• غزوه تبوك

سرزمين شام در شمال جزيره العرب بود و قريش در قياس با سايرين به دليل رفت و آمد به آنجا آشنايى كافى با آن داشت. به همين دليل اگر قرار بود تا اسلام گسترش يابد، اولين منطقه مورد نظر همان شامات و حداقل مناطقى از آن بود كه در شمال حجاز واقع بود. اصطلاح شامات، شامل منطقه وسيعى است كه اكنون كشورهایى چون سوريه، اردن، فلسطين و لبنان را در برگرفته است.

پيش از تبوك، در جريان موته يك اقدام نسبتاً محدود صورت گرفت كه حاصلى در برنداشت. اكنون پس از فتح مكه لازم بود تا سپاهى عظيم به آنجا حركت كرده و حضور قاطع حجاز اسلامى را در شامات به نمايش بگذارد. به ويژه اینكه اخبار شام كه توسط برخى از نبطيان تاجر- كه آرد سپيد و روغن به مدينه مى‏آوردند- به مدينه رسيد، حكايت از تلاش هِرَقْل شام در جمع‌آورى لشكرى از قبايل عربى بود، لشكرى كه مى‏بايست براى جنگ با حجاز آماده مى‌شد. زیرا شام منطقه‏اى عربى تحت سلطه روميان بود و اميد مى‏رفت كه با يك حركت عربى روى موافق نشان دهند.

چنين خبرى براى مسلمانان كه در برابر سپاهيان شام، نيروى اندكى داشتند تا اندازه‏اى نگران كننده بود. آنان مى‏بايست به تناسب، سپاه بزرگى فراهم می‌آوردند و طبعاً چنين اقدامى نمى‏توانست به صورت پنهانى صورت گيرد.

 رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نمايندگانى را به مناطق مختلف و از جمله مكه فرستاد تا مردم را براى اين سفر آماده كند. آن حضرت مقصد را بيان كرد و به عنوان يك تكليف شرعى از مسلمانان خواست تا در آن شركت كنند.

صرف نظر از آنچه مربوط به جنگ با روميان مى‏شد، غزوه تبوك از جهاتى يك آزمايش براى مسلمانان و آشكار كردن منويات باطنى آنان بود. دليلش نيز آن بود كه سفر مزبور در فصلى بسيار گرم، در راهى بسيار طولانى و با وجود مشقات فراوان و درست در زمان رسيدن محصولات و هنگامی بود كه مردم علاقه‏مند بودند تا زير سايه درختانشان بنشينند. مشكل سفر به حدی بود كه، به حق آن را «جيش العسره» ناميدند. (1)

قمى در تفسير خود مى‏نويسد: چادرنشينان شام، به مدينه مى‏آمدند و با خود غذا، لباس و فرش‏هايى را براى فروش مى‏آوردند. آنها در مدينه شايع كردند كه هرقل روم، لشكر عظيمى فراهم كرده است و قصد جنگ با رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله را دارد و قبايل غسان و جذام و بهراء و عامله از عرب‏هاى شام به وى پيوسته‏اند و هرقل در حمص اردو زده است و لشكريانش به سرزمين‏هاى بلقاء كه قلعه تبوك در آنجا قرار دارد، رسيده‏اند. (2)

واقدى مى‏نويسد: اين خبر بر اساس شنيده‏ها و شايعات پخش شده بود و اصل و اساسى نداشت. آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله قبل از تبوك، هرگاه مى‏خواست براى غزوه‏اى خارج شود، مقصد خود را اعلام نمى‏كرد تا به طور ناگهانى بر دشمن وارد شود، امّا در اين جنگ چيزى را مخفى نكرد، بلكه از ابتدا مقصد را اعلام كرد و به آنها گفت كه از چه مسيرى عبور مى‏كند تا براى اين سفر طولانى آمادگى داشته باشند. همچنین ایشان افرادى را به مكه و قبايل اطراف فرستاد تا براى شركت در اين غزوه به مدينه بيايند.

