، اين بهتر و نيكفرجامتر است».
«وَ مَا ءَاتَئكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَئكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛ (20)
و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت، بازايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سختكيفر است».
چنانکه هم از آزار و اذیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نهی فرموده است و هم از اینکه او را به خشم آورند و هم از بلند کردن صدای خود در محضر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و ستیزه و نزاع در حضور او.
فرمان قرآن است که در آنچه نزاع دارند، به رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله مراجعه کنند و به حکم او گردن نهند!
آیات قرآن در این باره صریح است و جای هیچ عذر و بهانهای باقی نمیگذارد. بنابراین در همین مورد هم به قرآن عمل نکردند.
ب) بیتردید بیان هر چیز در قرآن هست، ولی فقط کسی قرآن را میشناسد که به او خطاب شده است. اصل هر چیزی در قرآن است، ولی عقل و خرد دیگر مردان نتواند آن را درک کند، بلکه میبایست به مفسر حقیقی کتاب خدا مراجعه کرد، که فقط رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است و پس از او ائمه طاهرین علیهمالسلام که به تنزیل و تأویل و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن، آگاه هستند. احدی جز آنان نمیتوانستند شمار رکعات نمازهای یومیه، شرایط اعتکاف در مساجد و دیگر احکام فرعی را از قرآن بیابند، مگر به دلالت و راهنمایی کسی که علم کتاب نزد او است؟!
- نوشته چرا ؟!
شاید کسی بپرسد چرا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میخواست آن نوشته را بنویسد؟!
آیا ماجرای غدیر کافی نبود که هم با علی علیهالسلام به امامت و ولایت بیعت کردند و هم به این مناسبت به او تبریک گفتند؟!
پاسخ چنین است:
الف) آنچه در بیماری و مرگ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از جرأت و جسارت روی داد و حاضران هر چه اصرار ورزیدند که اجازه ندهند نوشته مورد نظر خود را بنویسد، بر ضرورت انجام این نوشته دلالت تام و تمام دارد.
ب) شاید همین مردم برنامهریزی میکردند که دلالت ماجرای غدیر را انکار کنند و با تکیه بر توجیهات و تأویلهای باطل، حادثه را از بین برده، امور را از دید عوام پوشیده دارند. این احتمال هم وجود دارد که ادعا کنند حوادثی به وجود آمد و اتفاقاتی روی داد که پیامبر صلیاللهعلیهوآله وادار شد، از آن موضوع کوتاه بیاید و صرف نظر کردن از آن را، به مصلحت مردم و دین دانست!! (21)
- اصرار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
یک پرسش مطرح است که میگوید: اگر این نوشته آنقدر ضروری و مهم بود و امت را برای همیشه از گمراهی و ضلالت حفظ میکرد، پس چرا رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله از نوشتن آن خودداری کرد؟!
چرا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تسلیم خواست عمر و دیگران شد؟!
مگر اصرار بر نوشتن، وظیفه نبود؟! مگر نه آن بود که نفع این نوشته، منحصر به مردمان آن روزگار نمیشد، بلکه همهی امت مسلمان را تا قیامت در بر میگرفت؟! پس چرا ننوشت؟!
علامه سید عبدالحسین شرف الدین در پاسخ گوید:
از این رو حضرت از نوشتن آن صرف نظر کرد که سخن ناگهانی آنان، ایشان را وادار ساخت از این کار دست بردارد؛ زیرا پس از این سخن تأثیری برای نوشته باقی نمیماند جز فتنه و اختلاف، در این نکته که آیا در آنچه نوشت، هذیان گفت یا هذیان نگفت؟! پناه بر خدا!!! همچنانکه در این باره اختلاف کردند و در مقابل دیدگان حضرت سر و صدا و جار و جنجال راه انداختند. آن روز این امکان را نیافت که به آنان بگوید: «از نزد من برخیزید!»
اگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اصرار میکرد و آن نوشته را مینوشت، آنان هم بر این سخن خود که «هذیان میگوید»، لجبازانه پا فشاری میکردند و بلکه پیروانشان در اثبات هذیان گویی حضرت –پناه بر خدا- بسی غوطهور میشدند و افسانه و اسطوره مینگاشتند و طومار در ردّ آن نوشته، و علیه کسانی پر میکردند که به آن احتجاج کنند، بنابراین حکمت بالغه نبوی اقتضا کرد که رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله از این نوشته روی بگرداند. به خدا پناه میبریم و از او پناه میجوئیم!