ابن اسحاق روايت كرده است: هنگام دستور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله براى حركت به سوى روميان، هوا بسيار گرم و سرزمين‏ها خشك و سوزان بود، براى همين مردم دوست داشتند كه زير سايه‏ها به سر ببرند تا ميوه‏هاى تابستانى به دست بيايد و آن را جمع‏آورى كنند و از حركت در آن فصل از سال و در آن گرماى سوزان كراهت داشتند. علاوه بر اين، دورى و سختى سفر و كثرت و قوت دشمنى كه در مقابل داشتند كه چندى قبل فاجعه خونبار موته را پديد آورده بود، آنها را از همراهى با پيامبر بر حذر مى‏داشت. (3)

در نهایت نیز گویا هنگامى که سپاه روم از حرکت سپاه عظیم اسلام با آن شهامت و شجاعت عجیبى که در جنگها نشان داده بودند و کم و بیش به گوش رومیان رسیده بود با خبر شدند، صلاح در این دیدند که ارتش خویش را به درون کشور فرا خوانده چنین وانمود کنند که خبر تمرکز ارتش روم در مرزها به قصد حمله به مدینه، شایعه بى‏اساسى بیش نبوده است، چرا که از دست زدن به چنین جنگ خطرناکى که مستمسک و مجوزى نیز نداشت وحشت داشتند.

به هر حال پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  با سپاهیان خود طبق سنتى که داشت مشورت کرد که آیا به پیشروى ادامه دهیم یا باز گردیم، راى بیشتر آنها بر آن قرار گرفت که بازگشت بهتر است و با روح برنامه‏هاى اسلامى سازگارتر، به خصوص که سپاهیان اسلام بر اثر مشقت طاقت‏فرساى راه خسته و کوفته شده بودند، و مقاومت جسمانى آنها تضعیف شده بود. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  این نظر را تصویب کرد و سپاه اسلام به مدینه بازگشت.

  • جهاد با جان و مال‏

واقدى مى‏نويسد: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مردم را به جهاد با جان و مال ترغيب و تشويق مى‏كرد؛ از اين رو عده زيادى كمك‏هاى فراوانى را تقديم داشتند. قمى در تفسيرش مى‏نويسد: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به لشكر خود دستور داد كه در ثنية الوداع‏ اردو بزند. سپس آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله پس از حمد و ثناى الهى، ضمن ايراد خطبه‏اى فرمود:

«اى مردم، همانا صادقانه‏ترين سخن كتاب خداست؛ و بهترين قول، كلمه تقوى است. بهترين ملت‏ها، ملت ابراهيم است؛ و بهترين سنت‏ها، سنت محمد است؛ و شريف‏ترين سخن، ذكر خداست؛ و بهترين داستان‏ها، همين قرآن است؛ و بهترين كارها، آن است كه با برنامه‏ريزى و تصميم قبلى انجام شود و بدترين كارها، آن است كه بدون برنامه‏ريزى و تصميم قبلى انجام گيرد؛ و بهترين هدايت‏ها، هدايت پيامبران است؛ و بهترين مرگ‏ها، شهادت در راه خدا است….

پروردگارا، مرا و امت مرا ببخش و بيامرز، پروردگارا، مرا ببخش و بيامرز، براى خودم و شما از خدا طلب آمرزش و مغفرت مى‏كنم. (4)

  • آتش زدن خانه نفاق‏

به اطلاع رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله رسيد كه عده‏اى از منافقان جلوى خانه سويلم يهودى در جايى به نام جاسوم جمع مى‏شوند و مردم را از شركت در غزوه تبوك بازمى‏دارند. آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله طلحة بن عبيد اللّه را فراخواند و به او دستور داد كه همراه عده‏اى از افراد بروند و خانه سويلم را بر سر ساكنانش آتش بزنند.

عده‏اى از منافقين در خانه ضحاك بن خليفه بودند. هنگامى كه طلحه خانه را آتش زد، ضحاك داشت از پشت خانه فرار مى‏كرد كه افتاد و پايش شكست و بقيه منافقان متوارى شدند. (5)

  • جانشينى على عليه‌السّلام در مدينه‏

پس از آنكه لشكر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله آماده شد. آن حضرت امير المؤمنين را جانشين خود در مدينه قرار داد و از ثنية الوداع حركت كرد. منافقان نسبت به على عليه‌السّلام حسادت ورزيدند و گفتند: چون پيامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از على عليه‌السّلام ناراحت بود، او را همراه خود نبرده است! اين شايعه به گوش على عليه‌السّلام رسيد.

او سلاحش را برداشت و حركت كرد و در جرف‏ به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله رسيد. آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله وقتى او را ديد، پرسيد: اى على، مگر تو را در مدينه جانشين خودم قرار نداده بودم؟! عرض كرد: چرا، ولى منافقين گمان مى‏كنند كه چون از من ناراحت هستید، مرا در مدينه باقى گذاشته‏اید!

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «اى على، منافقين دروغ مى‏گويند، آيا به اين راضى نيستى كه برادر من هستى‏ و من برادر تو هستم، همانند منزلت هارون نسبت به موسى؟ الّا اينكه بعد از من پيامبرى نمى‏آيد و تو جانشين من در امتم هستى و تو وزير من و برادر من در دنيا و آخرت هستى». پس على عليه‌السّلام به مدينه بازگشت. (6)

علّت باقى گذاشتن على عليه‌السّلام در مدينه آن بود كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به كينه و دشمنى باديه‏نشين‏ها و بسيارى از اهل مكه و اطراف آنكه با آنها جنگيده و خون‏هايشان را ريخته بود، آگاه بود؛ براى همين احتمال مى‏داد كه در زمان غيبت او به مدينه طمع كنند و اگر جانشين لايقى نباشد كه بتواند جاى او را بگيرد، آن را مورد تاراج و غارت قرار دهند. آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله مى‏دانست كه هيچ‏كس غير از امير المؤمنين نمى‏تواند به شايستگى جاى او را پر كند و در دل دشمنان ترس و لرزه بيندازد، براى همين او را در مدينه باقى گذاشت.

روايات به حد تواتر رسيده است كه: وقتى منافقان ديدند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله على عليه‌السّلام را به جانشينى خود در مدينه منصوب كرد، فهميدند كه ديگر دشمنان در آن طمع نخواهند كرد … و اين در حالى بود كه آنها اميد داشتند، على عليه‌السّلام نيز همراه آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله خارج شود و در هنگام دورى آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله از مدينه، در آن اختلاف و فساد به وجود بيايد؛ براى همين انتخاب على عليه‌السّلام بینی آنها به خاك ماليده شد و عده‏اى از منافقان به مقام و جايگاه او در پيشگاه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و در راحتى و رفاه بودنش حسادت مى‏ورزيدند و برايشان سخت بود كه على عليه‌السّلام در مدينه بماند و آنها مجبور باشند رنج و مشقّت سفر را تحمل كنند…، از اين رو شايع كردند كه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به خاطر اكرام و احترام و علاقه، او را جانشين خود نكرده است؛ بلكه به خاطر ناراحتى از او، وى را در مدينه باقى گذاشته است.

وقتى كه امير المؤمنين عليه‌السّلام از اين شايعه مطلع شد، براى رسوا كردن منافقين و افشاى دروغشان، خود را به رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله رسانيد و او را در جريان شايعه منافقين قرار داد و آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله حديث منزلت را درباره او بيان فرمود.

آنگاه على عليه السّلام عرض كرد: هرآينه راضى شدم، هرآينه راضى شدم و به مدينه بازگشت. (7)

  • اصحاب عقبه

گویند از ابوطفیل و حذیقه بن یمان و جبیر بن معطم و ضحاک روایت است که گفتند:

در بازگشت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از تبوک به مدینه؛ گروهی از منافقانی که همراه بودند، تصمیم گرفتند که در گردنه میان تبوک و مدینه (عقبه هرشی)، شبانه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را از بالای شترش دراندازند تا در میان دره افتد و به دین ترتیب کشته شود. آنا در پی آن بودند که حضرت را غافلگیر کنند. از این رو وقتی او، راه دره را در پیش گرفت؛ خواستند با او همراه شوند و از راه عقبه بروند. (8)