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دید که علی علیهالسلام و دوستانش در مقابل مضمون آن نوشته تسلیم هستند، چه بنویسد و چه ننویسد، و دیگران حتی اگر آن را بنویسد، نه به آن عمل خواهند کرد و نه آن را معتبر خواهند دانست. در چنین حالتی اقتضای حکمت، در ترک آن بود؛ زیرا پس از آن معارضه جز فتنه تأثیری نداشت. این نکته نباید بر کسی پوشیده نیست. (22)
- فایده ماجرا
این سیاست نبوی در نهایت دقت بود و در چندین جهت هم تأثیر شایان و هم فایده فراوان داشت. بار دیگر کسانی را رسوا کرد که بر خلاف باطن، تظاهر به خضوع و اطاعت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میکردند و مردم دانستند که باطن و ظاهرشان همخوانی و سازگاری ندارد.
همچنان که امکان نیافتند مدعی شوند: پیغمبر صلیاللهعلیهوآله رأی خود را تغییر داد یا رازی به آنان گفته که از دیگران پنهان داشته است. علاوه بر این، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آنان را ناچار ساخت تا آشکارا اعلان کنند که قصد داشتن سنت او را نادیده گرفته، باطل سازند.
چنانکه امکان این ادعا را هم از آنان گرفت که در این باره اجتهاد کردند. بنابراین معذور باشند! معلوم شد که این اجتهاد در مقابل نص بود و بهای آن به خشم آوردن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و جرأت و جسارت و هتک حرمت حضرت و ایراد در عصمت و مخالفت با نصوص واضح و صریح قرآن.
همچنین آشکار ساخت که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در آنچه میگوید، تصدیق نمیکردند که این نوشته امت را تا قیامت از ضلالت حفظ خواهد کرد.
همچنان که دلالت دارد: نه به مصلحت امت اهمیت میدادند و نه به هدایت و صیانت ملت از ضلالت و گمراهی، می اندیشیدند! (23)
- ولایت علی علیهالسلام
شاید کسی ادعا کند که پیامبر صلیاللهعلیهوآله به آنچه میخواست در بیماری خود بنویسد، تصریح نکرد. پس چه کسی میتواند جزم و یقین داشته باشد که میخواست ولایت علی علیهالسلام را بنویسد؟! (24)
شاید قصد داشت چیزی دیگر از احکام یا وصایای خود را مکتوب کند. مثل اینکه سفارش کند: یهود و نصارا را از جزیرة العرب بیرون کنید. یا موضوعاتی دیگر از این قبیل.
پاسخ:
باید دو پرسش را مطرح کنیم:
- بدون تردید آنچه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میخواست بنویسد، چنانکه خود تصریح فرمود، به ضلالت و هدایت امت مربوط بود… در این هم تردید نداریم که عمر بن خطاب اصرار داشت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را از نوشتن آن باز دارد و اصرار وی در این باره به حدی رسید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را متهم کرد که هذیان میگوید!
چرا عمر تا این اندازه از موضوعی خشم میگیرد که پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود:
امت را تا روز قیامت از ضلالت و گمراهی حفظ میکند؟!
- طبیعت آن چیزی که میتواند دستاوردی تا این اندازه دهشتآور داشته باشد، یعنی صیانت همیشگی امت از ضلالت و گمراهی، چیست؟! تردید نداریم که این امر از احکام فرعی نیست؛ بلکه قطب آسیای اسلام است و کلید هر خیر و قفل هر شری است. (25)
از جمله شواهد دال بر اینکه عمر فهمید مقصود پیامبر صلیاللهعلیهوآله نوشتن امر امامت و عترت اهل بیت علیهمالسلام و التزام قولی و عملی بدان است، سخن خود وی است که گفت: «حسبنا کتاب الله»!
یعنی میخواهد ثقل دیگر را دفع کند که مطابق حدیث ثقلین همتای کتاب خداوند است و هر کس به هر دو تمسک جوید، هرگز گمراه نخواهد شد.
رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در اینجا هم به همین نکته تصریح دارد که میفرماید:
«پس از آن هرگز گمراه نشوید…». (26)
- وصیت علی علیهالسلام
گاهی اوقات گفته میشود: شیعه مدعی است که پیغمبر صلیاللهعلیهوآله میخواست در بیماری مرگ خویش به ولایت علی علیهالسلام وصیت و به آن تصریح کند و این موضوع را در نوشته، بنویسد. ولی عمر او را از این کار باز داشت و گفت: همانا پیغمبر هذیان میگوید. یا گفت: درد بر او غالب شده است، یا سخنی بدین معنا بر زبان آورد.
در حالی که در حدیث نیامده است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میخواست خلافت احدی را بنویسد و این جز تخمین و غیبگویی نباشد که هدف، توجه دادن به امر امامت است و دلیلی ندارد!
افزون بر این، پیغمبر صلیاللهعلیهوآله سنت غیر مکتوبی بر جای گذاشت. بنابر این هیچ نیازی به این نوشته نبود!
پاسخ:
الف) تصریحاتی از خلیفه دوم موجود است که میدانست رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در بیماری مرگ خود میخواست به نام علی علیهالسلام تصریح کند؛ اما او مانع شد!