  • اسامی قبایل

راویان عقبه، اسامی گروهی را بیان کرده­اند که گمان میبرند در توطئه منافقان برای قتل رسوا اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله شرک داشتند. در صحت این اسامی تردید جدی وجود دارد. از متون مختلف به دست می‌آید که تلاش‌هایی وجود داشته است تا در این اسامی تغییراتی به وجود آورند؛ چنان که نام بعضی از فهرست حذف شده و نام اشخاص ناشناخته یا برخی بی‌گناهان را به جای آنان ثبت کرده‌اند.

به نظر می‌رسد این کار به نفع افراد قریش انجام شده است تا شبهه مشارکت آنان در این اقدام زشت و رسوا را هر چه دوردتر سازند تا آنجا که برخی ادعا کرده‌اند: «در میان آنان هیچ فرد قریشی وجود ندارد بلکه همه از انصارند».

امام محمد باقر علیه‌السلام این سخن را تکذیب می‌کند و نقل شده است که فرمود: هشت نفرشان از قریش بودند و چهار نفر از مردم عرب.

گفته شده است: شش یا هفت نفرشان از قریش و باقی از سایر مردم بودند. (9)

  • اسامی افراد

فهرستی از اسامی مجرمان عقبه در منابع، یک جمعیت دیگر آمده است. این جماعت از نقد و انتقاد آشکار دیگران، آنجا که مستحق و سزاوار باشند، چه از عوامل قدرت باشند یا خارج از آن، هیچ ترس و وحشتی ندارند. اسامی اصحاب عقبه در منابع مکتب شیعه به نقل از حذیفه به شرح زیر است:

1- ابوبکر

2- عمر

3- عثمان

4- طلحه

5- زبیر

6- ابوسفیان

7- معاویه

8- عتبه ابن ابی سفیان

9- ابواعوار سلمی

10- صغیره بن شعبه

11- ابوموسی اشعری

12- ابوقتاده

13- عمروبن عاص

14- سعدبن ابی وقاص

در متن دیگری پس از شمارش عده‌ای از اسامی گفته شده از منابع متعددی، افزوده است:

21- سالم مولای ابو حذیفه

22-خالدبن ولید

پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله اسامی این افراد را چونان رازی به حذیفه گفت و در میان مردم کسی آنان را نمی‌شناخت.

کسانی که قصد داشتند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را در عقبه بکشند؛ در پی رسیدن به مال و مقام دنیوی بودند و از جایگاهی برخوردار بودند که آنان را در نظر مردم شایسته‌ی چنین هدفی (خواسته­ای) نشان می­داد. از سوی دیگر مردم از آنان می­ترسیدند و سعی می‌کردند از چنین افرادی اجتناب کنند. تا آنجا که حذیفه به موجب ترس از آنان و مراعات هیبت و مقامشان، اسامی آنها را مخفی نگه داشت.

  • مخفی کاری

بیان نشده است که چرا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله تعهد داشت اسامی اصحاب عقبه را مخفی نگه دارد، مگر چند نفر که نامشان را بیان کرد؟!

شاید به سبب آن بود که حضرت نمی‌خواست در اثر اعلام اسامی اصحاب عقبه؛ مشکلاتی در زندگی وی برای جامعه پیش آید، زیرا دستاویزی می‌شد برای تأثیرگذاری بر افرادی که با این گروه پیوند و رابطه داشتند. تا آن را از دایره ایمان اخراج کنند. افزون بر این ممکن بود مشکلات و مسائلی میان این گروه و اقوام آنان به وجود آید و دسته‌بندی‌های عمیق و خطرناکی پا به عرصه وجود گذارد و چه بسا هواپرستان دنیا طلب آن را دستاویزی برای فتنه‌افکنی و بازی با بنیان اجتماعی قرار دهند و نظم و انظباط و همگرایی جامعه را برهم زنند.

پس از در گذشت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز به رغم آنکه حذیفه و برخی افراد دیگر، اصحاب عقبه را به نام می‌شناختند؛ اما جرأت نکردند نام آنان را بر زبان آورند و لب به سخن بگشایند. تردید نیست که این پنهان کاری از ترس حاکمیت بود که ممکن بود به سختی افشا کننده را مجازات کند؛ چنان که ظواهر امور نشان می‌دهد مرتکبان این جنایت؛ از مردم عادی نبودند بلکه هم جایگاه و موقعیت بالایی داشتند و هم، چنان قدرت و شوکتی، که احدی را توان مقابله با آنان نبود.

در عین حال برخی اسامی حقیقی از میان فهرست اصحاب عقبه، لو رفت. شاید بدان سبب که از بقیه آنها ضعیف‌تر بودند.

یکی از این افراد، ابوموسی اشعری بود که نامش در منابع و تألیفات گروهی آمده است که به هیئت حاکمه وابسته نبودند. در حالی که منابع وابسته به حاکمان نتوانسته نام وی را در این میان به صراحت یاد کند. (10)

  • تبوک یا حجه الوداع

اکثر منابع، این توطئه خطرناک را در غزوه تبوک یاد کرده‌اند. در عین حال برخی روایات بر آن است که این قضیه پس از حادثه غدیر در حجه الوداع بوده است. آنان این کار را از ترس آن انجام دادند که ممکن است بار دیگر در مدینه برای علی علیه‌السلام از آنان بیعت بگیرد. ما نمی‌توانیم به کذب بودن هیچ یک از دو روایت، جزم پیدا کنیم جز اینکه می‌گوییم: میان مورخان شیعه و سنی معروف‌تر آن است که این قضیه در تبوک بود.

  • توطئه چرا؟

پیروزی های رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله  به همگان ثابت کرد، امپراتور روم از حرکت مسلمانان به سوی سرزمین وی به شدت در رعب و وحشت افتاد و نیز امور دیگری که در تبوک رخ داد و جایگاه مسلمانان را نه تنها در منطقه حجاز، بلکه در سراسر منطقه عربی و حتی در کشور روم، هرچه بیشتر تثبیت کرد؛ موجب می شود که از خود بپرسیم چرا این گروه از مردمان به ظاهر مسلمان و از گروه اصحاب پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله دست به این توطئه خطرناک زدند؟!

شاید بهترین پاسخ این باشد که مردم در تبوک نشانه‌هایی از آینده‌ای بس مهم به چشم می‌دیدند که می‌بایست آن را از این دستاوردهای عظیم، نصیبی باشد. از سوی دیگر واضح بود که وجود و حضور پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌توانست مانع بزرگی در راه تصرفات دلخواه آنان باشد. چرا این‌گونه نباشد و حال آنکه همواره می‌دیدند بر امامت و خلافت علی علیه‌السلام تأکید می‌کرد و نیز می‌دانستند که وضعیت آنان با علی علیه‌السلام هیچ تفاوتی با وضعیت فعلی اینان با پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نخواهد داشت؛ بلکه نسخه‌ای از همین برنامه است که اتفاقاً برابر اصل است. شاید می‌ترسیدند پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله دست به اقدامی زند که هم غافلگیرانه باشد و هم برنامه آنان را برای در اختیار گرفتن منصب خلافت و جانشینی حضرت برهم زند. از این رو دست به این اقدام خفت بار و البته زشت و خطرناک زدند. (11)

  • منع از همراهی مردم

روایت عدیده‌ای تأکید دارد که پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به مردم فرمان داد احدی از گردنه عبور نکند تا اینکه وی از آنجا عبور کند.

این تصمیم قابل توجهی است و باید که آن را به درستی فهمید و هدف مورد نظر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از اجرای آن راه شناخت.

حق داریم بیان کنیم که مقصود، رسوایی توطئه بود و فراهم نمودن امکان شناخت و تعیین دقیق عاملان و مجریان.