این موضوع را اهل سنت از عمر روایت کردهاند. (27)
ب) فرض کنیم که پیغمبر صلیاللهعلیهوآله نمیخواست در آن نوشته از امام علی علیهالسلام نام ببرد؛ ولی تردید نداریم به این سخن عمر که گفت: پیامبر صلیاللهعلیهوآله هذیان میگوید؛ یا درد بر او غالب شده است؛ یا سخنی به همین معنا و مضمون بر زبان آورد.
این سخن جرأت و جسارت بزرگ و فوقالعاده خطرناکی به مقام پیغمبر اعظم صلیاللهعلیهوآله به شمار میرود…!
حرف عمر بن خطاب به گونهای غیر قابل شک و تردید نشان میدهد که وی صلاحیت لازم را برای منصب خلافت ندارد. همین در اثبات دیدگاه شیعه کافی است که عقیده دارد: خلافت عمر بن خطاب باطل است.
دلیلی وجود ندارد که ثابت کند وی برای این منصب صلاحیت لازم را کسب کرده باشد! بلکه ثابت است که خلیفه، جرأت و جسارت خود را پس از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز ادامه داد و به خانهی فاطمه زهرا سلاماللهعلیها یورش برد که حضرت دربارهی او فرمود:
هر کس فاطمه سلاماللهعلیها را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است!
ج) پیامبر صلیاللهعلیهوآله سنت مکتوبی بر جای گذاشت و به عبدالله بن عمر بن عاص دستور داد که هر چه را از میان دو لب او بیرون میآید، بنویسد، فرمود:
بنویس، به خدا قسم که از میان این دو لب جز سخن حق بیرون نمیآید. حضرت به مردم فرمود: علم را با نوشتن به قید آورید…
د) فرض کنیم که پیغمبر صلیاللهعلیهوآله زندگی خود را بدون کتابت سنت، سپری کرد؛ اما اراده فرمود در آخرین لحظات عمر، موضوع معینی را بنویسد، مگر مانعی دارد؟!
آیا درست است که این برهه را با سالهای قبل مقایسه و همه را مشمول یک حکم قلمداد کنند؟!
ه) از باب جدل فرض کنیم که عمر ین خطاب حق داشت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را از نوشتن باز دارد، آیا حق داشت که در توجیه اقدام خود بگوید: پیامبر صلیاللهعلیهوآله هذیان میگوید یا درد بر او غالب آمده است؟! یا سخنی به همین معنا و مضمون بر زبان آورد؟!
و) رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به مردم میگوید:
اگر این نوشته را بنویسد، هرگز پس از او گمراه نخواهند شد… پس چگونه عمر میگوید: برای ما کتاب خداوند کافی است؟! آیا او از پیغمبر صلیاللهعلیهوآله بیشتر میداند که هدایت و ضلالت به چه چیز است؟!
آیا این سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله که فرمود:
که هرگز پس از من گمراه نشوید، دلالت ندارد که قرآن آنها را از آن نوشته بینیاز نمیکند؟! بدین اعتبار که نوشته، تدبیر نبوی، تنفیذی و اجرایی است و میتواند مانع ادعای خلاف واقع مردم شود؛ اما قرآن از اصول، مبانی، قواعد و ضوابط سخن میگوید.
ز) این نکته نیز به عنوان یادآوری بیان میشود: آیا کسی که نسبت به شخص رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله تا این پایه جرأت و جسارت میورزد، به علی علیهالسلام و فاطمه زهرا سلاماللهعلیها جسارت نخواهد کرد؟ تا چه رسد به مردمان دیگر؟! آیا میتوان خون، مال و آبروی مردم را زیر سلطه وی قرار داد؟! (28)
—————————–
1- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 679.
2- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 4، ص 572؛ ارشاد، ج 1، ص 189.
3- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 263.
4- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 280.
5- سوره احزاب، آیه 45.
6- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 4، ص 557؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 180؛ اما اين بسيار بعيد به نظر مىرسد؛ زيرا بسيارى از مردم از شركت در سپاه اسامه خوددارى كردند. بحار الانوار ج 31، ص 14- 24.
7- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 4، ص 549.
8- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 292-293.
9- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 293.
10- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 295.
11- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 311.
12- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 311.
13- الغدیر، ج 7، ص 224-225.
14- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 311-314.
15- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 330؛ از صحیح بخاری، ج 1، ص 39، ج 6، ص 11، ج 7، ص 156، ج 9، ص 137.
16- سوره حجرات، آیه 3.
17- سوره نساء، آیه 65.
18- سوره حشر، آیه 7.
19- سوره نساء، آیه 59.
20- سوره حشر، آیه 7.
21- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 339.
22- النص و الاجتهاد، 17-171.
23- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص340.
24- مکاتیب الرسول، ج 1، ص 609.
25- مکاتیب الرسول، ج 3، ص 703.
26- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 355.
27- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 21.
28- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 11، ص 358.