اگر همه سپاه از این راه می‌رفت، این امکان فراهم نمی‌شد، بلکه به توطئه‌گران فرصت می‌داد جنایت خود را انجام دهند و به آسانی در میان آن جمعی پرشمار سپاه؛ از دیده‌ها پنهان شوند، تا چون پرده‌ای طبیعی، آنان را در میان خود گیرند و برای همیشه ناشناخته بمانند؛ حتی در میان نیروهای لشکر، کسانی هم پیدا خواهند کرد که به اینان کمک کنند تا خود را مخفی سازند. چه بسا مدعی شوند که ازدحام جمعیت موجب سقوط پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به دره شده و پس از ارتکاب جنایت، در حالتی از بهت و انکار و گریه و شیون، در صحنه جرم خویش حاضر شوند؛ و در تشییع جنازه مقتول مشارکت فعال داشته باشند. و حتی برای جست و جو و شناسایی قاتل، دست به کار شوند تا هر چه بیشتر خود را از مظنه اتهام دور دارند!

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با این اقدام خود، آنان را از سپاه جدا کرد و در مقابل چشمان محافظان خود قرار داد که در مواضع نزدیک مستقر کرده بود تا اگر با دیگران در هم آمیزند، هیچ گونه ابهامی در شناسایی آنان وجود نداشته باشد؛ و هیچ گونه شبهه‌ای پیش نیاید.

  • استتار سنگین

قابل ملاحظه است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به حذیفه فرمان داد که بر بالای گردنه بنشیند و خود را مانند سنگ نشان دهد. یعنی از او می‌خواهد چنان خود را در هم پیچد که بیننده گمان برد سنگ است نه انسان! زیرا آن موقع شب بود و مأموریت وی شناخت افراد توطئه! این کار در شب ممکن نباشد مگرآنکه به هدف، خیلی نزدیک شود حتی اگر شب مهتابی باشد… رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌دانست، همان‌طور که حذیفه هم می‌دانست که این جنایت‌کاران اجازه نخواهند داد که احدی در پی آنان برود تا آنان را به درستی شناسایی کند؛ بلکه هر کسی به آنان برخورد کند؛ خود را از شر او خلاص خواهند کرد و او را خواهند کشت.

اگر نتوانند او را از خود دور کنند یا خود از او دور شوند او را خواهند کشت.

  • رؤسای سپاه

حذیفه به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله گفت: همانا من شر را در چهره رؤسای سپاه تو می‌بینم سپس به او گفت که می‌ترسد این رؤسای توطئه‌گر او را ببینند و بکشند…

این بر نادرستی روایت دلالت دارد که متضمن اسامی مجهول و ناشناخته است. این حقیقت بسی دردناک خواهد بود و چنان استخوان بر گلوی مؤمنان خواهد ماند و عرق شرم از جبین آنان روان که رؤسایشان، دشمنان و توطئه‌گران باشند؛ و برای ما جز «انا لله و انا الیه راجعون» نباشد.

  • کودتا

توطئه بر ضد رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خلق الساعه نبود، بلکه در ضمن برنامه‌ای گسترده و دقیق اجرا شد که هم اهداف آن معین شده بود و هم روش اجرا؛ و هم انتظار می‌رفت به نتایج مطلوب دست یابد و ضربات کوبنده و مؤثری وارد سازد و در حقیقت از هر جهت حساب شده و دقیق بود. نخستین اولویت آنان ایراد ضربه کوبنده و ویرانگر به مرکز تصمیم‌گیری و نقطه تمرکز و محوری و رأس حرم بود که حافظ و ضامن وحدت و یکپارچگی عمومی به شمار می‌رفت و تأثیر اساسی در حرکت و ادامه راه داشت. سپس در هم کوبیدن همه نهادهای وابسته مؤثر یا دستگاه‌هایی که احتمال می‌رفت در بازگرداندن نظم و آرامش به جامعه مؤثر باشد؛ و آنگاه به دست گرفتن زمام امور چنان که در مورد رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله اقدام کرده بودند و تصمیم داشتند همه افراد و اعضای خانواده پیامبر و دیگر یاران و صحابه خاص او را به اسارت گیرند و بازداشت کنند. (12)

  • بنای مسجد ضرار

ابورهم کلثوم بن حصین، عبد الله بن عباس، سعید بن جبیر و یزید بن رومان گویند:

مسجد قبا در زمینی ساخته شد که از زنی به نام لیه بود و الاغ خود را در آن می‌بست. سعد بن ابی خیثمه و بنی عمرو بن عوف، مسجدی ساختند و نزد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرستادند تا بیاید و در مسجد آنان نمازگزارد.

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله دعوت آنان را پذیرفت و در این مسجد نماز خواند. بنی عمرو بن عوف که دایی‌های آنان بودند، حسادت ورزیدند.

ابوعامر فاسق پیش از آنکه به شما برود، به منافقان گفت:

مسجدتان را بسازید و هر چه از قوت و اسلحه می‌توانید؛ در آن فراهم کنید که من نزد قیصر می‌روم و از او لشکری گرفته به سوی شما خواهم آمد و محمد و یارانش را از مدینه بیرون خواهم کرد.

به همین جهت، این عده از منافقین در انتظار آمدن ابوعامر بودند، ولی او قبل از رفتن نزد قیصر؛ مرد.

چون از ساخت مسجد خود فراغت یافتند، از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله خواستند در آن نماز گزارد تا بتوانند آنچه از فساد و کفر و عناد در نظر داشتند، ترویج کنند، خداوند متعال پیامبرش را از نماز در این مسجد حفظ کرد. زمانی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در حال سفر به تبوک بود، گروهی از آنان نزد حضرت آمدند و گفتند:

ای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله؛ ما مسجدی برای بیماران و نیازمندان و شب‌های بارانی ساخته‌ایم و دوست داریم که بیایی و در آن نماز بخوانی.

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در پاسخ‌شان فرمود:

اکنون قصد سفر دارم و به تهیه مقدمات آن مشغول هستم، اگر خدا بخواهد پس از بازگشت خواهیم آمد و برای شما نماز خواهیم خواند.

در بازگشت از تبوک، هنگامی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به منزل ذی اوان (جایی در نزدیکی مدینه فاصله یک ساعت راه) رسید به وسیله وحی، از قصد بانیان مسجد با خبر شد خداوند نازل کرد:

«وَ الَّذِينَ اتخَّذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْرِيقَا بَينَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنىَ‏ وَ اللَّهُ يَشهَدُ إِنهُّمْ لَكَاذِبُونَ؛ (13)

و آنهايى كه مسجدى اختيار كردند كه مايه زيان و كفر و پراكندگى ميان مؤمنان است، و [نيز] كمين­گاهى است براى كسى كه قبلًا با خدا و پيامبر او به جنگ برخاسته بود، و سخت سوگند ياد مى‏كنند كه جز نيكى قصدى نداشتيم. و [لى‏] خدا گواهى مى‏دهد كه آنان قطعاً دروغگو هستند».

  • تخریب مسجد ضرار

گویند: چون این آیه نازل شد بی درنگ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مالک بن خشم از بنی سالم بن عوف و معن بن عدی با برادرش، عاصم بن عدی از بنی عجلان- بغوی افزوده است: عامر بن سکن و وحشی، قاتل حمزه و به گفته ذهبی در التجرید: سوید بن عباس انصاری- را خواست و فرمود:

بروید و این مسجد را که ستمگران ساخته‌اند از بیخ و بن بکنید و بسوزانید. (14)

——————————

1- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 645؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: السيرة النبويه، ابن هشام، ج 4، ص 516.

2- تفسير قمى، ج 1، ص 290. شيخ مفيد در ارشاد، ج 1، ص 154.

3- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 4، ص 355.

4- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 4، ص 357.

5- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 4، ص 359.

6- تاریخ تحقیقی اسلام،  ج 4 ، ص 363؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تفسير قمى، ج 1، ص 292- 293 و ابن اسحاق آن را در سيره، ج 4، ص 163.

7- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 4، ص 363.

8- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 10، ص 290.

9- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 10، ص 297.

10- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 10، ص 300-301.

11- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 10، ص 307.

12- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 10، ص 320.

13- سوره توبه، آیه 107.

14- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 10، ص 343.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا